ای وای بر آبی که شرمسار تو شد، آه از آن چهره همچون ماهت که در آغوش فرستاده الهی آرام گرفت. ای قمر منیر بنی هاشم، حضرت عباس...
کتاب "ماه به روایت آه" به قلم ابوالفضل زرویی نصرآباد به سراغ زندگینامه شخصیتی رفته است که شاید اغلب ما او را تنها به دستانی جدا از بدن و سقای آبِ بی آبرو بشناسیم. آقایی که کمتر از آقایی اش گفته شده است. در کتاب "ماه به روایت آه" از زبان دوازده راوی که اغلب افراد حقیقی و از دوستان یا دشمنان حضرت عباس هستند، زندگینامه قمر بنی هاشم روایت می شود.
این کتاب را می توانید از فروشگاه های معتبر از جمله سایت کتاب قم سایت گنج صادق و سایت حاجت بوک تهیه نمایید.
شیرین ترین روزهای زندگی ام، روزهایی است که با پسرعمویم حسین به گردش کوچه باغ ها و بازار مدینه می روم و امروز یکی از آن روزهاست. با او که هستم، احساس شخصیت و امنیت می کنم.
همه از صمیم دل به این جوان هجده - نوزده ساله احترام می گذارند و جمال و کمال و مردانگی اش را می ستایند. در کوچه و بازار، پیر و جوان، مسلمان و غیر مسلمان، به دیدار، دعوت و پیشکش هدیه به او بر همدیگر سبقت می جویند و پسرعمویم با لبخندی شیرین و کلامی گرم و مهرآمیز به همه پاسخ می گوید.
من هم از این همراهی بی نصیب نمی مانم؛ این یک، اناری سرخ و آبدار، آن یک، پارهای لوز و حلوا و دیگری، مشتی انجیر تازه و شیرین نثارم می کند و از برق ذوق کودکانه چشمانم کوچه و بازار، چراغان می شود.
زنان و دختران، دستان شان را که در حسرت گرفتن دامان فرزند رسول خدا می سوزد، با اشتیاق، بر سر و روی من می کشند و بر سرم بوسه می زنند تا شاید سر و رویم، واسطه انتقال آن همه ارادت و اشتیاق، به دستان فرزند پیامبر باشد.
وقتی حسین بر سرم دست می کشید، سبک میشدم.
به نزدیکی خانه دخترعمویم زینب که می رسیم، براساس یک توافق ناگفته و نانوشته، دوان دوان پیش می افتم. هرگز ندیده و نشنیده ام که برادر و خواهری تا این حد به هم عاشق و وابسته باشند.
دخترعمویم زینب، با پسرعموی مشترکمان «عبدالله» - فرزند عموی شهیدمان جعفر ملقب به طيار - ازدواج کرده است. با وجود این همه وابستگی و علاقه، نمیدانم چرا هیچ یک بی خبر و سر زده به دیدار دیگری نمی روند. یا پیش از رفتن کسی را برای ابلاغ سلام و کسب اجازه می فرستند یا خود آن قدر کنار درگاه می ایستند تا صاحب خانه آنها را به داخل دعوت کند.
صفحه 5 کتاب ماه به روایت آه