مقدمه:
«یادش بخیر، روزگاری بود که با رمانهای عاشقانهی «پسرِ بداخلاقِ هیکلیِ» که از قضا «یک میلیونر خودساخته!» هم بود شب را صبح میکردیم. همان قهرمانی که تمام دختران داستان ـ جز شخصیت اصلی ـ برایش غشوضعف میرفتند، چون ظاهرا استانداردهای ادبیات عامهپسند، ترکیبی از فکِ محکم، صدای بم، تهریش و سههزار واحد غیرت بود.
این پسرِ دخترکشِ در قصههای مرضیهی ما هم دقیقا همان موجود اسطورهای است: خوشتیپ، پرکِشش، کمی خطرناک، و البته میلیونر خودساخته؛ یعنی نسخهی فانتزیِ همان مرد خاورمیانهای که در زندگی واقعی فقط از نظر رفتاری «میلیونر» است… آن هم میلیونرِ کلیشهها.
اما اینبار ماجرا یک پیچ دارد.
در این روایت، زاویهای را انتخاب میکنیم که در آن «مرد ایرانی» نه قهرمان است، نه قربانی؛ یک موجود کاملا قابلپیشبینی است، محصول مستقیم تربیت فرهنگی، و نمایندهی نمونهی کلاسیک یک سلامت عاطفی لهشده.
این مقدمه، شروع یک نقد از زبان همان مرد است؛ مردی که سالها همین الگوها را تکرار کرده، همین نقشها را بازی کرده، و هنوز هم نمیفهمد چرا زنان امیدی به ما ندارند.
از زبان یک مرد ایرانی مینویسم؛ کسی که فهمیده کجای کار معیوب است، نه از زاویهی خودبرتربینی، نه از زاویهی قربانی. فقط از زاویهی حقیقت.
خیلی گاوی مرضیه. اگر هنوز توی ایران با مرد ایرانی ازدواج میکنی. صحبت دیگری ندارم. دنبال ازدواجی؟ مشتاق ازدواجی؟ ده برابر بیشتر خاک برسرت.
این جمله را مهلاها (پرستار شبهای بیراه) و مرضیهها هرچقدر هم تلخ بدانید، یک فکت فرهنگی است. نه به این معنا که ازدواج با مرد ایرانی مساوی با فاجعه است، بلکه به این معنا که ما مردها در این کشور هنوز کوچکترین سواد عاطفی، جنسی، یا مسئولیتپذیری فردی را یاد نگرفتهایم. هنوز فکر میکنیم «غیرت» یعنی کنترل، «مردانگی» یعنی سرکوب احساسات، و «رابطه» یعنی قراردادی برای تفریح جنسیام به جای خودارضایی + سطلزبالهکردن زن چشموگوشبسته برای تمام خشمها و عقدههای کودکیمان. اگر زنی با ما ازدواج میکند، واقعا یا یک قمار بزرگ میکند یا یک امید معجزهوار دارد که ما تغییر کنیم؛ و این دقیقا همانجاییست که حق دارد بگوید: خاک بر سر من.
نه چون زن بد انتخاب میکند، بلکه چون یک سیستم معیوب را انتخاب کرده. سیستمی که مرد ایرانی را تربیت کرده تا همیشه پشت نقابهای کلیشهای پنهان شود: یا دونژوان پرمدعا، یا فیلسوف سانتیمانتال جعلی، یا مرد افسرده و منزوی، یا مردی که کل هویتش را از پرفورمنس جنسیاش میگیرد. مردی که «در ظاهر» هزار حرف دربارهی بدن زن دارد، اما یک جمله هم دربارهی سلامت روان خودش نمینویسد. نه دربارهی اضطراب، نه دربارهی خشم، نه دربارهی سکس سالم، نه دربارهی حد و مرز، نه دربارهی یادگیری. خودبیانگری صفر. رشد فردی صفر. مسئولیتپذیری صفر.
ببینید، مشکل فقط رفتار ما نیست؛ مشکل این است که ما اصلا بلد نیستیم فکر کنیم.
ما سالهاست به زن ایرانی یاد دادهایم که باید خوب باشد، نجیب باشد، کنترلشده باشد؛ اما به خودمان هیچ درسی ندادهایم. نه کنترل میل، نه اخلاق جنسی، نه بلوغ عاطفی، نه احترام به فردیت زن. تازه هرجا لازم باشد، ناتوانیهایمان را با ژست «مرد بودن» میپوشانیم. اگر زن اعتراض کند، میگوییم «طبیعت مرد این است». این یعنی بیمار بودن، نه طبیعت.
منِ مرد ایرانی وقتی به مردهای اطرافم نگاه میکنم، میبینم که ما هنوز در عصر قبیلهای گیر کردهایم، اما در اینستاگرام ادای مرد مدرن درمیآوریم. از بدن زن حرف میزنیم، اما از بیماریهای خودمان نه. از میل جنسی حرف میزنیم، اما از مسئولیت جنسی نه. از زنهای فانتزی حرف میزنیم، اما از کاراکتر خودمان نه. ما حتی توان نداریم سلامت روان مردانه را یکبار، فقط یکبار، جدی صحبت کنیم.
پس اگر زنی در ایران هنوز امیدوار است مرد ایرانی شریک امن و سالمی باشد، شاید واقعا حق دارد بگوید: کاش قبل از بله گفتن، دستکم یکبار سلامت عاطفی مردان را گوگل میکردم.
نویسنده بودن برای من و تو سخت نیست. آدم بودن سخت است. و ما سالهاست از همین مرحله اول رد نشدهایم 👌🏻
