اینرورها مساله اشیای پرنده ناشناس به تیتر یک رسانهها مبدل شده است. بعد از آنکه پنتاگون و همچنین DNI در گزارشهایی وجود اشیای پرندهای را تایید کردند که با قواعد مرسوم مهندسی قابل توضیح نیستند ، شهادت سه تن از افسران سابق نظامی آمریکا در کنگره پیرامون اشیای پرنده ناشناخته جنجال رسانهای بزرگی را به پا کرده است.
البته من در مقام تایید یا رد نظرات این افراد نیستم و حتی قصد ندارم به آن بپردازم. بلکه میخواهم به بهانه مساله اشای پرنده ناشناس، خاطرهای را ناظر به نحوه مواجهه با مساله اشیای پرنده ناشناس در ایران با شما به اشتراک بگذارم که بیش از آنکه دارای ابعاد علمی باشد، دارای ابعاد سیاستی است و در آن تلاش میکنم مساله تضاد علم و شبه علم، محدویتهای گفتمان آکادمیک و اهمیت نهاد اندیشکده را - به عنوان مکمل نهاد علم یعنی دانشگاه - با شما به اشتراک بگذارم.
حدود بیست سال پیش بود که در معیت یکی از اساتید و دو تن از همدانشکدهایهای خود در کنفرانسی شرکت کردیم که موضوعی خاص و نسبتا غیرعادی داشت: اشیای پرنده ناشناس نورانی؛ که به دلیل موضوع خاص این همایش، متولیان و دستاندرکاران این کنفرانس ترجیح داده بودند آن را به شکلی نیمه محرمانه برگزار کنند، لذا اطلاعات بسیار محدودی از آن به فضای عمومی جامعه درز کرد و خبرنگاران در آن حضور نداشتند. کسانی که اوایل دهه ۸۰ را به خاطر دارند، نیک میدانند که مساله اشیای پرنده ناشناس به معضلی برای کشور مبدل شده بود تا جایی که وزیر اطلاعات وقت (یونسی) رسما آنها را تهدیدی علیه امنیت کشور دانست.
همچنین به سبب ذوابعاد بودن موضوع همایش، شرکت کنندگان آن نیز از حیث تخصص علمی بسیار متنوع و بعضا ناهمگون بودند. استاد عزیزی که به عنوان نویسنده اول مقالات سرپرست علمی تیم شرکت کننده ما را بر عهده داشت، با دو مقاله در این همایش شرکت کرده بود، که اولی بار علمی و مهندسی بالایی داشت که بنده و دوستانم در نگارش آن مشارکت داشتیم؛ مقالهای مملو از اصطلاحات ثقیل علمی (در حوزه فیزیک پلاسما و مگنتوهیدرودینامیک و غیره)؛ اما مقاله دوم مقالهای بود آکادمیک اما نسبتا ساده فهم (البته برای دانشگاهیان) با عنوانی به ظاهر بیربط با موضوع کنفرانس که با ادبیات مهندسی سیستم و به تنهایی توسط خود استاد نگاشته شده بود. در این مقاله تلاش شده بود نحوه مواجهه درست با مسائل پیچیده – به ویژه مسائل حکومتی- از منظری سیستمی و مدیریتی توضیح داده شود. با توجه به محدودیت وقت ارائه در همایش، تیم ما باید انتخاب میکرد که از میان دو مقاله مذکور کدامیک را برای ارائه انتخاب کند. من و دو دوست همدانشکدهایام از آنجا که برای نوشتن مقاله نخست وقت قابل توجهی گذاشته بودیم و آنرا از حیث موضوعی با همایش مرتبطتر میدانستیم، بر ارائه آن مصر بودیم؛ اما در مقابل استاد ما بر ارائه مقاله دوم اصرار داشت و عاقبت نیز حرف خود را به کرسی نشاند.
