اینکه قرآن های سر نیزه را کافر ها میسوزانند یا مسلمان ها، اللّٰه اعلم!! کشته ها را هیچکس گردن نمیگیرد.
اما پرسش اینجاست که چگونه از قشری با پتانسیل دغدغهمندی های مدنی و والا، میشود یک مشت زامبی بیوجدان ساخت!؟
اثر روانشناختی بین فردیای وجود دارد به نام پیگمالیون افکت، این اثر وقتی که در ابعاد گستردهتر به جامعهشناسی میرسد، نامش میشود نظریهی برچسبگذاری. مدعایش هم ایناست که رفتار مردم، تابع توقعات ما از آنهاست. حالا چگونه با این اثر میشود زامبی ساخت!؟ راحت است! قانونی در کشور وضع کنید که در آن از هر سه نفر، دو نفرشان گناهکار و مجرم باشند. حس گناه و عذاب وجدان هم کمکم مثل دردی که به آن خو بگیری، برای روان عادی میشود. بالاخره نمیشود که دائم از خودت متنفر باشی. خود را به عنوان فردی گناهکار میپذیری و آب که از سرت گذشت، چه یک وجب چه صد وجب؛ چه فرقی میکند گناهت روسری باشد یا کشتن مردم، جلوی گناه را وجدان میگیرد؛ همانی که برای پذیرش خودت سرکوبش کرده ای. حالا دیگر گناه گناه است و تو در هر صورت مرتکب آن هستی.
(شاید کمی Over simplified.)
یک نگاه به لیست دانشجویان دستگیر شده بیندازید، به نظر کدامشان چادر از سر کسی کشیده یا مسجد و امام زاده آتش زدهاند؟ مغالطه ی وسط باز نبودن، چیزیاست که هر دو طرف دعوا، یعنی براندازها در حرف و انقلابیها در عمل، سخت به دامنزدنش مشغولاند. «وسط باز نباش» در ظاهر حرف قشنگیست اما ریشههایش به خشکاندن فردیت و یکقد و قواره شدن عقل همه ی مردم میرسد. طرف دانشجوی علوم سیاسی دانشگاهتهران است و آنوقت باید تصمیم بگیرد که آیا باید بروی توی خیابان و شانهبهشانهی سوسیوپاتها پلیسها را آتش بزنی، یا باید زن و خواهرت را در کارتونیخچال خانه قایم کنی و با باتوم مواظب باشی بیرون نیایند، هیچ گزینهی ملایم تری وجود ندارد وگرنه محکوم به یکی به نعل و یکی به میخ زدن میشوی!
مضحک نیست!؟
بعد از القای حس گناه مداوم تا بیحس شدن موضعِ دردِ وجدان، و گذاشتن مردم سر دو راهی مطلقِ یا رومِروم یا زنگِزنگ، نوبت به تبلیغ آن میرسد تا مردم روم یا زنگ بودنشان را انتخاب کنند.
اینجاست که بعضیها واقعاً شاهکار به خرج میدهند! همین چند روز پیش بود که محمدرضا شهبازی ، با همان لحن نامحترمانه ی همیشگی، با فحش و فضاحت داشت انتشارات ترجمان را بخاطر یک استوری در باره ی مهسا امینی، محکوم به انتشار مقالات و کتب زرد میکرد تا در نهایت با تیپا از دایره ی انقلاب بیرونش کند.(این نکتههم به خودیِ خود جالب است که مردم وقتی دچار مغالطهی وسطباز نبودن میشوند، برای از بین بردن هرچه تمامتر حد وسط، حتی اشتراکات درست و حسابیشان را هم نابود میکنند تا مبادا رنگوبویی از جبههی مقابل داشته باشند.) استدلالش شگفت انگیز بود! چون با پول ما به اینجا رسیده اید نباید درمورد دختری که (بههرنحو) کشتهایم استوری بگذارید. استدلال شهبازی ، همچون منطق بسیاری دیگر، استدلال جیرهخوار هر جا هستی ، همانگونه فکر کن است!
اگر نان و نمک مارا خوردی پس مثل ما فکر کن چون هیچ قوای استدلالی و فکری دیگری برای مجاب کردن تو نداریم!
اینجاست که از این طرف یک عده مدیون و زامبی نان میشوند و مردم را میکشند ، از آنطرف یک عده زامبی دو قطبیسازیهای مطلق میشوند و مطالبات مدنی را به بهآتش کشیدن خیابان ها تقلیل میدهند.
خلاصه اینکه گردن مخالفان و موافقان زامبی را، گاهی یک دندان نیش میزند!