ویرگول
ورودثبت نام
کتاب قم
کتاب قم
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

کتاب نامیرا - (آنچه بر امام حسین گذشت)

تاثیرگذارترین واقعه تاریخ اسلام و مصداق بارز صف کشیدن حق علیه باطل، واقعه عاشورا است. رخدادی که بیش از 14 قرن از وقوع آن می گذرد اما هنوز هم درس های بزرگی از آن می توان آموخت. اما به واقع چه اتفاقی باعث شد تا نامیراترین مرد تاریخ به قتلگاه کشیده شود؟

کتاب نامیرا به قلم صادق کرمیار داستانی است در وصف نامردهایی از دیار کوفه. کتابی که شاید در شکل گیری اش تخیل به کار رفته باشد اما بر پایه و اساس واقعیت بنا شده و آنچه بر امام حسین در کوفه و کربلا گذشت را به نمایش می کشد. کتاب "نامیرا" به دلیل قلم روان و جذابی که دارد، هر کسی را به خود مشغول خواهد کرد و جوایز متعددی از جمله کتاب سال و جایزه جلال را از آن خود کرده است. این کتاب را می توانید از فروشگاه های معتبر از جمله سایت کتاب قم سایت گنج صادق و سایت "حاجت بوک" تهیه نمایید.


گزیده اول از کتاب نامیرا:

سلیمان کاروان سالار بود. کاروانی از پارچه های زربفت چین و زیورهای درخشان هند و زیراندازها و ظرف های ایرانی که در هرم سوزان باد از پای تپه ای رملی عبور می کرد. پیشاپیش دیگران سوار بر شتر، نگران اطراف را نگاه می کرد. کاروان که به میانه تپه رسید، سلیمان سر به سوی یکی از مردان اسب سوار چرخاند. سوار سریع خود را به سلیمان رساند.

سلیمان گفت: دلشوره دارم، دو نفر پیشاپیش، تپه را دور بزنید تا خیالم آسوده شود.

سوار یکی دیگر را صدا زد و هر دو پیشاپیش تاختند و از کاروان جدا شدند. سليمان چشم به اطراف انداخت و همه جا را از نظر گذراند. سواران، تپه را دور زدند و از دیده پنهان شدند. کاروان آرام پیش می رفت. چند لحظه بعد، دو سوار به تاخت بازگشتند و از پشت تپه بیرون آمدند. سليمان وقتی آنها را دید، از بازگشت زود هنگام شان به هراس افتاد؛

وقتی دید چندین سوار در پی آنها می تاختند، ایستاد و بقیه کاروان نیز هراسان در یک جا جمع شدند. سلیمان با خود گفت:

«خدایا از اموال خود گذشتم، اما اموال شریکم را به تو میسپارم.»

تیری بر پشت یکی از سواران نشست و سرنگونش کرد. سلیمان سریع از شتر پایین پرید و کاروان را پای تپه گرد آورد. شتران را نزدیک هم نشاندند و آماده رزم شدند راهزنان که رسیدند جنگ آغاز شد. سلیمان که با دو تن درگیر بود، از میان آنها چشمش به دوردست افتاد و کاروانی را دید که به سمت آنها می آمد. لحظه ای امیدوار شد و پر قدرت تر از پیش شمشیر زد. کاروان عبدالله بود که نزدیک می شد، سواری از یارانش به پیش تاخت و کنار عبدالله رسید و گفت:...

صفحه 30 کتاب نامیرا

امام حسینکتابمعرفی کتابسیدالشهداصادق کرمیار
فروشگاه اینترنتی کتاب قم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید