ویرگول
ورودثبت نام
LURMALI.AI
LURMALI.AILurmali – a global, innovative horror style, created by lurmali.
LURMALI.AI
LURMALI.AI
خواندن ۳ دقیقه·۱ ماه پیش

ماسکی که در کوچه جا ماند(آخرین نفس در کوچه های هالووین)

هالووینlurmali.ai
هالووینlurmali.ai

🎃 «ماسکی که در کوچه جا ماند»

باران از ساعت هشت شب قطع نشده بود.
خیابان‌ها بوی نم گرفته بودند، و نور چراغ‌های زردِ خیابان شبیه تکه‌های کدر از خورشید مرده روی آسفالت افتاده بود.
هالووین بود، اما در شهر من هیچ‌کس از این چیزها خوشش نمی‌آمد. ما نه بچه‌هایی داشتیم که با ماسک در بزنند، نه خانه‌هایی که بخواهند شکلات بدهند. با این حال، از بعدازظهر، صدای خنده‌های عجیب از کوچه پشت خانه می‌آمد.

من تازه از شیفت شب بیمارستان برگشته بودم. خسته بودم. مغزم مثل گوشت سرد بود. فقط می‌خواستم دوش بگیرم و بخوابم.
اما آن ماسک سفید را دیدم.

دقیقاً روبه‌روی در خانه‌ام افتاده بود. یک ماسک پلاستیکی با لبخندی تا بناگوش. از آن‌ها که توی فیلم‌ها می‌زنند تا مردم را بترسانند. رویش گل‌ولای خشک بسته بود، و جای قطره‌های خون خشک در گوشه دهانش بود.

اول فکر کردم بچه‌های همسایه شیطنت کرده‌اند، اما هیچ صدایی از آن کوچه نمی‌آمد.
فقط صدای باران.

خم شدم تا ماسک را بردارم. لحظه‌ای که لمسش کردم، سردی‌اش از پوست انگشتانم رد شد و حس کردم انگار نفس می‌کشد. پرت کردم روی زمین و عقب رفتم.
خندیدم. از خستگی بود، از توهم بعد از یک روز طولانی. اما وقتی برگشتم سمت در خانه، صدای خش‌خشی از پشت سرم آمد.

به آرامی برگشتم.
ماسک سر جایش نبود.

فکر کردم باید باد برده باشدش، اما هیچ نسیمی نمی‌آمد. فقط قطره‌های باران که با نظم عصبی و یکنواخت می‌ریختند.
در را باز کردم و رفتم داخل.

ساعت از دوازده گذشته بود. خانه ساکت بود، فقط صدای تق‌تق لوله‌ها از سقف می‌آمد. لباس‌هایم را عوض کردم، دوش گرفتم و وقتی برگشتم توی اتاق، پنجره نیمه‌باز بود.
روی میز کنار تخت، همان ماسک بود.

باورم نمی‌شد. نه رد پا بود، نه نشانه‌ای از ورود کسی. فقط آن ماسک با لبخند بی‌حرکتش زل زده بود به من.
چند ثانیه فقط نگاهش کردم. بعد با عصبانیت گرفتمش و انداختمش بیرون از پنجره.
به خودم گفتم فردا صبح می‌روم پایین و می‌اندازمش سطل زباله.

اما صبح، خبری از ماسک نبود.
نه توی کوچه، نه زیر پنجره. حتی رد افتادنش هم روی زمین نبود.
به خودم گفتم حتماً کسی برداشته، و موضوع را فراموش کردم.

سه شب بعد، درِ خانه‌ام را زدند.
ساعت نزدیک دو بامداد بود. صدای کوبیدن آرام، منظم، درست مثل تیک‌تاک ساعت.
پشت در کسی چیزی نمی‌گفت.
از چشمی در نگاه کردم — هیچ‌کس نبود. فقط کوچه خیس و تاریک.
دست را از روی در برداشتم و به عقب رفتم، اما صدای کوبیدن دوباره آمد. آرام. سمج. مثل کسی که مطمئن است باید جوابش را بدهی.

به سمت آیفون رفتم.
دوربین پایین ورودی را روشن کردم.
در تصویر، فقط یک چیز بود: ماسک.
وسط پله‌ها گذاشته شده بود. همان لبخند، همان جای خون خشک‌شده.
اما این بار... چشم‌های پشت ماسک باز بودند. انسانی، واقعی. و مستقیم به لنز نگاه می‌کردند.

صدای خنده‌ای از پشت تصویر آمد، آن‌قدر نزدیک که فکر کردم از داخل خانه می‌آید.
برگشتم — هیچ‌کس نبود.
نفس کشیدن خودم را هم نمی‌شنیدم.

تا صبح چراغ را روشن گذاشتم. فردا صبح تصویر آیفون را دوباره نگاه کردم. ضبط‌شده بود.
پنج ثانیه آخر ویدیو را که دیدم، قلبم ایستاد.

در لحظه‌ای کوتاه، درست قبل از قطع شدن تصویر، ماسک آرام بلند شد، و چیزی در زیرش دیده شد — صورتی رنگ‌پریده، با لبخندی عیناً شبیه لبخند روی ماسک.

از آن شب دیگر در آن خانه نماندم.
هر بار که از آن کوچه رد می‌شوم، در تاریکی، حس می‌کنم صدای خنده‌ی کسی را می‌شنوم که دارد از پشت دیوار مرا نگاه می‌کند.

و بوی نمِ آشنا، هنوز در هوای کوچه مانده است...

🩸 ادامه‌ی این داستان هنوز گفته نشده...
ماسکی که پیدا شد، گم شد، و دوباره برگشت.
در قسمت دوم، می‌فهمی چه چیزی واقعاً زیر اون لبخند پنهان شده بود.
اگر بوی نم و صدای خنده‌ای در تاریکی شنیدی، فقط بدون: هنوز تموم نشده...



قسمت اول – نفرین ماسک
https://vrgl.ir/p7SfY

قسمت دوم – نفرین ماسک https://vrgl.ir/UMc66

قسمت اخر _نفرین ماسکhttps://vrgl.ir/4lLKG

یک ماسک،یک کوچه و یک راز.......

«هر بار باران می‌بارد، صدای خنده و سایه‌ای پشت سر شخصیت اصلی شنیده می‌شود… ادامه ماجرا اینجاست.»وارد شو ببین چه چیزی پشت در است......
هالووینداستان واقعیترسناک
۱۶
۲
LURMALI.AI
LURMALI.AI
Lurmali – a global, innovative horror style, created by lurmali.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید