به آیینِ هرگز نویسنده نشدن خوش آمدید! یک راهنمای عملی برای شکستی باشکوه را میخوانید. همه از«رازهای نویسندهی موفق شدن» میگویند. اما رازهای واقعی، آنهایی هستند که هیچکس جرئت نمیکند به شما بگوید؛ رازهای شکست خوردن. اگر میخواهید مسیر نویسندگی را با سرعتی حیرتانگیز به پایان برسانید و یک «نویسندهی هرگز تمامعیار» شوید، این منشور طلایی را آویزهی گوش خود کنید.

جملههایتان را همچون ماری که قربانی خود را در آغوش میگیرد، بپیچانید و بپیچانید. با استفاده از قیدهای پشت سر هم. بندهای موصول تو در تو. و جملههای معترضهای که حتی خودتان هم فراموش میکنید آغازشان کجا بود. تا خواننده غرق در پیچوخم کلامتان، اصل ماجرا را فراموش کند. یادتان باشد: هنر واقعی، گیج کردن مخاطب است.

چرا انرژی خود را برای خلق تصاویر نو هدر دهید؟ به سراغ گنجینهی بیپایان کلیشهها بروید. «قلبش مثل قفسی خالی میتپید»، «چشمانش اقیانوس اشک بود»، «تنهایی، دیو بیشاخ و دمی بود که وجودش را میبلعید». این تصاویر، میراث کهن ادبیات هستند! وظیفهی شما احیا و تکرار بیپایان آنهاست. خلاقیت، دشمن سنت است. ترتیبش را در نطفه بدهید.

این باور که«نوشتن، یعنی بازنویسی» یک دروغ بزرگ است. نویسندهی نابغه، همانند یک پیامبر، کلام را یکباره و بیکموکاست دریافت میکند. دست بردن در نوشتهی اولیه، توهین به الهام غیبی است. اگر متن شما گیجکننده، پر از غلط املایی و دارای شخصیتهای متناقض است، بدانید که این سبک منحصربهفرد شماست. به آن ببالید.

اعتماد به هوشمندی خواننده، بزرگترین اشتباه یک نویسنده است. اگر شخصیت شما غمگین است، حتما بنویسید: «او بسیار بسیار ناراحت بود و دلش میخواست گریه کند.» اگر عاشق شده، صریحا اعلام کنید: «او الان کاملا عاشق شده است.» چرا باید خواننده را به فکر فرو برد؟ ادبیات، جای پیچیدگی در عین سادگی نیست. ادبیات کی جای لایههای عمیقتر و زیرمتن بوده است؟ جا، جای مستقیمگویی است.

هیچ چیزی نباید بدون توصیف رها شود. «او یک مرد تنها بود» کافی نیست. بنویسید: «مرد قدبلند، لاغر، خسته، ریشدار و تا حدی عصبانی با کفشهای قهوهای رنگ و کهنه». مطمئن شوید که خواننده برای درک یک تصویر ساده، مجبور است سه بار همان پاراگراف را بخواند. هدف، ایجاد یک پازل ذهنی است، نه یک تصویر شفاف.

چرا باید به چیزهایی مثل«ریتم داستان» یا «منطق روایی» پایبند بود؟ اگر در اوج یک تعقیب و گریز پلیسی، ناگهان به یاد دستور پخت قرمهسبزی با برنج لنجان افتادید، سه صفحه دربارهی آن بنویسید. اگر شخصیت شما در قرون وسطاست و ناگهان از نظریهی نسبیت انیشتین حرف زد، این «نبوغ» شماست. داستان شما باید یک کابوس به یادماندنی باشد.

خواندن آثار دیگران مانند مسموم کردن چشمهسار الهام شماست. شما یک نابغهی خودآموخته هستید. چرا باید تحت تاثیر سبک دیگران قرار گیرید؟ این کار فقط باعث میشود صدای منحصربهفردتان که احتمالا شبیه به هیچ صدای دیگری نیست آلوده شود. در خلا کامل، بزرگترین شاهکارها متولد میشوند.

پس بیدرنگ این هفت ستون نویسندگی شکوهمند را در پیش گیرید.مطمئن باشید که به زودی، نوشتههای شما تبدیل به نمونههای درخشانِ «چگونه نباید نوشت» در کلاسهای ادبی خواهند شد. این هم نوعی جاودانگی است، نه؟

عاقل باشد آن کس که پشت این طنازی سیاه، سپیدی حقیقت را ببیند. نویسندگی، نه نبوغی ذاتی، که هنرِ «تمرین، بازنویسی، مطالعهٔ بیپایان و شجاعتِ حذفِ نوشتههای عزیز» است. هر یک از این «توصیههای بد»، در واقع سدی است بر سر راه این سفر پرمشقّت. پس قلمتان را بردارید، با جسارت بنویسید، با قساوت ویرایش کنید، و بیامان بخوانید. و یادتان باشد: بزرگترین دشمن نویسندگی، نه ترس از صفحهی سفید، که باور کردنِ همین «راهنماییهای ساده و شکوهمند» است.