وقتی کسی از حال میرود فریاد میزنیم آب بیاورید؛ اما زمانی که کسی میخواهد نومید شود، کلام درخور این است: امکان بیاورید! امکان بیاورید!
[کییرکگارد _ در کتاب بیماری منتهی به مرگ ]
"امکان" که نزد کییرکگارد، یگانه پادزهر همواره مطمئن نومیدی است همچون هر داروی دیگری عوارض جانبی خودش را به دنبال دارد: شاید کمی ترس از خویش!
گویی هر بار و در لحظه از بازآفرینی خویشتن، ناشناسی پشت در را میکوبد که به امکان خویش دیگری دعوتمان کند. همیشه آزادیم که خودمان نباشیم. هر بار بر لبهی پرتگاه درهای ، همواره انتخاب با ماست و اما اضطراب، سرگیجهایست که از نگاه کردن به ژرفای دره نصیبمان میشود. پشت هر تصمیم کوچکو بزرگی، والتر وایتی توی مغزمان دیالوگ معروفش را میخواند !:
I am the danger! I am the one who knocks!
در بخشی از کتابِ "مفهوم اضطراب"، کییرکگارد این ایده را بررسی می کند که گناه آدم و حوا نافرمانی از فرمان خدا نبود، بلکه اضطراب ناشی از امکان نافرمانی بود! او استدلال می کند که اضطراب آدم و حوا باعث و بانی تمایل آنها به میوه ممنوعه بود ، نه به این دلیل که می خواستند خدا را نافرمانی کنند؛ بلکه به این دلیل که از امکان نافرمانی می ترسیدند! این اضطراب آدم و حوا در نهایت نتیجهی آگاهی آنها از آزادی خودشان بود که آنها را از محدودیت های وجودشان آگاه کرد.
به واقع آدمی از امکانِ امکان هراسان میشود و در آن میان خود را به اقتضای تقیدات آدمیزادی خویش همواره محدود مییابد.
در مییابد که آزادی در بداهت حق او نیست چرا که محدودیت های ذات بشر هرگز ظرفیت آزادگی از جمیع قید و بندها را نداشته؛ آزادی همواره تکلیف و وظیفهای بر گردن انسان است که باید به جاآورده و گزارده شود. آزادی همواره انتخاب تقیّد به غایتی از غایت دیگریست. اما بیچاره انسان که حتی در غایت خویش متناهی است!
راه حل در خویشتن نیست. به قول محمد غزالی، تمامی آزادی و حریت آن است که آدمی از خود رها شود، چنانکه از خلق آزاد شد.
اما پرسش اینجاست که حال که میخواهیم انسان را از این خود وانهیم و آزادش کنیم، اگر او را از غایتی نامتناهی منفصل بدانیم، چاره چیست جز آنکه ناچار باید انسان را از پس خویش، به خلأ احاله دهیم و به هیچ؟
در ادامه اما به عنوان مقدمهای بر آزادی حقیقی، کییرکگارد عدم تناهیِ امکان را پیشنهاد میکند، چنانکه میگوید:
مومن پادزهر همواره مطمئن نومیدی، یعنی امکان را در اخیار دارد، زیرا برای خدا هر چیزی در هر لحظه ممکن است.
شاید تنها مزیتی که در این استدلال نسبت به حالت انسان منفرد و متناهی یافت میشود همین باشد که اگر کمیت «امکان» معیار سنجش آزادی باشد، حال این کمیت را به بینهایت رسانده ایم؛ اما به همان مساوات، مسئله ی اضطراب آزادی که پیشتر مطرح شد اینجا پا به بینهایت میگذارد!
راه حل اما قدم دومی دارد. حال که آدمی برای اکتساب آزادی که همانا تکلیف و وظیفهی اوست، الزاماً سرسپرده ی تقید به غایت و اتجّاهیاست، غایت را از جنس نامتناهی اش پیشنهاد میکند. آزادی از غایتهای محدود چیست جز تعهد رادیکال به یک غایت نامتناهی؟
چنانکه در داستان ابراهیم و پسرش اسماعیل، ابراهیم آنچنان آزاد است که دست به تعلیق غایت شناختی هر امر اخلاقی، و آزادی از تقیدات شخصی به عنوان یک انسان میزند. حال که آزادی، جبر مکرراً انتخاب کردن است، جز یک جبر غایتشناسانهی متعالی ، زیر یوغ هیچ جبر انسانی از جانب خویش نمیرود تا نه با محدودیت امکان مواجه شود و نه با سرگیجهی آزادی!