از من پرسید فرق تو با دیگران چیست ؟ چرا باید همراهت باشم ؟ توانایی بیشتری داری؟ ثروتمندی؟ معروفی؟ موفقی؟
نگاهش کردم ، پاسخ من این بود :
من ادامه می دهم .....
بارها زمین خوردم ، حتی در کوچک ترین و جزئی ترین کارها، اسمشان را می گذارم خرده آموزه های ارزشمند. موفقیت ، ثروت ، توانایی ، مهارت و .. هر کدام در ذهن انسان های متفاوت تعاریف متناوبی دارند. من در این میان ،خودم را درگیر این تعاریف جزئی نمی کنم . فکر در رابطه با موفقیت ، ثروت و خوشبختی خوب است اما تفکر زیاد در رابطه با این زندگی آرمانی، روحم را ارضا می کند. نه ، من به دنبال حس رضایت لحظه ای نیستم.
دوست دارم در مسیری قدم بر دارم پر از اتفاقات متفاوت ، پر از چالش هایی که مرا به گریه بیاندازند و لحظه ای ذهنم را مشغول درست یا اشتباه بودن مسیرم کنند. از مسیری هموار لذت نمی برم ، دوست دارم شادی پس از رسیدن را حس کنم و از تک تک لحظات قبل و بعدش نهایت استفاده را ببرم.
گاهی خسته می شوم ، در حدی که ،توانی برای فکر های روزمره هم نداشته باشم ، ولی مگر این قسمتی از مسیر نیست ؟ مگر نباید شک کرد ؟ مگر نباید خسته شد؟ مگر نباید تلاش کرد ؟ پس تلاش یعنی چه اگر به معنای مقابله با احساس خستگی و ناتوانی نیست ؟
زمان حرکت در مسیر درست ، بدنم مرا همراهی می کند اما همراه و یار اصلی من منطق و ذهنم است ، تمام وجودم برای خواسته ها و رویاهایم تقلا می کنند اما مدیریت تمام این احساسات و قلب طغیانگرم ، منطق من است. دقیق که نگاه می کنم بیشتر خستگی خیلی از انسان ها از بابت به سر انجام نرساندن کارهاییست که مدت ها برای آن تلاش کردند و در میان راه نومیدانه به سمت مسیری جدید قدم برداشتند. به مرور حسی همانند نارضایتی و ناکفایتی وجودشان را احاطه کرد و از آنها آدم آهنی هایی تسلیمِ خواسته های دیگران ساخت.
فکرش را بکن، زندگی ای را داشته باشی که برایت از پیش تعیین کردند ، راهی را بروی که بارها امتحان شده است ، سختی را متحمل شوی که حتی مقصدش را دوست نداری. درست است ، حتی تصورش هم منزجر کننده است...
من بدون ترس با تفکری سطحی از بابت زندگی فانی و کوتاهی که انسان دارد ، با عقل و منطقم راهی مسیری شدم که من را آرام می کرد. انسان همان موج پر تلاطمی است که برای رسیدن به آرامش ساحل به هر صخره و سنگی می کوبد ، همان جوجه عقابی که برای پرواز بارها سقوط می کند ، نشانه های تلاش را در طبیعت نمی بینی ؟ نشانه های زنده بودن را ؟
علاقه و باوری به جملات کلیشه ای همچون : آرام نمی گیرم تا زمانی که به مقصد برسم ، من قادر به انجام هرکاری هستم ، من خستگی ناپذیرم و... ندارم. این افکار مرا بیشتر از اهدافم دور می کنند ، زیرا هر باری که اتفاقی مخالف این عقاید رخ دهد زمانی را باید برای متقاعد کردن خودم با دروغ هایی دیگر صرف کنم. خیر ، بهانه تراشی و امید واهی کار من نیست ، من در دنیایی واقعی زندگی می کنم ، نمی توانم خودم را با عقایدی دروغین گول بزنم ، خود واقعی من باید حقایق را بداند و بر همه چیز آگاه باشد تا با قدرت بیشتری در مسیر درست حرکت کند.
خیر ، من در همه چیز بهترین و برترین نیستم ، چه ظاهر و چه باطن ،من قادر به تغییر همه چیز در زندگی خود نیستم پس باید خیلی چیزها را بپذیرم. "مقایسه" کلمه ای تعریف نشده در ذهن من است ، اگر تا همینجای کار با من موافقی و همین افکار را در سر داری بدان که در حال رسیدن به سطحی از آرامش هستی که بالغ بر نیمی از جهانیان از آن محروم هستند.
من با استمرار و به دور از تمامی حواشی زندگی و دنیا به دنبال چیزی ابدی تر هستم و من ادامه می دهم...
تفاوت من این است ، من ادامه دهنده ی کارهای ناتمام بقیه هستم ، ایده های نابی که هیچگاه به سرانجام نرسیدند و هیچگاه جرئت بازگشت و به سرانجام رساندشان را پیدا نکردند. فرقی نمی کند در کدام نقطه باشم ، من ادامه می دهم و از تمام وقایع لذت می برم ............ من ادامه می دهم.
حالا ،
همراهم می شوی ؟
Listen to "Autumn Rain Rework" by Vivian Roost while reading :)
کیمیا