برای تعریف این داستان می خواهم مقدمه چینی کنم. می خواهم بهتون بگم که امام رضا (ع) صدای زائرینش رو از هر کجا که باشند می شنوه ،ف از اعماق وجودشون ، وقتی که به شدت به حالی که در حرم تجربه می کنند نیاز دارند، حسی از جنس آرامش بی اندازه ای که تمام وجودت رو پر می کنه و تو را برای مدتی طولانی خالی از دنیا و سرشار از سکوت می کنه.
من دلم هوای حرم کرد و او طلبید. دقیقا در زمانی که توی دلت می گی ، مگه می شه ؟ چطور برم آخه ؟ تنها برم؟ کی برم؟ مگه وقت می کنم؟
و زمان و شرایط سفر جوری چیده می شه که به تمام کارهات می رسی، جایی خوبی پیدا می کنی و هم سفر های عالی ای خواهی داشت.
برای شرکت در این چالش سعی نکردم دنبال عکس خیلی خلاق یا خارق العاده ای باشم. من عکسی رو انتخاب کردم که مستقیم با قلبم ارتباط داشت. عکسی که با دیدنش تمام خاطرات زنده شد و قلبم آرام گرفت.
اعتراف می کنم که سالهاست به خدام امام رضا (ع) حسودیم می شه ، به خصوص کسانی که خارج از حرم به مردم خدمت می کنند. چند سال پیش در حدی مشتاق شدم که با پرس و جو خواستار پیوستن به این جمع بودم که متوجه شدم یکی از شروط اولیه برای این خدمت رسانی ، متاهل بودنه... که خب من رو در همان اول کار به آخر می رسونه.
چیزی که من رو جذب کرد آرامش عمیق برخی از خدام بود و یکی از آنها ایشون بود. هر شب برنامم این بود که برم حرم و به شدت هوا مطبوع بود و حال خوبی داشتم. یک جای ثابت پیدا کرده بودم و به حرم از دور خیره می شدم. با خودم صحبت می کردم ، در آنجا بیشتر به معنای زندگی فکر می کردم ، به اینکه دقیقا چی می خوام. عجیب بود که اونجا انگار بیشتر از هر زمانی به فانی بودن این زندگی پی می بردم. از خودم می پرسیدم چی من رو واقعی خوشحال می کنه و همیشه سوالم یک جواب داشت.
در همین افکار غوطه ور بودم ، کتاب دعا به رسم احترام دستم بود و زیارتنامه می خوندم. ولی فکرم جای دیگه ای بود ، نمی دونم کجا فقط می دونم که آنجا نبود. توی حال خودم نبودم. چشمم با هر رهگذری که رد می شد همراه می شد. تا بالاخره یک نفر را دید و همانجا آرام گرفت. او یکی از خدام بود. ناخودآگاه به او زل زده بودم. برای مدتی طولانی به حرم خیره شده بود. برام سوال پیش اومد که براش عادی نشده؟ چندین ساله که اینجاست و چندین باری که اومدم او را دیده ام. جوری به حرم نگاه می کرد که انگار اولین بارش است. نمی دانم چه حسی داشت ولی می دانم که حال خاصی را تجربه می کرد. حالتی که می شد با نگاه کردن بهش هم متوجه خاص بودنش بشوی.
تازه فهمیدم که فقط برای خادم شدن بحث تاهل مطرح نیست، من هنوز عاشق نشده بودم.
#داستان_عکس_من