دستانش را مشت میکند و رد ناخن هایش بر کف دستانش نقش برمیدارد
بر لبه ی حاشیه رودخانه ایسکیتیمکا قدم بر میدارد و فریاد هایی از اعماق وجودش سر میدهد
با تمام قلبش بعد از مرگ اون میخواهد دیگر بی او نباشد
به آب رودخانه نگاه میکند که زلال و آبیست
به انعکاس تصویر خویش در آب مینگرد،به انعکاس خویش بدون او...
چنگی به سینه اش میزند و هق هق کنان همچو مادری که فرزندش را در دستانش به خاک سپرده باشد زاری میکند
تار و پود لباسش کش میآید و ناخن هایش از روی لایه نازک شده پارچهٔ لباسش ، پوستش را میخراشد
برف میبارد و کریستال های خوش نقش و نگاری از آسمان به زمین نازل میشود
آب رودخانه در حال یخ زدن بود،از گوشه رود تکه ای از یخ در حال شکل گیری را میشکند و آن را در دستش میگیرد
تیزی اش مانند دندان های پلنگی وحشی و بُرنده است
خون به راه میافتد؛
با دست چپش یخ را که کف دست راستش را بریده است میگیرد و یخ را روی داخل مچ دست راستش قرار میدهد...
با خودش در حین خونریزی میخواند:
طنین آرام صدایت
به گوش میرسد
چونان آواز پرندهای در بند
که خواب را از سر میپراند.
نگاهات را در مییابم
و چشمان نیلگونات
در اشتیاق تو
روحام را میفرازد.
چه خوش میگریم
در میانهی شادمانیام:
آه، تا در بَرَت گیرم
جایی حوالی قلبام.
-میخائیل لرمانتاف
خود را به آب میسپارد و بی وداع از زندگی،به مرگ درود میفرستد...
نئو(کیاناآتاکیشیزاده)
پ.ن:دلیل اصلی قرمز شدن رودخانه ایسکیتیمکا زباله های صنعتی است!این رودخانه به رودخانه خونی نیز شهرت پیدا کرده است.