س.مرتضی موسوی
س.مرتضی موسوی
خواندن ۱ دقیقه·۵ سال پیش

بدون شرح...

تصویر فوق زیاد بع نوشته مرتبط نیست :|
تصویر فوق زیاد بع نوشته مرتبط نیست :|

فنجان قهوه را تعارفش کردم.
وقتی نگاهش کردم دلم سوخت.
اما وقتی یادم آمد که چطور با فریب و نیرنگ قول خرید خانه و ماشین مرا وادار به ازدواج کرد حالم به هم خورد.

هنوز قهوه اش را نخورده بود که گفت: آماده شو که می خواهیم جایی برویم.
همین طور که از قهوه می نوشید از جیبش سوئیچی به من داد: امروز قولنامه اش کردم.
بریم محضر تا سند خانه را هم به نامت کنم.
ناگهان روی مبل ولو شد. متوجه شدم كه سیانور اثر کرده بود!!!

بدون شرحداستان
mortezamosavi@yahoo.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید