تکیه میدم بهش و میگه:«خسته ای؟»
با تکون دادن سرم میگم آره و دوبار میزنه روی رون پاش:«سرتو بزار رو پام چند دقیقه چشماتو ببند،یکم استراحت کن»
سرمو میزارم روی پاش و سعی میکنم وزنمو روی پاهاش نندازم و یهو متوجه نوازش کردن سرم با دست اون میشم.
کلاه سوییشرتمو میکشه روی صورتم و از دنیای بیرون پنهانم میکنه تا در سکوت و آرامش باشم و نور اذیتم نکنه.
سعی میکنه آرومتر نفس بکشه تا پاهاش کمتر بالا و پایین بره و زیر لب آهنگ میخونه
خودش هم خسته بود پس خم شد و دستاشو به موازات همدیگه گذاشت روی بازوی بالاییم و سرشو گذاشت روی دستاش و چشماشو بست...
پ.ن:اینایی که راجب مهربونیت های ی آدمی حرف زدم کارهاییه که من برای بقیه کردم تا حالا تجربش نکردم کسی برام انجام بده
شاید باید منتظر ی اتفاق بشم،شاید مثلا باید لانگایی باشم که دنبال کار میگرده و جلوی در با رکی مواجه میشه
یا رکی ای باشم که در حال اسکیت برد کردن توجه لانگا رو با هنرنماییش جلب کنه
اما قراره با مشکلاتی مثل جدا شدنمون از هم با حضور آدام قطع بشه
شاید باید اونقدر مثل باچیرا منتظر یکی مثل خودم بمونم که توی لیگ برای قهرمانی باهاش آشنا بشم
یا ایساگی ای باشم که وقتی پایین ترین رتبه رو بین ۳۰۰ نفر داره باچیرا بهش پاس بده و کشفش کنه
اما در آخر رین قراره مارو از هم جدا کنه چون باچیرا بین دوتا هیولا گیر میافتاده و اونا بهش اهمیت نمیدن
پ.ن²:من کلا آدم بدبختیم انیمه/مانگا ها حداقل آخرشون خوش بود ولی مال من نه(به امید فردایی بهتر)
تکیه دادند کوه شدم برایشان
تکیه دادم رود شدند برای من
بلندشان کردم تا به من برسند
کمک خواستم پشت کردند به من
به ابرا ها گلایه کردم چرا اینگونه شد
گفتند قسمت است دیگر ، دیگری بهتر شود
نئو(کیاناآتاکیشیزاده)