بهرام ورجاوند·۱۲ روز پیشنصیحتهای بیمحلکوچولو...تو شیرینی... باهوشی... قشنگی...اصلا هر چه دارم مال خودت...آینه... سازدهنی... عروسک... کامپیوتر اسقاطیامفقط این یکی اسباب بازی نیس…
بهرام ورجاوند·۱۵ روز پیشناگهان بهارهای گذشته...انعکاس آبی فیروزهای شیشهها در طلایی چشمهات به خاتم سلیمانی میماند... چای سیاه مینوشیم توی ایوان بالاخانهی کافهی دور میدان...خستگیها…
بهرام ورجاوند·۲۴ روز پیشدر مسیر بازگشت...انگشتان ما به زحمت به هم میرسد...لبخندی ریزریز که فرو میریزد...از لبانت... سلامی عجولانه که رنگ خداحافظی دارد...میگذریم از هم...موازی هم…
بهرام ورجاوند·۱ ماه پیشگاه بی گاهان- چهل و نُهگاه بیگاهان- قسمت چهلونهمچشمهها با جویباران میآمیزندو اَنهار با اقیانوس؛نفحاتِ بهشتِ برین، تا همیشه آغشته است به مهر...هیچچیز در این ع…
بهرام ورجاوند·۱ ماه پیشگاه بی گاهان- چهل و هشتگاهِ بیگاهان- قسمت چهلوهشتم«... ای یار!... بر من پدیدار شو... پدیدار...همچنانکه در آن آخرین بدرودِ خاکستریِ زمستان...در سکراتِ واپسین نف…
بهرام ورجاوند·۱ ماه پیشخبر فوری برای خودمامروز میخواهم دو قسمت پی در پی از داستان بیگاهان را منتشر کنم اینجا شاید کمکام کند این وقفهی غمناک نوشتنم زودتر تمام شود...یک مدت درا…
بهرام ورجاوند·۱ ماه پیشدیوانگیهای سوزناک! یا ترکیب روماتیسم ملایم مفصلی و ریفلاکس غلیظ!...آتش آتش!...دزد دزد!...دیگر چیزی دستگیرم نمیشود از این سوختنهای گلدرشت...تا پوکی مغز استخوانم سوزش دارم...یکی هم نمیآید مرا خاموش کند...…
بهرام ورجاوند·۴ ماه پیشدروغهایی که تو باور میکنی... یا قصۀ مارمولکِ کوچکِ اتاقِ من!خانم دکترِ خیلی مهربان و مؤدبی است... چهلوچندساله... و همچنان بینهایت خوشگل و زیبا... بلندبالا... چشمهاش هم آبیِ آبیِ آسمان است... یا شا…
بهرام ورجاوند·۵ ماه پیشدور از چشم انصار الاَغیار...یکوقت خیال نکنی علایق اخیرم به مقولهی خطیر جامعهشناسی و شنیدن پادکستهاش مانع میشود... نه!...در عمل فقط موقعی به واسطهی رسانه در رسانه…
بهرام ورجاوند·۶ ماه پیشطلبکارانه یا غزل سترونِ شاخههای بید!...بیستساله بودهایم...پنج سال... هشت سال... بیستو چند سال پیش...شعرهای چرک و هولناکِمان سیاه...قصههایمان هنوزنقلِ غربتی غریب...آدمیّت و…