همه ما از این تصمیم وی متعجب و مکدر بودیم؛ زمانی که به سمت محل کنفرانس حرکت میکردیم، استاد سر در گوش من کرد و گفت: فلانی! شماها فکر میکنید که الان مشکل مملکت ما چهار تا حرف علمی عجیب و غریب است که من و شما در یک مقاله آن را مطرح کنیم؟ تو و رفقایت از اینکه من نگذاشتم ارائه کنید ناراحتید؛ حق هم دارید، چون هنوز خیلی چیزها را نمیدانید. اما تجربه این همایش برایتان درس خوبی خواهد بود و خیلی زود خواهید فهمید که چه چالشها و معضلاتی مانع تاثیر کلام اهل علم میشود...
وارد سالن گردهمایی شدیم و بعد از مقدمات مرسوم، با سخنرانی افتتاحیه یک مقام حکومتی عالیرتبه (بالاتر سطح از وزیر) همایش آغاز به کار کرد. همه ما از اهمیت این همایش کمابیش آگاه بودیم، اما وقتی آن مقام را در ابتدای امر پشت تریبون سخنرانی دیدیم، هم به نوعی جا خوردیم و هم متوجه شدیم که این کنفرانس از آنچه میپنداشتیم مهمتر بوده است. من از همان ابتدا فضای کنفرانس را به دقت رصد میکردم تا ببینم چه چالشهایی بروز خواهد کرد و البته انتظارم چندان به طول نیانجامید؛ علائم اختلافات فاحش گفتمانی و روشی نخبگان دانشگاهی و مدیران حکومتی حاضر در جلسه از همان ابتدا خود را عیان ساخت، وقتی که سخنران افتتاحیه با توجه به عدم حضور خبرنگاران فضا را مناسب دید و در فرازی از سخنانش لحنی غیررسمی را برای بیان منظور خود برگزید و از مثال نامناسبی استفاده کرد که برای بخش قابل توجهی از مدعوین همایش (که قشر دانشگاهی سهم عمدهای در آن داشت) برخورنده و حتی توهینآمیز به نظر میرسید؛ و این تازه شروع ماجرا بود.
با پخش شدن برنامه کنفرانس میان حضار، عناوین غیرعلمی و عجیب برخی از مقالات موجب تعجب حضار دانشگاهی شد و زمانی که بر همگان آشکار شد که بخش قابل توجهی از حاضرین در همایش علاوه بر فقدان هرگونه تحصیلات دانشگاهی از ابتداییترین اصول علمی و نحوه نگارش مقاله نیز بیاطلاع هستند، این تعجب به خشم مبدل گردید. حتی در میان ارائه دهندگان سه دختر دبیرستانی دیده میشدند که قرار بود مابین ارائه دو استاد برجسته و شناخته شده فیزیک و هوافضای دانشگاههای تهران به بیان دیدگاههای خود در مورد موضوع همایش بپردازند!
به خوبی به یاد دارم زمانی که یکی از ارائه کنندگان رطب و یابس را به هم میبافت و تمامی قواعد فیزیک نیوتنی و کوانتم و نسبیت یکجا را زیر سوال میبرد، یکی از اساتید دانشکده فیزیک دانشگاه شریف که حوزه تخصصیاش فیزیک پلاسما بود و در صندلی کناری من نشسته بود شدیدا حرص میخورد و زیر لب غر میزد. این خشم و نارضایتی که کمابیش در همه حاضرین دانشگاهی وجود داشت، در مقاطع مختلفی از همایش فوران کرد و جلسات پرسش و پاسخ و میزگردها را به صحنه اعتراض به برگزارکنندگان کنفرانس بدل کرده و بعضا فضای این جلسات را به تشنج نیز کشید، که البته این عصبانیت و اعتراض تا حد زیادی درست و به حق بود. واقعیت این بود که به دلیل ناشناخته و پیچیده بودن موضوع همایش، داوران – که همگی دولتی و حکومتی محسوب میشدند - به هیچ ارائه کننده مقالهای «نه» نگفته بودند و همه مقالات را بی هیچ اصلاحی پذیرفته بودند. در میانه همایش بحثهای داغ و بعضا با لحنی تند میان مهندسان، خلبانان و فیزیکدانان پیرامون ماهیت اشیای نورانی درگرفت (مثلا اخترفیزیکدانان معتقد بودند که خلبانان به دلیل فشار مانورهای هواپیما بر بدن خلبانان دچار توهم شده و ماه یا زهره یا مشتری را بجای یک شیء نورانی ناشناخته اشتباه گرفتهاند که در جواب خلبانها ضمن رد شدید این سخنان، به گزارشهای معتبری که پیش از انقلاب در نیروی هوایی پیرامون این اشیا تهیه شده بود استناد میکردند) و در میانه این دعوا حضور افراد طرفدار تئوری توطئه و نظریات شبه علمی هم بنزینی بر آتش شد و در مقاطعی فضای همایش متشنج و ملتهب گردید.
