ویرگول
ورودثبت نام
خزر
خزر
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

کتاب.*)

تو چالش این ماه طاقچه انقدر تنوع کتاب‌هایی که می‌شد بخونم بالا بود که هی وسوسه می‌شدم برم یه خوبِ طولانیشو انتخاب کنم. ولی متاسفانه امتحانا دست و بالمو بستن و تنها شرطم برای انتخاب کتاب موردنظر کوتاه بودنش بود! یه کتاب خیلی خیلی کوتاه...

و بالاخره کتابی که چشممو گرفت، کتاب احتمالا گم شده‌ام از سارا سالار، از نشر چشمه بود. این کتاب اولین کتاب سارا سالاره و برنده جایزه‌ی بنیاد گلشیری شده.

احتمالا یادداشتی که دارم می‌نویسم یکم اسپویل باشه، ولی این اطمینان رو می‌تونم بدم که حتی اگه اسپویل بشه هم نمی‌تونید بفهمید قضیه چیه! چون انقدر داستان پیچیده و پرمعماست که نگم اصلا..! و این‌که این چیزیه که من برداشت کردم و البته تو معرفی کتاب طاقچه هم بهشون اشاره شده حدودا.*)

این کتاب، دختری رو روایت می‌کنه که در گذشته و اتفاقات و آدم‌هاش گیر کرده، سرگردون و پریشونه، توی افکارش گم شده! بین خیال و واقعیت دست و پا می‌زنه‌، و در آدمی به اسم گندم. در طول داستان نفهمیدم گندم واقعا کیه و نقشش چیه تو زندگی شخصیت اصلی... گندم همیشه و تو کل داستان و تو هشت سالِ گذشته‌ی زندگی راوی جریان داره. گندم یا واقعا یه شخصیت داستانه که البته حضور نداره و فقط اسمش هست، و یا فقط خیالات و ساخته‌ی ذهن راویه! یا حتی خود راوی! هرجا می‌گفتم آها‌، ایول فهمیدم؛ دوباره یه جمله‌ای گفته می‌شد که کل پازل‌هایی که چیده بودم بهم می‌ریخت!

هم موقع خوندنش، از ابتدا تا خط آخر حتی، و هم بعد از اتمامش، ذهنم درگیر بود. کتاب یه گنگی خاصی داره که احتمالا قرار نیست تا آخر داستان برطرف بشه. گره داره، ولی گره‌هایی که نویسنده سعی نمی‌کنه بازشون کنه و بلکه هی گره‌های بزرگتر و بیشتری نشونت میده تا بدتر گیج بشی! مخصوصا که شیوه‌ی نوشتن کتاب، به این صورت که جمله‌ها نیمه‌ کاره ول می‌شدن و یهو می‌پرید رو یه جمله‌ی دیگه، آشفتگی داستان و مغز راوی و شاید نویسنده رو بیشتر نشون می‌داد. بعضی جاها یه سری کلمات استفاده شده که شاید تو زندگی روزمره به کار بردنشون مشکلی نداشته باشه، اما به‌نظرم از لحاظ ادبی درست نباشه و سطح کتاب رو یکم میاره پایین، ولی بخوام باانصاف باشم فقط همین کلمه‌هان که گاهی حق مطلبو درست ادا می‌کنن. و اینکه جزئیات داستان زیاد بود و البته بعضی جاها کلا از جزئیات چیزی گفته نمی‌شد و حتی کلیات هم خودت باید یکم فکر می‌کردی تا می‌فهمیدی منظورش چیه!

من به گذشته فکر می‌کنم و می‌دانم که نباید به گذشته فکر کنم و باز هم به گذشته فکر می‌کنم.
فکر می‌کنم کاش می‌شد گذشته را با یک نفس عمیق قورت داد و برای همیشه خوردش...
فکر، فکر، فکر، همیشه فکر یک چیز بیشتر از خود آن چیز آزارم می‌دهد.

ولی با تمام آشفتگی و ابهامی که داستان داشت، از خوندنش خیلی لذت بردم و واقعا کتاب جالب و متفاوتی بود. بین کتاب‌های ایرانی‌ای که خوندم سبکش رو دوست داشتم و خوندنش خالی از لطف نبود.

انگار یک چیزی را در گذشته جا گذاشته‌ام...

پ.ن/:شاید خودمون رو؟ من گاهی حس می‌کنم تو گذشته دارم زندگی می‌کنم. خودمو تو گذشته گم کردم و هی برمی‌گردم تا ببینم می‌تونم پیداش کنم؟ تو گذشته‌ای که تموم شده و هیچ‌وقت قرار نیست دوباره برگرده.../:

*یادداشت کامل‌تری درباره‌ی این کتاب از صفحه خانم مجاب ((:


کتابچالش کتابخوانی طاقچه
من، منی گم کرده‌ام؛ پیش شماها مانده؟
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید