کیانا آتاکیشی زاده|Kiana Atakishizadeh
کیانا آتاکیشی زاده|Kiana Atakishizadeh
خواندن ۱ دقیقه·۳ ماه پیش

پنجره ها𝙸

با لباس های طرح دار صورتی/آبی لبه ی پنجره نشسته بود و پای چپش را مانند پاندول ساعت تکان می‌داد و به بیرون نگاه می‌کرد

به دست چپش سِرُم وصل بود و با میله ی چرخ داری که سرم به آن آویزان بود این طرف و آن طرف می‌رفت

هوا سرد بود و بیرون باران می‌آمد،گاه گاهی قطرات باران تبدیل به دانه های کوچک برف می‌شدند و با برخورد به سطوح آب می‌شدند.

شیشه پنجره از سرما بخار کرده بود.با دست چپش میله را به سمت خودش کشید تا بتواند روی شیشه با انگشتش نقاشی کند.

شروع کرد به کشیدن صورتک خندانی بر روی پنجره،هنگام لمس شیشهٔ سرد ، صدای غیژ غیز ضعیفی به‌وجود می‌آمد و مور‌مورش می‌شد.

در کنار صورت شروع کرد به نوشتن متنی...

که ناگهان سر پرستار با تخته شاسی سفید پر از کاغذش از راه رسید و با دیدن او شگفت زده شد

سر پرستار گفت:«تو اینجا چی کار می‌کنی؟مگه قرار نشد تا زمانی که مادرت بیاد ملاقاتت توی اتاقت بمونی تا سِرُمت تموم بشه؟دارو هاتو خوردی یا بازم سر گرم نقاشی کشیدن و سرک کشیدن بودی؟»

با اشاره ی دست گفت:«از اونجا بلند شو،سرده!چرا ژاکت تنت نیست؟دنبال من بیا،نکنه دوباره می‌خوای سرما بخوری؟خودت می‌دونی که وقتی سرما می‌خوری چقدر دیر خوب میشی!کی می‌خوای یاد بگیری که بدن تو حساسه؟»

بلند شد و با میله دنبال سر پرستار رفت.

روی شیشه نوشته بود:

همه ی ما خوب می‌شویم‌

همه ی ما خوب می‌شویمهمه ی ما خوب می‌شویم‌شویم‌شویم

فقط زمانِ درمان ما، در سیاره دیگری اندازه ی یک چشم بر هم زدن است

در زمین آن مدت زمان اندازه ی یک عمر طول می‌کشد...

-نئو(کیانا آتاکیشی زاده)




نئوکیانا‌آتاکیشی‌زادهپنجره ها
چگونه می‌شود به شاخه‌ی شکسته فهماند که باد عذرخواهی کرده است؟ -محمود درویش
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید