
این پست یکم شبیه پست قبلیم شد، ولی به روی خودم نمیارم. (عنوانهایی که گذاشتم برای پستهای جدید، اسم فیلمهاییه که دیدم و متنهایی که مینویسم بعد از دیدن فیلم به ذهنم اومدن)
یادته گفته بودم چی اوضاع رو بهتر میکنه؟ خب، احتمالا اوضاع هیچوقت بهتر نمیشه. هرچی بیشتر دست و پا بزنی بیشتر غرق میشی. هر روزی که از عمر این سیاره میگذره، یه روز جدیده و با فرداش و دیروزش متفاوته. زمین هر روز همونجور میگرده، خورشید از همون نقطه درمیاد. هر روز از خواب بیدار میشی و مجبوری غذا بخوری، آب بخوری، دسشویی بری، حتی نفس بکشی! هر روز همین اتفاقای تکراری میفتن و چارهای جز پذیرش این روزمرگی نداری. ولی تو روزمرهترین و تکراریترین حالت ممکن هم روزها شبیه هم نیستن. بالاخره یهچیزش با دیروز فرق داره. یه روز قهرمان زندگیت رو میبینی، یه روز نیمهی غیرگمشدهت رو. یه روز دنیا برات تموم میشه و فکر میکنی چیزی واسه از دست دادن نداری. ولی اگه یکم فکر کنی میبینی چرا، یه چیزی داری! فردا رو. تو هنوز فردا رو داری و هنوز ندیدیش! فردا یه شروع جدیده. شاید دنیای تمومشدهت فردا بخواد دوباره جوونه بزنه، دوباره از نو شروع کنه. شایدم نخواد ها. ولی کی میدونه؟ کی فردا رو دیده؟ بهتر از اینه که بذاری این دنیای تموم شده تو رو هم تموم کنه. باید یه فرصت دیگه بهش بدی. باید ببینی این سیاره برای فردات چه خوابی دیده!
با رفتن توی یه کالبد دیگه اوضاعت بهتر نمیشه. همهمون روی همین سیاره زندگی میکنیم. یکیمون اون سرش و توی بهترین شرایط زیستی، یکیمونم توی خاورمیانهی سوخته که ازش چیزی جز خاکستر نمونده! تو فکر میکنی خزر خاورمیانهای بره توی کالبد یه آمریکایی سرخوش، چیزی عوض میشه؟ فکر میکنی مشکل این جسم بیارزشه؟ نه. خب راستش منم نمیدونم مشکل چیه. کدومتون میدونه؟
شاید باید از این سیاره بریم! ۱۲۰ سال بخوابیم و وقتی بیدار میشیم اینجا نباشیم. بیدار شیم و یه ستارهای توی یه کهکشان دیگه منتظرمون باشه. شاید نفرینِ زمینه که گرفتتمون و نمیذاره مثل آدمیزاد زندگیمونو بکنیم. شایدم سنی ازش گذشته و دیگه حوصلهی این همه آدم که هر کدوم یه سازی میزنن و یهجور گند بالا میارن رو نداره. حق داره. منم جاش بودم خسته میشدم.
همچنان، اسفند ۰۳.