هر روز میگذرد و من به دنبال فردایی بهتر هستم اما...
یه روز هایی بود جلوی آینه فقط به خودم فحش میدام و از درون سر خودم داد میکشیدم اما...
نمیدونم هیچ فرقی نمیکردم
کاش هیدچی رو نمیدونستم:)
وقتی یچزی رو میدونی ولی باز انجامش میدی عضاب وجدانش رو نمیشه تشریح کرد
هر روز سخت تر میشه انگار هر روز باری که روی دوشمه سنگین تره اما میدونم همش یه توهمه ولی من واقعی بودنش رو درک کردم
امسال هم گذشت...
فراری شدم از عید...
از وقتی مامانم مرتب کردن خونه رو به عنوان یه درد نهادینه کرد
از وقتی "خرید لباس = پرو کرد" و البته انتخاب بین گزینه هایی که تهش سلیقه مامانمه
از وقتی فهمیدم ماهی قرمزم فقط یه ماه زندست
از وقتی فهمیدم دیگه هیچ جمعی به اندازه تنهایی آرومم نمیکنه
وقتی خیره میشی و به هیدچی فک نمیکنی شاید بهترین لحظه ایه که میشه تجربه کرد اما داری فک میکنی بقیه دارن دربارت چه فکری میکنن
هر روز برای فردا نقشه میکشم اما هیچوقت کاملا طبقش پیش نرفتم.
میدونم عادیه ولی چیزیه که رو مهمه و یه حسرت برام به جا گذاشته
همیشه بیشتر از توانم برای خودم برنامه ریزی میکنم و هیچوقتم نمیرسم
اما این تصور رو دارم که اگه بیشتر از توانم برنامه ریزی کنم کم کم باعث افزایش توانمندیم میشه
منتظر سالیم که ...
واقعا نمیدونم منتظر چه سالیم شاید منتظر سالیم که با خیال راحت کار کنم و آموزش ببینم.