شرح رفاقت و شهادت دلیرمردان این مرزوبوم باصفاست. روایت انسان هایی که هر یکشان به تنهایی برای اسوه بودن کافی اند. کتاب "بوی نم باروت" حکایت عاشق پیشگی زائر جبهه هاست؛ زائری که هر چند بیشتر مواقع تفنگ نداشت اما هیچ وقت باروتش بوی نم نگرفت.
حاج شیخ مرتضی خاکسار بیشتر حضورش در جبهه را از جنوب تا غرب، هورالعظیم و جزیره مینو تا سومار و قصر شیرین، از همراهی با کمیته و جهاد سازندگی تا سپاه و ارتش، با لباس روحانیت تجربه کرده به قول خودش :«هرجا می رفتم، سنگ صبور رزمنده ها بودم.» این کتاب را می توانید از فروشگاه های معتبر از جمله سایت کتاب قم سایت کتاب رسان سایت گنج صادق و سایت "حاجت بوک" تهیه نمایید.
شیخ قصه ی ما، زندگی اش الآن باکتاب و قلم است و سر و کارش با حوزه ی علمیه. چیزی نمانده شصت سالش تمام شود. چهار فرزند دارد؛ دو دختر و دو پسر به نام های فاطمه، محمدعلی، محمد حسین و زینب. تخصصش در حوزه ادبیات عرب است.
عالم فقاهت را خوب می شناسد و به علوم حوزوی اشراف دارد. استاد حوزه ی علمیه ی قم است و با مرکزتدوین متون درسی حوزه های علمیه همکاری مستمر دارد. مدارس علمیه ی امام موسی کاظم و رشد، و همچنین مؤسسه ی آموزش عالی حوزوی تربیت مدرس، مراکزی هستند که او در آن ها تدریس می کند.
علاوه براین، هرازگاهی نیز از قم دل میگند و برای تبلیغ آیین مقدس اسلام و مکتب اهل بیت ، جسم مادی را با تحمل رنج سفر به دوردست ها آب دیده میکند.
بوی نم باروت، حکایت عاشق پیشگی زائر جبهه هاست؛ زائری که هرچند بیشتر مواقع تفنگ نداشت، هیچ وقت باروتش نم نگرفت. به اعتقاد استادش حاج آقا مجتهدی که عمری شاگردی اش را کرده، عمامه و عبا وقبا و لباده و پیراهن یقه آخوندی اش، برای جبهه کارتانک را می کرد.
لحظه ای تردید به خودش راه نداد. همیشه پا در رکاب بود؛ بهار و تابستان و پاییز و زمستان هم برایش فرقی نداشت. راوی، خودش هر چه را دیده، آزموده؛ و هر چه را شنیده، به سنگ محکش زده تا راست بیاید.
اینجاست که با آنچه در این مدت، در احوال شیخ خاکسارمان کاویدم، به جرأت می توانم بگویم او خاک جبهه را سرمه ی نگاهش کرده تا همه چیز را با سفید ببیند، یا مایل به سفید. روی رنگ ها خاک تربت پاشیده و فقط سادگی به چشمش می آید. شیخ مرتضی، به حوزه که رفت، خاکسار شد، و وقتی پایش به جبهه رسید، خاکستر شد. دیگر خودش نبود.