یه سوالی که برام پیش اومده اینه که چن درصد از مردم حقیقتا میدونن که از زندگی چی میخان و چرا دارن کارهایی رو انجام میدن که فقط مشغولیته و بس! دیرو داشتم تدتاک میدیدم. میگفت: دلیل مشغولیت و میل به مشغولیت(busyness) 3مورده:
1)نگرش پرزرقو برقی که نسبت به مشغله کاری وجود داره: کار و حرفهای داشتن=مقام و رتبهای بالاتر از دیگران داشتن=من ادم مهمی ام! و همه دنبال منن?
2)عدم قطعیت و ابهام: برای مثال وقتی نمیدونی چجور خودتو از بین رقبا جدا کنی، برات آسونتر خواهد بود که با پشتکار دوبرابری ادامه بدی تا اینکه از خلاقیتی که نداری بهره بگیری. و همینطور یه مدلی از عدم قطعیت ماها باش درگیریم، یکسری پرسشهای وجودی هست؛ مثلا اینکه آیا این کار برای من مناسبه؟ حرفهای هست که قراره توش به جایی برسم یا نه؟
3) Numbing:
بله! یکی از رایجترینا هم مثل اینکه هست.. کار و کار و کار؛ بقدری توش خودتو غرق کن که اصن نفهمی کی ساعت دوعه نصفه شب شد! کار کردن تورو سِر میکنه و این خیلی خوبه که تو به کاری مشغول باشی تا خودتو غرق در بدبختی یا بدشانسیهای زندگیت ببینی..
اما، یجایی باید دست برداری؛وارد اون پیچی بشی که ازش هراس داشتی: واقع بین بشی! و اینو ببینی که انگیزه حقیقیت چیه و تصمیمای درستو بگیری چون درنهایت این تصمیما هستن که تورو بسمت زندگی میکشونن. با واقعگراییه که درنهایت تو تصمیم میگیری که وقتتو چطور و با کیا میخای بگذرونی.