اندر اوان تابستان ماه اگوست که این ماه به نام آگستوس اولین امپراتور روم نام گذاری شده است در سال 2022 شمسی در روز کنکور بنده گیتی پِلیا کوه راد دانش آموز پایه دوازدهم رشته هیپاپولوژیست در یکی از مدارس تهران راهی حوزه حوذه حوضه حوظه کنکور واقع در میرداماد منتها الیه سمت چپ کوچه مظفری مدرسه میرفندرسکی شدم سوار اولین ایستگاه مترو که شدم بلافاصله صندلی خالی گیرم آمد و به رسم ادب تقدم خود را بر مسافران فرتوت و پیر اولویت شمردم و بلافاصله و بدون درنگ نشستم
مسافت مبدا به مقصد حدودا یک ربع میشد.
پس از اندکی خانم شسته رفته ای با مانتوی بته جقه طرح اصیل ایرانی و کفش طبی سفید رنگ مایل به شیری با موی شرابی که پس از چند بار شست و شو رنگ آن کدر شده بود وارد مترو شدند و بدون مکث کنار من نشستند گمان نمی کردم که این یک ربع بتواند آنقدر چالش برانگیز و عجیب باشد
خانم y شروع به پرسیدن سوالات تستی و تشریحی و مفهومی کردند.ابتدا سوالاتی کامل از بیوگرافی و سپس ضربه ی نهایی منجر به خواستگاری من برای پسر ارشدشان آقا محمدخان تاج بهار فوق دیپلم رشته هنرهای فانتزی از دانشگاه نیام پور بودندی مادرشوهر بنده که خانم y بودند در کسری از ثانیه عاشق ظواهر آراسته اعم از مانتو شلوار سایز دو ایکس لارج و ابروهای موکتی و مولتی دماغ بنده شده بودندی چه بسا یک دل نه صد دل عاشق بصیرت و زکاوت و فطانت و فراست بنده شده بودند.در ضمیر خود فرورفتم و سه سه تا نه تایی کردم و به این نتیجه رسیدم که چه می شود من با آقامحمدخان ازدواج کنم .
از آنجا که خانم y فقط دو فرزند پسر داشتند و شوهرشان بیس و چهار سال پیش فوت کرده بودند و حقوق بازنشستگی پدر شوهرم را که کارمند اداره برق بود را به شوهرم می دادند زندگی ساده زیستانه ای سرهم می کردیم و در ونک خانه ای نقلی اجاره کرده و هر ده سال یکبار هم به مسافرت شمال می رفتیم و برای همسایه هایمان از رودبار زیتون پرورده می آوردیم و سود زیادی را از فروش آن به جیب می زدیم و با این پول هر ماه طلا می خریدیم و سرماگذاری می کردیم .کم کم که دسمان به دهنمان می رسید خانه ای بزرگتر در زغفرانیه نزدیک دور دورهای اندرزگو اجاره می کردیم.همین که بسیار متمول و غنی و نوکیسه شده بودیم باد در دماغ کرده راهی کشورهای جوامع فرنگ می شدیم و ولاگ و استوری سفرهایمان را برای فالورها به اشتراک می گذاشتیم در همین حین که مولتی میلیاردر شده بودیم سرم به صندلی جلویی خورد و قمقمه ی شربت خاکشیری که مادرم به همراه کولوچه ی نادری جهت نیوفتادن فشار به من داده بود روی تنپوش زیبا و شکیل خانم y ریخت و فورا از خواب پریدم خانم y با جمله مگه کوری و نثار چند عدد دشنام و ناسزا صحنه را ترک کرد
اینجا بود که فهمیدم تمام داستانی که چیده بودم خوابی بیش نبود.با عجله و سراسیمه از مترو پیاده شدم و خود را به حوزه رسانیدم.کنکورم را با رتبه ۱۲۳۴۵۶۷۸۹ به اتمام رساندم اما هیچ وقت با آقا محمدخان ازدواج نکردم