اعدام، عفو، حبس، قصاص و.. ما بیشتر اوقات فقط احکام صادر شده از دادگاه را می شنویم اما غالبا از دو موضوع بی خبریم؛ ماجراهای مختلفی که قاضی برای صدور حکم پشت سر گذاشته و سرنوشتی که حکم دادگاه در زندگی متهم به وجود می آورد.
کتاب "جان به لب" مجموعه ای از سی و پنج داستان کوتاه واقعی است که تلاش دارد اندکی از پشت پرده ها و ماجراهای قضات و متهمان را با زبان شیرین داستان، روایت کند. کتاب "جان به لب" اثری است از سعید زارع بیدکی که توسط نشر معارف به چاپ رسیده است. این کتاب را می توانید از فروشگاه های معتبر از جمله سایت کتاب قم سایت گنج صادق و سایت "حاجت بوک" تهیه نمایید.
اتهامش را نوشته بودند حمل 242 کیلوگرم تریاک. نوبت رسیدگی به پروندهاش رسید. هنوز تو نیامده، سلام جانانهای انداخت و با چشمهای میخشده به من، پا گذاشت داخل. چنان خرامان و خوشخوشَک راه میرفت که گویی دستش در دست معشوق است و میان گلستان قدم میزند.
احساس کردم یا چیزی مصرف کرده یا مشکل روحی-روانی دارد. از او خواستم خودش را معرفی کند. گلویش را صاف کرد و گفت: جعفرم، ولی شما میتونین آقا جعفر یا هرچی دوست دارین صدام کنین!
احساس کردم دادگاه را به شوخی گرفته. سگرمههایم را توی هم کردم و با جدیتی خشک، پرسیدم: این دفعه دفعه چندمته که به این اتهام دستگیر شدی؟ به موهایش پنجهای فروبرد و گفت: این موها رو توی این کار سفید کردم، از تعداد به دره!
دیگر مطمئن شدم اوضاعش مساعد نیست.
- پنجاه و پنج سالت شده. کی قراره دست برداری از این کارا؟
سرفۀ خفیفی کرد. شانههایش را داد بالا و حق به جانب گفت: از اون آدمایی نیستم که مرتب شغل عوض میکنن. ادامه میدم تا اوستای اوستا بشم!
قاضی دادگاه انقلاب شهرستان مهریز بودم. سروکارم با این سنخ پروندهها کم نبود. این یکی اما درمیان همه پروندهها نوبر بود. گفتم: اون چیزی که باید توش هنرمند و اوستا بشی نباید بهفنا دادن خودت و جامعهت باشه.
پوزخندی زد و گفت: شعارای قشنگی بلدی. خوشم اومد.
رگهای از خشم آمد توی صورت و صدایم:
- این کاری که میکنی جنایته. این مواد خلقی رو بیچاره میکنن. اون مردی که تریاک به دستش میرسونی، هم خودش رو بدبخت میکنه هم خونوادهش رو. میدونی هر سال چند تا زندگی بخاطر اعتیاد از هم میپاشه؟
خیال کردم درگیر فکری عمیق شده. گفت: همین الان خلقی منتظرم هستن و چشم امیدشون به همین مواده! جواب اونا رو کی باید بده؟