ویرگول
ورودثبت نام
کتاب قم
کتاب قم
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

کتاب دشنام - (حضرت علی) نشر جمکران

تاریخ، درسی است که هیچ گاه تمامی ندارد. کم نبودند حرام زاده هایی که تلاش های بیهوده ای کردند تا دیگر نام و نشانی از علی و اصحابش را نتوان در تاریخ یافت، اما همه این کارها بیهوده است...

چه دشنام ها، تهمت ها و ناروایی هایی که به حضرت علی نسبت دادند. چشم و گوش مردم را با بد گویی به علی پر می کردند تا مبادا نام این حضرت جاودانه بماند. اما کتاب "دشنام" برایمان روایت می کند که این تلاش ها، پوچ و بیهوده بوده است..

این کتاب را می توانید از فروشگاه های معتبر از جمله سایت کتاب قم سایت گنج صادق و سایت حاجت بوک تهیه نمایید.


بخشی از کتاب دشنام از نشر جمکران

مسیری که عمرو از بصره تا کوفه برگزیده بود چندین منزل پیش روی خویش داشت ولایاتی که تحت سیطره بصره یا کوفه بودند. بادیه هایی که جز عشایر خیمه نشین در آن سکنی نداشتند و گاه گله هایی عظیم از چهارپایان وحشی و بی صاحب که در میان دشت ها و دره ها روان بودند.

عمرو هوس شکار کرده بود. از زید خواست حیلتی کند و گاومیشی وحشی به دام انداخته، کوهانش را کباب کنند که برای مردان سودمند است. زید که دلش به این شکار رضا نبود، مدعی شد کتابی در باب صید و ذباحه نخوانده است. اما عمرو کوتاه نیامد و خود دست به کار شد. شاخه درختی برگرفت و آن را چون نیزه تراشید. در کمین نشست تا هنگام عبور گله از معبری تنگ، پیکان بر گردن گاوی بنشاند و.. .

زید با فاصله ای که گله را رم ندهد، سایه بانی فراهم آورد و منتظر نشست تا جناب عمرو به مراد دلش برسد. اما خستگی بر او غالب شد و به خواب رفت. ساعتی را به خواب بود که با نعره های «الفرار! الفرار!» عمرو از جا پرید. عمرو به یک دست نیزه چوبین و با دست دیگر دستارش را گرفته بود و با سر برهنه سوی زید میدوید.

زید تا این حال دید به سرعت بساطش را جمع کرد و روی اسبش انداخت و آماده فرار شد. اما متعجب بود در این کوره راه، کدام خطری بالاتر از خود عمرو می توانست ایشان را تهدید کند که عمرو به زبان آمد و بریده بریده گفت:

- نمی دانم... شیر بود یا اژدها. هیولایی چهاردست، با یال و کوپال که روی دو پایش میدوید... به این سو می آمد... باید بگریزیم... دره جنیان نباشد اینجا؟

زید و عمرو سوار بر اسب هایشان و آماده گریز بودند که هیولای چهاردست بر فراز تپه ای ظاهر شد و فریاد زد: «بمانید؛ بمانید!» کم مانده بود زید نیز چون عمرو از فرط وحشت قالب تهی کند که هیولایی دیگر در همان مختصات کنار آن یکی ظاهر شد و او نیز فریاد زد: «نهراسید! ما دو تن صیادیم.»

صفحه 30 کتاب دشنام

کتاب دشنامحضرت علینشر جمکرانکتاب قمنقد کتاب قمارباز
فروشگاه اینترنتی کتاب قم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید