آتش آتش!...
دود دود!...
دزد دزد!...
دیگر چیزی دستگیرم نمیشود از این سوختنهای گلدرشت...
تا پوکی مغز استخوانم سوزش دارم...
یکی هم نمیآید مرا خاموش کند... یا لااقل دزدِ ویتامین بِ دوازدهِ مرا ضرب در سیزده کند!...
من دیگر همان شرایط برنامۀ جامع اقدام مشترکمان را نمیفهمم...
توقعام نسبت به قدیمها خیلی بیشتر شده...
مثل خودِ دونالد ترامپ!
لابد اجداد من هم نئو نازی بودهاند...
و هی هولوکاست میکردند و از کهنهها میکاستند... تا جهان را از نو بسازند...
یا اگر زورشان نمیرسید هم_ لااقل_ لابد مثلاً چاقها یا کچلها را هو میکردند... میدانم که مثل من همینطوری دست روی دست نمیگذاشتند ...
"کچل کچل کلاچه... روغنِ کلّهپاچه... هو...هو... چاقالو چاقالو... میشینه روی تاغارو..."
آی همپالکیهای مسکین من!...
یکی بیاید این محتملترین انتخاب های مرا با دشمنانم مذاکرۀ مستقیم کند... با نیّت صلح... نه با هدف جنگ...
یعنی با همۀ عالم مگر خود تو!...
و با تو فقط مذاکره برای مذاکره... تا بشود آن دالبرهای لب بالات... این چالهی قشنگ گوشهی لپت را فقط تماشا کنم بیدغدغه...
من دیگر هیچ نامهای را راست و حسینی پاسخ نمیدهم؛ مگر خیلی زیادی عاشقانه باشد...
وضعیت ام شکلی شده که دیگر قاعدۀ بازی را خودم تعیین میکنم...
شما عاشق من میشوید و من عاشق همۀ عاشق های عالم...
زنده باد عالم دیوانۀ هوش مصنوعی که در آن ولادیمیر پوتین، مایکل جکسون میخواند...
"ما بچّهها میرقصیم دور صندلی..."
من هم مثلِ خود اردوغانام... حمایت مردمی ندارم... وگرنه عالم را خودم یک تنه فتح میکردم...
"آه امّا محال است محال!...
امیر به سلامت باد!
اشعث چه خبر؟...
خیال آسوده دارید خبرهای خیلی عالی..."
وقت شما تمام شده است...
من مثل تیم فوتبال آرژانتین ام...
توی دو دقیقه وقت اضافه سه تا گل میچینم و میزنم گوشۀ روسری صورتیات...
شاید باز خوشگلتر از بقیۀ استوریهای اینستای من شوی...
شاید باز بخندانی ام...
فعلاً که...
"ز یاقوت سرخ است چرخ کبود..."
یکی بود... یکی نبود...
"اَیا آن که تو، آفتابی همی!
چه بودت که بر من نتابی همی؟؟؟"