مدت زیادی نگذشت که متوجه شوم در مورد نحوه ارائه مقالات حق کاملا با استادم بوده است. وقتی که یک مقاله به یک همایش علمی که توسط دانشگاهیان اداره میشود ارائه میگردد تکلیف کاملا روشن است چون همه روالها بر اساس هنجارها و قواعد آکادمیک پیش میرود. اما در اینجا که یک نهاد حکومتی به دنبال پاسخی برای پرسش پیچیده خود است، داستان کاملا فرق میکند. دولتمردان چندان دلبسته قواعد آکادمیک نیستند و میخواهند راه حلها را از منظر خود نگریسته و بر اساس برداشتی که از میزان اثربخشی آنها دارند، از میان آنها یکی را انتخاب نمایند. حال در مسائل بسیار پیچیده، ناشناخته و میانرشتهای اگر آنها نتوانند میان علم و شبه علم و نخبه و غیر نخبه تمیز دهند، تکلیف چیست؟ میان سخنان علمی یک استاد مجرب و دود چراغ خورده با مهملات و یاوههای یک شیاد دانشمندنما چه تفاوتی خواهد بود؟ با این افکار بود که به نتیجه رسیدم اگر فقط یک مقاله به درد این همایش بخورد، همان مقاله دومی است که پیشتر آنرا بیربط و بیمصرف میدانستم. وقتی حکمرانان نحوه مواجهه با مسائل پیچیده را ندانند، پیش از ارائه راه حل باید نحوه شناخت راه حل درست را به ایشان آموخت. پس به انتظار نشستم تا نوبت به ارائه استادم برسد و با ارائه وی روح متفاوتی بر فضای اجلاس حاکم شود؛ اما اتفاقات حین ارائه و مابعد آن نشان داد که من باز هم متغیرهایی را نادیده گرفته بودم و ماهیت مساله را از آنچه که واقعا بود سادهتر پنداشته بودم.
من استادم را سالها بود که میشناختم؛ وی فردی بود بسیار باهوش و دارای مطالعات وسیع که ذهن نقاد وکاوشگری داشت. از همین روی کلاس درس وی از کلاسهای مورد توجه و علاقه من بود، زیرا وی به متون کلاسیک اکتفا نمیکرد و نظریات جالب و بدیعی را لابلای سخنان خود مطرح میساخت. مسائل به ظاهر ساده را از منظرهایی متفاوت میشکافت و از ظواهر به ریشهها میرسید. با وجود همه این خصائل نیکو، وی نقطه ضعف مهمی داشت که این نقاط قوت را تحت الشعاع خود قرار میداد: داشتن زبانی تلخ و گزنده و کمصبری مفرط در برابر کجفهمی مخاطبان، خاصه وقتی که طرف مقابل از اصحاب قدرت سیاسی باشد. زمانی که استاد پشت تریبون سخنرانی قرار گرفت امیدوار بودم که نقاط قوت وی پوشاننده نقاط ضعف وی باشد، امیدی که به سرعت به یاس مبدل گردید.
