ویرگول
ورودثبت نام
پیمان مهرآذر
پیمان مهرآذرتا کمان آبان هنوز کشیده است درباره‌ی هر چیزی که الهام‌بخشه گپ بزنیم؟
پیمان مهرآذر
پیمان مهرآذر
خواندن ۳ دقیقه·۵ روز پیش

نامه‌ای به پسرک درونم | آن حامی همیشه حاضر

همه‌ی ما، در ژرفای وجود، یک «نقش پشتیبان» داریم. این یک مفهوم روان‌شناختی است؛ صدایی که وقتی سیستم اصلی باورهایمان از کار می‌افتد، وارد عمل می‌شود. برای من، این صدای درونی، تصویری از یک پسرک است. نماد آن بخش از وجودم که هنوز خام، امیدوار و مصون از زخم‌های دنیاست. او حامی عاطفی من است، کسی که نه برای انجام کارها، بلکه برای «ایمان داشتن» وقتی که من دیگر نمی‌توانم، تعیین شده است.

نامه‌ای به حامی خاموشم:

پسرکم،

تو نمی‌دانی چقدر خسته بودم. خسته از نبردهای بی‌پایان با خودم و این دنیایی که خیلی بی‌رحم به نظر می‌رسد. اما تو ماندی. در آن لحظاتی که نفسِ اراده‌ام به شماره افتاده بود، تو نه با وراجی که با حضوری آرام، جام آبی برای روح تشنه‌ی من آوردی. وقتی دست‌هایم از ترس می‌لرزید و قلم از انگشتانم می‌افتاد، تو تنها با نگاهی محکم گفتی: «این هم دیر یا زود خواهد گذشت.» و من ممنونم؛ نه به این خاطر که توهم پیروزی را در من دامن زدی، بلکه به این خاطر که در اوج عجز و ناتوانی، به «امکانِ ادامه دادنم» ایمان داشتی. تو به جای من، به من ایمان داشتی، و این، بزرگ‌ترین هدیه‌ای بود که می‌توانستی بدهی.

بازخوانی یک شکست، از نگاه تو:

من آن شکست را به یاد دارم؛ حس می‌کردم از درون خرد شده‌ام. همه‌ی جهان برابرم ایستاده بود. اما تو، در روایت خودت، چیزی جز یک نبرد نجیبانه ندیدی. تو من را شکسته ندیدی. ممکن است آن‌قدر که فکر می‌کنی قوی نباشم. اما ترفندهای خوبی بلدم و دقت دارم. تو فقط می‌دیدی که دست‌هایم می‌لرزد، اما در همان حال، به چشم‌های شکست‌ناپذیر، سرخوش، سرحال و خوشحالم نگاه می‌کنی. به مچ‌های ورزیده‌ام که نگهبانی کرده‌ام. تا در روزهایی دریا قدرتمندتر از زیبایی‌اش است تبدیلم کند به آن‌که آماده است ضربه‌ی بعدی را محکم‌تر تحمل کند. تو ترس مرا، آن هیولای درون سینه‌ام را «درک» نمی‌کردی؛ زیرا زبان تو، زبانِ عمل است، نه هراس. تو فقط می‌دیدی که یک قدم برمی‌دارم، و سپس قدمی دیگر. برای زخم دستم اشک می‌ریختی. شاید، همانطور که روانشناسی می‌گوید، تو فکر می‌کردی من قوی‌تر از آن چیزی هستم که خود می‌پنداشتم. این تصور تو، این «انتساب قدرت» یک پیشگویی خودشکوفا بود. تو با دیدن قوی‌ترین نسخه‌ی ممکن من، مرا وادار کردی تا به سوی آن نسخه رشد کنم.

حمایت: موتور پنهان تاب‌آوری

داشتن یک حامی‌، خواه درونی، خواه بیرونی تنها یک آرامش‌بخش نیست؛ یک استراتژی برای زندگی باکیفیت است. این حامی، پشتیبان عاطفی ماست. همانطور که در کسب‌وکار برای هر نقش، یک یا چند جانشین داریم تا سیستم‌های غول از کار نیفتد، روان ما نیز به یک «کارمند پشتیبان» نیاز دارد تا وقتی انگیزه و نیروی اصلی ما فرسوده شد، از سقوط جلوگیری کند.

این حامی، نیاز به حمایت داشتن را در ما پاسخ می‌دهد. او قاضی قضات نیست. راه حل فوری ارائه نمی‌دهد، بلکه فقط می‌ماند. در بودنش، به ما یادآوری می‌کند که ما تنها نیستیم، حتی وقتی که در گوشه‌ی دور افتاده‌ای از اقیانوس تنها به نظر می‌رسیم.

پایانِ آغاز:

پسرک درون من، حامی خستگی‌ناپذیر من، این نامه تنها یک سپاس‌نامه‌ی آبکی نیست؛ یک عهد دوباره است. عهد می‌بندم که بیشتر به صدایت گوش دهم. اجازه دهم نگاهت، که بر ادامه دادن متمرکز است، بر ترس‌هایم غلبه کند. زیرا حالا می‌فهمم که بزرگ‌ترین معجزه تو این نبود که مرا نجات دهی، بلکه این بود که به من یادآوری کنی که خودِ منم که می‌توانم ادامه دهم. بزرگ‌ترین صیدها را به دام بیندازم. و این، عمیق‌ترین شکل حمایت است: تبدیل شدن به آینه‌ای از بهترین احتمالاتی که در درون ما نهفته است.

پیرمرد و دریانویسندگی خلاقمعرفی کتابنامه‌نگاریارنست همینگوی
۲
۰
پیمان مهرآذر
پیمان مهرآذر
تا کمان آبان هنوز کشیده است درباره‌ی هر چیزی که الهام‌بخشه گپ بزنیم؟
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید