اگه ازت بپرسم توی باباسفنجی کی بده، بدون مکث میگی: «پلانکتون».
یه موجود ریزهمیزهی تکسلولی با صدای نازک که کل عمرش دنبال دزدیدن فرمول همبرگر خرچنگیه.
اما صبر کن.
بیاین یک لحظه عینک کودکیمون رو بذاریم کنار و با عینک بزرگسالیِ کمی بدبین نگاه کنیم.
شاید… فقط شاید… پلانکتون آدم خوبهی داستان باشه.
💛
از همون قسمتهای اول، آقای خرچنگ مشخصه کیه:
یه سرمایهدار کلاسیک با چنگالهای پرپول و قلبی که احتمالا توی فریزر نگهش میداره.
حاضره روحش رو بفروشه، فقط چون «قیمتش خوب بوده»
به کارمنداش (سلام باباسفنجی) حداقل حقوق، حداکثر کار
برای یه سکه، چراغ بالای سرت، صندلی زیر پلت و حتی نفس کشیدن مالیات میگیره
آقای خرچنگ عاشق پوله، نه غذا، نه کیفیت، نه حتی خانواده.
فرمول مخفی؟ بیشتر شبیه پتنت انحصاریه تا دستور آشپزی.
💛
حالا برسیم به پلانکتون.
بله، اذیت میکنه.
بله، نقشه میکشه.
بله، کمی عقدهایه.
اما:
توی یه قسمت، منوی متنوعتری از آقای خرچنگ داره
دنبال نوآوریه، نه انحصار
تنهاست، مغازهاش خالیه، مشتری نداره، ولی ول نمیکنه
پلانکتون اون استارتاپیه که هر روز شکست میخوره، ولی فرداش باز کرکره رو میکشه بالا.
نه سرمایه داره، نه رانتخوار، نه ددی میلیاردر و پرنفوذ داره (داره). فقط اصاحب یدههای تند و تیزه به علاوهی لجبازی.
💛
یا مسئله اینه که سیستم از اول علیه پلانکتونه؟
تصور کن توی یه شهر زیرآبی:
یه نفر کل بازار غذا رو قبضه کرده
دستور غذاش رو قایم کرده
و هرکی بخواد رقابت کنه، میشه «شرور داستان»
پلانکتون بد نیست.
پلانکتون تهدید اقتصادیه.
و تاریخ همیشه با تهدیدها بد تا میکنه.
💛
شاید باباسفنجی قصهی نبرد خیر و شر نباشه.
شاید قصهی کارگر شاد، سرمایهدار خسیس و کارآفرین ورشکسته باشه.
و پلانکتون؟ اون بَدمَن نیست.
اون فقط کسیه که فرمول رو نداره…
و توی دنیای باباسفنجی، نداشتن فرمول، بزرگترین گناهه پلانکتون عزیزم 💛