از همان ابتدای ارائه وی متوجه شدم که ردیف جلویی سالن همایش – که به مدیران ارشد حکومتی اختصاص داشت – کاملا پر شده است و معلوم بود که همه آنها طوری برنامه ریزی کرده بودند که در مقطع ارائه دکتر حضور داشته باشند. در دقایق ابتدایی همه سرها متوجه جایگاه سخنرانی بود، اما با گذشت چند اسلاید کم کم سرخاراندنها و در گوشی صحبت کردنها شروع شد و دیگر هیچکس به جایگاه حتی نگاه هم نمیکرد. سوای لحن ارائه - که بیشتر مناسب محافل آکادمیک بود - شیوه ارائه نیز نامناسب بود. اسلایدهای پرمتن و فاقد روایت منسجم از یک طرف و متلکهای نغز و مغز استخوانسوز استاد از سویی دیگر، فضای ارائه را برای مخاطبان حکومتی غیرقابل تحمل ساخته بود. در دقیقه چهلم ارائه یکی از مدیران ردیف جلو که نسبت به مابقی از حیث جایگاه ارشدیت داشت برخاست و خطاب به استاد گفت: آقای دکتر! بعد از این همه مطلب بفرمایید راه حلتان چیست؟ ما خسته شدیم! استاد گفت که اگر حوصله میفرمودید در آخر عرض میکردم، اما اگر میخواهید الان میگویم. اینکه حل یک مساله پیچیده برای شما به چالشی بزرگ مبدل شده جای تعجب ندارد. وقتی شما کار زیرساختی را فراموش کردید و توجه به نهاد علم و دانشگاه را کنار گذاشتید، معلوم است که کار به اینجا میرسد که به جای یک همایش علمی یک دورهمی بلبشو را برگزار کنید! طرف مقابل در پاسخ گفت: آقای دکتر! ما نزدیک یک ساعت است که پای صحبت شما نشستهایم و نیش و کنایههای شما را تحمل میکنیم تا شاید از لابلای افاضات شما راه حلی برای مشکلمان پیدا کنیم، پس معلوم است که برای امثال شما احترام قائلیم. اما در نهایت هیچ چیز دستگیرمان نشد. لطفا هر وقت راه حل عملیاتی داشتید، تشریف بیاورید ما در خدمتتان هستیم و پس از گفتن این جمله سالن همایش را ترک کرد؛ و این اتفاق تیر خلاصی بود بر پیکر نیمه جان این همایش.
این همایش ناموفق خود تجربهای بود که تمامی پیشفرضهای من در مورد جایگاه اجتماعی علم و همچنین نحوه دیالوگ اصحاب علم و صاحبان قدرت سیاسی را زیر سوال برد، چرا که پیشتر چنین میاندیشیدم که برای یک مصلح اجتماعی صرفا کافی است به قدر کافی دانش اندوزد و پس از نیل به مراتب عالیه علمی آنگاه به شکلی خودبخودی حکمرانان محضر وی را درک کرده و از خوان دانش و اندیشه وی بهرهمند میگردند. این در حالی است که اولا دانش آکادمیک برای اصلاح جامعه کافی نیست (اگرچه قطعا لازم است و بدون داشتن نهادعلم قدرتمند و مستقل هیچ جامعهای به جایی نمیرسد) و برای درک رژفنای مسائل پیچیده حکومت و جامعه به دانشی ورای دانشهای مرسوم دانشگاهی نیز نیاز است؛ ثانیا حکمرانان لزوما در شناسایی درست اصحاب دانش موفق نیستند؛ و ثالثا برای تاثیرگذاری بر اصحاب قدرت سیاسی باید از گفتمان و روشهای مناسبی استفاده کرد که متناسب با شرایط ذهنی آنها باشد. از این مقطع زمانی بود که توجهم به سیاست پژوهی و نهاد اندیشکده جلب شد، نهادی که میتوانست بستری برای توسعه دانشهای تکمیلی جهت حل معضلات اجتماعی، روزآمدسازی دانشگاهها و نهادهای حکومتی و نزدیک کردن ادبیات آنها به یکدیگر باشد.