کیمیا اسکندری
کیمیا اسکندری
خواندن ۱ دقیقه·۱۰ ماه پیش

من، دیگری، نامتناهی + سوژه در آینه‌ی دیگری

مثل قطره‌ی جوهری که به سودای رنگ‌آلود کردن کلِ آب در یک لیوان چکانده شود، فردیَتِ سوژه در عدم حضور دیگری، تمام هستی را رنگ‌آلود می‌کند.

در عدم حضور دیگری گویی سوبژکتیویته‌ی بدنمندانه نه از عصبِ سرانگشتانِ دست، بلکه فراتر از آن، از جسم لمس‌شده شروع می‌شود.
چنانکه با شنیده شدن صدایی از دور، سوبژکتیویته نه از صماخ گوش، بلکه از چشمه‌ی ارتعاش صوت آغاز شده است.
خاصیت فردیتِ تام همین است که تمام هستی را بازیگر تئاتر خود کند و هر آنچه‌را که بر آن پرتوی نظر می‌تواند افکند، بدل به بازویی از بازوان هویت خودش سازد .


بدین ترتیب این سوژه‌ی تامِ همه‌چیزخوار، با تعریف کردن تمام هستی در نسبتِ اینْ‌همان با خود، کشورگشایی را تا جایی ادامه می‌دهد که دیگر هیچ چیز در مقام ابژه با او قابل تعریف نبوده و اساساً چیزی جدای از سیستم و ساز و کار سوبژکتیویتگی او قائم نباشد.

حال در این اثنا، به جز نهیبِ سیلیِ حضورِ "دیگری" چه چیزی می‌توانست پای سوژگی انسان را از قلمروگشایی تا نامتناهیت کوتاه کند!؟

"دیگری"، من را در نظر خود ابژه می‌سازد و این دقیقاً همان چیزی است که من به آن دسترسی ندارم. نقطه‌ی تناهی من دقیقاً همین‌جاست. جایی که دیگری با کوتاه کردن تیررس شناخت سوژه،  دور من حصار فردیت می‌کشد.

به جز با منظور واقع شدن، ابژه بودن و مفعول بودگی در پرسپکتیوِ "دیگری" چه چیز می‌توانست این سوژگی لایتناهی رقیق‌شده را به گونه‌ای مثل قطره‌‌های مجزا و شناسای روغن در لیوان آب، در یک نقطه‌ی ثقل، مرکزیت بخشد، طوری که از آن‌پس نسبت من با جهان چونان جوهر رنگیِ از دست رفته‌ای در آن لیوان نباشد!؟

فردیتسوبژکتیویتهدیگری
«سائر»/ ثبت خویشتن / https://t.me/Andarooni
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید