ویرگول
ورودثبت نام
خزر
خزر
خواندن ۴ دقیقه·۹ ماه پیش

چالش کتاب طاقچه.

دی: مرگ.

کتاب کتابخانه نیمه‌شب.

بعد از چند ماه که نمی‌دونم چی‌ شد که دیگه نتونستم مثل قبل بخونم و حتی بنویسم، دوباره برگشتم به کتاب خوندن. انتخاب کتابی که با مرگ روبه‌روت کنه. خب، کتاب‌های روانشناسی زیاد می‌شد خوند، ولی من دنبال یه کتاب راحت بودم که بتونم تو روزهایی که کتاب‌ خوندن سخت بود بخونمش.

این کتاب رو مت‌هیگ نوشته و بین کلی ناشر و مترجم که رو این کتاب کار کردن، به‌نظرم محمدصالح نورانی‌زاده ترجمه خوبی ازش داره.

اوایل کتاب یکم خسته‌کننده بود ولی چون خیلی دلم می‌خواست که حتما کتاب رو بخونم جاهای خسته‌کننده که تو طول داستان چندبار پیش اومد رو تحمل کردم. عوضش قسمت‌های جالب و هیجان‌انگیز هم داشت. در کل کتاب خوب و راه‌نمایی بود.

داستان راجع به نوراست. نورا به‌دلایلی قصد خودکشی داره و بالاخره بعد از اتفاق‌هایی که همون اوایل داستان براش می‌افته، انجامش میده. بعد از اینکه خودکشی می‌کنه وارد یه دنیایی می‌شه، یه کتابخونه که همیشه ساعت ۰۰:۰۰ نیمه شبه. یه کتابخونه تا بی‌نهایت، پر از کتاب. این کتاب‌ها زندگی‌هایی هستن که هر انسان می‌تونسته از لحظه تولدش به‌بعد داشته باشه.‌ شایدم لحظه‌ تولد نه، درواقع از وقتی که قدرت تصمیم‌گیری و انتخاب پیدا می‌کنیم.‌ ما با هر تصمیم کوچک تا بزرگی که می‌گیریم مسیر زندگیمونو عوض می‌کنیم و وارد یه زندگی(کتاب) دیگه می‌شیم، درصورتی‌ که اگه تصمیممون چیز دیگه‌ای بود، وارد یه مسیر دیگه می‌شدیم. این تصمیم می‌تونه هرچیزی باشه، انتخاب‌رشته‌ی دبیرستان و کنکور، تغییر رشته یا شغل، یه کلاس ورزشی یا موسیقی رفتن یا نرفتن. یه سفر رفتن یا نرفتن و هر اتفاق دیگه‌ای که ما نقشی در اتفاق افتادنش داریم‌.

یکی از کتاب‌هایی که تو کتابخونه به نورا نشون میدن، کتاب حسرت‌هاست. حسرت‌هایی که همیشه ته ذهنش بوده؛ چرا شنا رو ترک کردم، چرا با دوستم نرفتم‌ استرالیا، چرا ازدواجمو بهم زدم، چرا با برادرم قهر بودم. بعضی حسرت‌ها کوچک‌ترن و مثلا در حد چرا اون لباس رو نخریدم‌ه. اما می‌تونن بزرگ‌تر باشن و تو زندگی‌مون تاثیرگذارتر. مثل چرا تو شغلی که دوسش نداشتم موندم یا چرا بهش نگفتم دوسش دارم! حسرت‌ها همیشه با ما هستن، شاید حتی تا آخر عمر فراموش نکنیم که چیزی رو می‌خواستیم و بهش نرسیدیم. یا شایدم برای چیزی که می‌خواستیم هیچ تلاشی نکردیم اصلا! درهردوصورت اون حسرته که عذابمون می‌ده و کاش کتاب حسرت‌هامون اون‌قدر سنگین نشه.

ما تمام زندگی‌مون درحال انتخاب کردن و تصمیم گرفتن هستیم. اما هیچ‌وقت نمی‌تونیم از درست بودن انتخابمون مطمئن باشیم، درست به این معنی که نتیجه‌ش واقعا همون چیزی میشه که تصورش کردیم یا منتظرشیم؟ ولی این هم دلیل نمی‌شه که هیچ انتخابی نکنیم تا جلوی انتخاب بد رو بگیریم! چون هیچ‌وقت هیچ‌کس صددرصد از انتخابش راضی نیست و با خودش می‌گه اگه اون‌کارو می‌کردم بهتر نبود؟ اگه اون یکی کارو می‌کردم چی؟ شاید چون خیلی کمال‌گراییم و دوست داریم همیشه بهترین نسخه از خودمونو زندگی کنیم.

یه نکته دیگه هم اینه که ما تو غار خودمون و به‌تنهایی زندگی نمی‌کنیم! زندگیِ اجتماعی داریم. بنابراین کلی آدم اطراف ما هستن که رو ما تاثیر می‌ذارن و متقابل، ما و تصمیماتمون هم مستقیم یا غیرمستقیم روی زندگی دیگران تاثیر می‌ذاریم.

خوندن این کتاب برای من در زمان کاملا درستی بود. چون خیلی با دغدغه‌ی اصلی این روزهای من هم‌سوئه. این‌که کدوم راه رو انتخاب کنم تا راضی‌تر باشم؟ دلم می‌خواست کتابخونه نیمه‌شبی بود تا بتونه بهم زندگی‌های مختلفِ من رو نشونم بده و از بینشون اونی که بیشتر دوسش دارم رو ادامه بدم. دوراهیِ سختی که هرچقدر حساب‌کتاب می‌کنم نمی‌دونم کدوم درست‌تره. [تغییررشته بدم یا رشته خودم بهتره.]

یه قسمت خیلی جالب کتاب رو اینجا می‌ذارم:

شکوه و شکایت برای زندگی‌هایی که آن‌ها را زندگی نمی‌کنیم راحت است. آرزوی این‌که کاش استعدادهای دیگرمان را پرورش داده بودیم و به پیشنهادهای متفاوتی بله می‌گفتیم راحت است. آرزوی این‌که کاش سخت‌تر کار کرده بودیم، بهتر عشق ورزیده بودیم، امور مالی خود را با درایت اداره کرده بودیم یا محبوب‌تر شده بودیم راحت است.
این زندگی‌هایی که در حسرتِ نزیستن‌شان هستیم مشکل حقیقی ما نیستند. مشکل خودِ حسرت است. این حسرت است که ما را پژمرده و تباه می‌کند و باعث می‌شود خودمان و افراد دیگر را بدترین دشمنان خود احساس کنیم.
نمی‌توانیم بگوییم کدامیک از آن نسخه ها دیگر بهتر یا بدتر می‌شدند، آن زندگی ها در جریان هستند، درست است، اما شما هم به وقوع می‌پیوندد و این همان به وقوع پیوستن است که باید روی آن تمرکز کنیم.

لینک خرید کتاب از طاقچه



زندگیچالش کتابخوانی طاقچهانتخاب
من، منی گم کرده‌ام؛ پیش شماها مانده؟
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید