ویرگول
ورودثبت نام
LURMALI.AI
LURMALI.AILurmali – a global, innovative horror style, created by lurmali.
LURMALI.AI
LURMALI.AI
خواندن ۵ دقیقه·۱ ماه پیش

منوی غذایی نفرین شده (منوی گوشت غیر احشام🫁)

قسمت دوم (مهمانان ویژه)

مه سنگین هنوز روی جاده چالوس خوابیده بود. هر نفس، سرد و سنگین، راه را به سختی باز می‌کرد. وقتی چشم‌هایم را باز کردم، تاریکی همه‌جا را پوشانده بود. کف خیس و سرد، دیوارهای نمناک و سقفی کوتاه که قطرات آب از آن می‌چکید، فضای اتاق را به یک تابوت زنده تبدیل کرده بود. بو… بوی خون تازه، با ته ماندگی گوشت خام، هنوز در هوا پراکنده بود. قلبم مثل یک طبل سنگین می‌کوبید و هر ضربه‌اش صدا را در کل دالان می‌پیچاند.

دوستم کنارم به زحمت نفس می‌کشید. دیگری بی‌حرکت افتاده بود، فقط صدای خش‌خش دم و بازدمش شنیده می‌شد. دست‌هایم یخ زده بودند، اما سعی کردم بلند شوم. هر قدم که برمی‌داشتم، کف لغزنده و لیز بود و لکه‌های تیره‌ی خشک‌شده خون، مسیر را به کابوس تبدیل کرده بودند.

صدای چیزی از انتهای دالان بلند شد، کشیده، آرام و حاکی از انتظار. قلبم به شدت لرزید، و نفس‌هایم بند آمد. سایه‌ای از دیوار گذشت و در نور کم، خطوط کشیده و خشنش مشخص شد. من می‌دانستم که او منتظر است… همان مرد لاغر با آن چشمان سرد و لبخند کش‌دار.

همین که قدمی برداشتیم، صدای قطره آب از سقف تندتر شد، هر قطره مثل ضربه‌ای در مغزم فرو می‌رفت. صدای زمزمه‌ای همزمان با تپش قلبم، از دیوارها به گوشم رسید:
«خوش آمدید… حالا منو واقعی شروع می‌شود.»

نور ضعیف قرمز از ته دالان به ما می‌تابید. سایه‌ها با حرکت ما تغییر شکل می‌دادند، انگار دیوارها زنده بودند و هر حرکت ما را دنبال می‌کردند. هر نفس، هر حرکت، با لرزشی در اعماق مغزم پاسخ داده می‌شد.

قدم‌هایمان لرزان بود. دوستم چیزی گفت، اما صدایش در فضا محو شد. چیزی در تاریکی حرکت کرد. سایه‌ای روی زمین افتاد، بلند و کشیده، به سمت ما می‌آمد. بوی آهن و خون تازه شدیدتر شد. بدنم یخ کرد. نمی‌توانستم تکان بخورم.

بعد، صدای چاقو روی فلز آمد، آهسته و آهنگین، مثل موسیقی شکنجه. لرزش هوا را می‌توانستی حس کنی، هر ضربه چاقو مانند تیری در مغز می‌نشست. مرد لاغر، با همان آرامش غیرانسانی، ظاهر شد. روپوشش خون‌آلود بود، دست‌هایش لکه‌دار و چاقویی در دست داشت که هنوز براق بود، انعکاس نور قرمز روی تیغه‌اش چشم‌هایم را کور کرد.

«نگران نباشید…» صدا زد، آرام و یخ‌آلود. «فقط می‌خوام مزه‌ی خاصی بسازم… چیزی که هیچ‌جا پیدا نمی‌شه.»

او نزدیک شد. نگاه کردم، دیدم روی تخته گوشت کنار دیوار، تکه‌هایی چیده شده بودند. در نگاه اول شبیه گوشت حیوانی بودند، اما وقتی به جزئیات نگاه کردم، لکه‌های خال‌کوبی محو شده و آثار زخم روی پوست، حقیقت را آشکار کرد: این‌ها انسان بودند. معده‌ام پیچید و همه چیز چرخید.

دوستم به لرزش افتاد. خواست فریاد بکشد، اما قبل از اینکه صدا بیرون بیاید، مرد به سمتش رفت و چاقو را بالا برد. نفس‌هایمان حبس شد، دیوارها نزدیک‌تر شدند، تاریکی تنگ‌تر شد. سایه‌های اطراف ما شروع کردند به حرکت؛ انگار ما را از هر زاویه نگاه می‌کردند، هر حرکتمان ثبت می‌شد.

نفس‌هایمان با هم قاطی شد و صداهای ناله ضعیف از اتاق‌های مجاور شنیده می‌شد. بدنم بی‌حس شده بود، اما مغزم به شدت فعال بود، هر جزئیات کوچک را ثبت می‌کرد: صدای آهن روی فلز، لرزش زمین زیر پا، بازتاب نور قرمز روی دیوار خیس، و سایه‌هایی که هر لحظه تهدیدآمیزتر می‌شدند.

مرد لاغر نزدیک شد و دستش را روی شانه‌ام گذاشت. سرمای دستش از سرما و مرطوب بودن محیط هم بیشتر بود و همزمان وحشتناک. به آرامی گفت:
«غذا باید از ترس زاده بشه… از درد واقعی. اون موقعه‌ست که مزه‌اش جاودانه می‌شه.»

من روی زمین افتاده بودم و نگاه می‌کردم. خون روی فلز می‌چکید و بوی آهن، مغز مرا سوزانده بود. ناله‌ها، جیغ‌ها و نفس‌های بریده‌ی با هم قاطی شد، ریتمی از وحشت ساخته بود که هیچ‌وقت فراموش نخواهم کرد.

دیوارها تاریک‌تر شدند. سایه‌ها نزدیک‌تر شدند. لحظه‌ای چشم‌هایم را بستم و وقتی باز کردم، کسی دیگر کنارم نبود. تنها بودم، در حالی که بدنم به لرزه افتاده بود. صدای چاقو هنوز در گوشم می‌پیچید. قطره‌های آب روی زمین ضربه می‌زدند و ذهنم را پر از تصاویر شکنجه می‌کرد.

با حرکتی نامطمئن، به سمت دالان حرکت کردم. هر قدم صدا می‌داد و با هر صدا، احساس می‌کردم او ما را دنبال می‌کند. از پشت دیوار، صدای خنده آرام و کش‌دار مرد لاغر شنیده شد. گویی مستقیماً در مغزم نجوا می‌کرد:
«هیچ جا فرار نداری… همه چیز تحت کنترل منه…»

یک لحظه برق نور قرمز تابید و سایه‌های روی دیوارها به شکل بدن‌هایی با حرکت‌های غیرطبیعی درآمدند. حس کردم آن‌ها زنده‌اند و به من خیره شده‌اند، هر کدام یک قربانی احتمالی دیگر. لب‌هایم خشک و ترک خورده بودند، اما نمی‌توانستم حتی جیغ بزنم.

هر قدم که برداشتم، بوی خون تازه شدیدتر شد. من و دوستم، بی‌حرکت و خیره، مانند مومیایی‌هایی در زمان گیر کرده بودیم. مرد لاغر نزدیک شد، چاقویش را روی فلز کشید و صدایی به شدت تیز ایجاد کرد که گوش‌هایمان را سوزاند. نگاهش به ما ثابت بود و در همان لحظه، زمان متوقف شد؛ ذهنم فقط روی یک چیز متمرکز بود: زنده ماندن.

دیگر هیچ نور طبیعی نبود. فقط سایه‌ها و صدای قطره‌های آب باقی مانده بودند. تنفس‌های ما با هم قاطی شده بود و هر نفس، مثل شنیدن ضربان قلب درون گوش، وحشت را دو برابر می‌کرد. مرد لاغر دور شد، اما سایه‌اش روی دیوارها باقی ماند و انگار هر حرکت ما را زیر نظر داشت.

لحظه‌ای فکر کردم که شاید خواب باشد، شاید ذهنم دچار توهم شده باشد. اما وقتی نگاه کردم، روی کف اتاق یک تکه گوشت تازه با خال‌کوبی محو شده افتاده بود و بوی خون، حتی از فاصله دور، مغزم را به لرزه انداخت.

چند ساعت یا چند دقیقه بعد، نمی‌دانم، اما وقتی دوباره به هوش آمدم، همه چیز خاموش بود. اتاق تاریک، نمناک و مرطوب بود. صدای نفس‌های خودم و قطره‌های آب تنها صداهای موجود بودند. سایه‌ها هنوز حرکت می‌کردند، هر بار که چشم‌هایم را باز می‌کردم، تصویر تازه‌ای از وحشت در مقابل من ظاهر می‌شد.

در گوشه‌ای از اتاق، تکه‌ای از پوست انسان روی تخته فلزی افتاده بود. هنوز مرطوب و تازه بود، بوی خون، آهن و گوشت، حس زنده بودن و شکنجه را همزمان منتقل می‌کرد. دست‌هایم یخ زده بودند، اما نمی‌توانستم از آنجا چشم بردارم.

و درست در آن لحظه، صدای آرام اما کش‌دار مرد لاغر، از تمام جهات، ذهنم را پر کرد:
«همه چیز آماده‌ست…»

“A seemingly ordinary restaurant hides a deadly secret. Every dish on the menu brings more than just taste—horrifying consequences await those who dare to eat. Enter a world of dark cinematic horror and paranormal suspense from the Lurmali Horror Universe.”


قسمت اول _منوی غذایی نفرین شده[https://vrgl.ir/D0wW9]

🩸 فالو کن تا هر شب با داستانی روبه‌رو شی که آخرش، واقعاً پایان نداره.

ترسناکواقعیوحشت
۱۵
۴
LURMALI.AI
LURMALI.AI
Lurmali – a global, innovative horror style, created by lurmali.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید