

ساعت خودش هم نمیداند چند است؛
فقط میداند نور مانیتور هنوز روشن است و چشمهایش مدتی است که پلک نزدهاند.
انگشتانش روی کیبورد میدوند؛ گاهی مینویسند، گاهی پاک میکنند، گاهی خیره میمانند به چشمها. قهوهی سرد آقای نویسنده کنارش دستش. فکرها داغاند.
او از آن آدمهاست که بیشتر زندگیشان پشت سیستم میگذرد. مینویسد، کد میزند، تحقیق میکند، دهها طرح میکشد، صدها فیلم نصفهنصفه میبیند، کتاب را تا صفحهی ۳۷ باز میگذارد و بعد…
باز برمیگردد به همان صفحهی سفید.
اولش فقط یک خستگی سبک میآید. بعد تمرکز لیز میخورد و نفهمید کی رفت. بعد یک سردرد کوچک از نیمکت ذخیرهها به زمین میآید، دقیقا همانجا که نشخوار فکرهایش کوهی از گلمه میشوند. او فکر میکند مشکل از فشردگی کارهاست.
از بدذاتیهای پروژه.
از دزد بودن زمان.
از بیانصاف بودن دنیا.
اما مشکل ساده است.
کنار دستش، بطری آب تقریبا لبنخورده توی دید نیست. همانجایی که صبح گذاشته بود و گفته بود « بعد این تسک بیشتر میچسبد».
بدن، آرام شروع میکند به کمکردن صداها. مغز، کمی کندتر آنالیز میکند. حافظه، دیتا ها را دیرتر تحویلم میدهد. حواسم، مدام حواسش پرت میشود.
و، بخشی از من است، بدون اینکه بدانم چرا، حس میکردم «امروز دنیا مثل تمام ۲۷ سال گذشته با من لج است»، «نکند قمر در عقرب است»، «قربون خدا برم که همهجوره داره ما رو میچلونه»، «سبزی پلو با ماهی♪»، «…(به علت رکیک بودن این یکی را ندانید بهتر است)».
در حالی که فقط…
هیدراته نیستم.
یک جرعه آب نوشیدم. بعد یکی دیگر. نه معجزه است، نه جادو. نور به دیدگان همایونیام بازگشت. مغز و دل و جگرم، کمپلکس نفسی تازه کردند. انگار رشتهی فکرهایم را دوباره سر جایشان جا انداخت. سیستمم ریست شد و درصد بهرهوریاش را بازیافت.
کمکم یاد گرفتم هر ساعت، هر کجا، یک مکث کوتاه. هر مکث، چند جرعه آب. هر جرعه، یک فرصت تازه برای فکرهای تازه.
دیگر منتظر ماندگار شدن تشنگی نمیمانم. چون فهمیدم تشنگی، علامت دیرکرد تمام برنامههای روزم است. بدن قبل از اینکه صدایش با ضعف و فرسودگی شدید دربیاید، اینطوری بیصدا هشدار میدهد: با خستگی، با سردرد، با بیحوصلگی.
سال ۲۰۲۶ برایم شبیه این میشود: بطری آب همیشه حاضر کنار پیشنویسهایم. کنار لپتاپم، کنار دفتر طراحی، کنار فیلمها و فکرها. نه بهعنوان قانون سلامتی که باید حفظش کرد، بلکه بهعنوان بخشی از کار بهش نگاه میکنم.
متوجه شدهام بهرهوری فقط ابزار و تمرکز نیست. نیازهای بدن هم عضو تیم ماست. و مغز، بدون آب، یک لحظه هم اضافهکاری نمیکند.
و اگر این داستان شبیه مال توست، اگر پشت سیستم نشستهای و سرت تیر میکشد، اگر تمرکزت لیزت هی از توی دستانت لیز میخورد؛
الان، همین حالا، یک لیوان آب بنوش.