ویرگول
ورودثبت نام
LDVHD
LDVHD
خواندن ۴ دقیقه·۲ ماه پیش

فرصت رف، اما ما نه.

سلام سلام!

میدونم باید بشینم و حسابی با خودم حرف بزنم.

و اینکارم کردم و نصفه رهاش کردم.

میخوام اعتماد به نفس داشته باشم، اول میشینم دهم رو مرور میکنم و تست میزنم. بعد یازدهم میخونم.

احتمالا اول سال یه آزمون از دهم داریم. شایدم معلم هر درس آزمون بگیره از دهم.

کلاس های تابستونیو نمیرم.

همیشه یه کاری هست که باید انجام بدیمش و مهمتر از خودمونه.

من چیزی ک فکر میکردم دوست دارم رو خوندم و اون میگه شاید کمی خودخواهم بودم.

۲۰ تیر

خدای من! بین همهِ همهِ همه همکلاسی هام..

و از این .. متنفرم.

فکرمیکنم تو ذهنشون به خاطر اینکه المپیاد ..


۹:۱۷ Am

نمیدونم، غمگینم. احساس پوچی میکنم، خیلی پوچی. و حتی نمیدونم چرا.

اینکه هیچکس براش مهم نیست.

آزارم میداد، میده.

چقدر دوست دارم بایکی حرف بزنم، یکی غیر از مامانم، که بتونم یه تصویری غیر از این چیز از نظرم مزخرفی که هستم بسازم.

با یکی که عاشق ایده های جدیده.

من براش آشنا نیستم.

چقدر خودمو به خاطر رابطه دوستی نه چندان معمولیه قطعا سمی داشتن.

(توی شب اورتینک کردم.

احمقی کردم.

خودخواهی‌.

مهربونی.)

غمگین کردم.

من مشتاق حرف زدن بودم.

"میشه هیچ حرفی نزنین، هیچ حرفی نزنین"

خواسته حرف زدن نه، خواسته دلیل.

عشق

اما

با دلیل

،

داشتمش.

قطعا از موقعی که به دنیا اومدم، تا الان دارم.

البته شاید، شاید فقط شاید قطعا.


تو مکث میکنی

به من نگاه میکنی

و من ، منِ وانمودگرِ احمق، هیچ چیزی، درباره شام دیشبت،

اورتینکت.

علاقت.

خودم.

و جای خودم و هیچ چیز دیگری درباره من و تو و چشمانی که به من نگاه میکنن نمیدانم.

و آیا

مهم است؟!

رنجی دارد؟

نه.

خب هرچیزی اهمیتی داره.
ولی ما نمیتونیم برای هر چیزی اهمیتی داشته باشیم.


بخش سلام و خداحافظ ها


سلام به منِ یک فرصت از دست داده.

سلام و سلام به ۱۰ درصد سوزونده شده.

سلامی مجدد گرم به اضطراب ناشی از اورتینک درباره قضاوتهای بدی که تنها و نه تنها بخش کمی از واقعیت آنچه در ذهنم میگذرند اند.

سلام سلام درسای احساس بدبودن دهنده.

در را بابا بست.

خداحافظ استادهای تک بعدی مثلا روشن فکرِ کوچولو.

خداحافظ منِ مشتاقِ مسئله

و الان میفهمم بی شک من غمگینم.

و این.
ناراحت کننده است

خداحافظ ناعدالتیِ در باب نفهمیده شدن تلاش توسط دیگران

خداحافظ استاد[دانشجویی]ی که هیچ وقت اندکی دخالت و اندکی کمک نکردی.

البته به غیر از درس دادنت که غیر از اینکه اگر ما توی چاه میبودیم، تو برای پول وظیفه ات را انجام میدادی. میگفتی اما ما توی چاه میماندیم.
بهترین ویژگیت که من همواره می ستایشیدمش.[قبلا]
این بود ک مثل بقیه[درصدی از استادهای المپیاد] نبودی. و تقریبا به المپیاد، به عنوان غرور خاصی فکر نمیکردی.
از نظر من ادم خفن و شاید شبیه خودم البته اون خودی ک توی تصورم شاید اندکی میخواستم باشم، بودی.

شاید خداحافظ فردی ک در هر صورت، سمی، فضول، حسود و شاید هر حس دیگری که [من] دریافت کردم برای من بودی.

متچکرم از اعصابی که گذاشتی تا ناراحتم، تسلیمم [یا حتی هرچیز دیگری که من تصمیم گرفتم به اورتینک، یا تینک درباره اش پایان بدهم و صادقانه فراموشش کردم] بکنی.(چرا؟)

خداحافظ هیجان، استرس، غمگینی، تلاش خیلی زیاد برای چیزی که خیلی تلاش زیاد میخواد.

سلام به راحتی.


"هی هی هی، ایده مو نگه دارر"

وقتی داری ظرف میشوری، ویکباره دچار بارش ایده ها میشی، یا یکی داره حرف میزنه و تو یه چیز جدید میفهمی.

بعد از مدتها کلنجار و بیخیالی ، فهمیدم نوشتن با گوشی اونقدر ها هم از تایپ کردن روی کیبورد لپتاپی که از بچگی داشتم بد نیست!
چون میتونی راه بری و لم بدی.


در نهایت. خب، با ب یه اضافه:

درسته من درباره آدمهای دیگه که میخوام باهاشون تعامل داشته باشم چیز خاصی نمیدونم و شایدم این منو به چاه ببره، اما حداقلش اینه که درباره خودم ، و اینکه چجوری هستم چیزای بیشتری میفهمم و اینکه من درباره خودم یکم میدونم. پس اعتماد به دیگران، میتونه اعتماد یا باور به خودم باشه.

کاش کاش کاش، یه سیستمی داشت که بشه متنها رو خوشگل کرد.

وبلاگ خواهم زد! خواهم ساخت.

باور کنید

مشتاقانه منتظر یه دلیل بودم.

میشه یه چیزی بگم:
وای خدای من توی ویرایش این نوشته که توی سه روز نوشتم، حالت های روحیاتی مختلفی تجربه کردم، اینجوری مردم و یعنی من میتونه رمانی یکپارچه یا اصلا کتابی[غیر داستانی] یکپارچه بنویسهه!.


المپیاد کامپیمسئله
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید