کیانا آتاکیشی زاده|Kiana Atakishizadeh
کیانا آتاکیشی زاده|Kiana Atakishizadeh
خواندن ۱ دقیقه·۳ ماه پیش

پنجره ها𝙸𝙸

سارافون ِ سفیدی به تن کرد و شروع به شانه کردن موهایش روبه روی آینه شد

چراغ ها را خاموش کرده بود و خورشید از میان پرده ها،اتاق را با نور زرد زیبایی روشن می‌کرد...

پنجره باز بود ، نسیم ملایمی وارد اتاق شد و موهای دختر را در هوا به پرواز درآورد

صدای مردانه ای از پایین پنجره او را صدا زد:«کی میای پایین؟بدو بیا وگرنه از این هوای خوب اونم تو این موقع از روز جا می‌مونی ها!»

سمت پنجره رفت و سرش را بیرون برد و دریای آرام را دید،خورشید در رأس آسمان قرار داشت اما گرم نبود و باد خنکی می وزید.

سریع کفش هایش را برداشت و به سمت در ورودی دوید.

پا به رهنه و کفش به دست،با دست راستش دامنش را گرفته بود تا زمین نخورد و به سمت یار می‌دوید.

باد لباسش را مانند لباس عروس،همانند ساقدوشی در هوا معلق می‌ساخت.

از روی شن های گرم و نرم به سمت دریا دوید و برگشت و به یار لبخندی زد و شروع کرد به نوشتن روی شن در حالی که هر آن ممکن بود موجی از آب آن را به فراموشی بسپارد و از صحنه روزگار محوش کند...

بر خلاف توقع نم نم باران شروع شد و به رگبار تبدیل شد و آن ها را به سمت خانه روانه کرد و سرماخوردگی خوبی را حواله ی آن دو کرد...

روی شن نوشته بود:

اگر ما برویم،

آرزو هایمان را چه کسی محقق می‌کند؟...

نئو(کیانا‌آتاکیشی‌زاده)


پنجره هاکیانا‌آتاکیشی‌زادهنئوساحل
چگونه می‌شود به شاخه‌ی شکسته فهماند که باد عذرخواهی کرده است؟ -محمود درویش
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید