
بوق آخر و..
قطع شد یا بالاخره جواب داد؟
:«الو؟
ببخشید؟ با آقای رِدیک کار داشتم»
انعکاس صدای خودش رو از اونطرف خط شنید.مطمئن بود تلفن از طرف خانمی که تماس و به آقای رِدیک وصل کرده قطع شده.
یه لحظه چیزی نگفت.به اون سمت تلفن گوش کرد.
صدای تیک تاک ساعت خودش بود و یه نفس کشیدن که شبیه به نفس کشیدن خودش بنظر میومد.
سرش رو تکون داد و با خودش فکر کرد که اون فقط انعکاس صداهاست.
دوباره شروع کرد به حرف زدن.
:«الو؟ آقای رِدیک؟»
دوباره صدای خودش رو با ثانیه ای تاخیر شنید.
صدای خودش بود ولی..یه حسی میگفت که نبود.اون صدا امیدوار تر بود و انگار از روی یه صندلی چرم خالص بلند میشد.
آب دهنش رو با صدا قورت داد و زمزمه کنان رو به فضای خالی تلفن گفت:«هی»
چند ثانیه بعد، از پشت تلفن صدای خودش رو دوباره شنید.
:«هی»
لب هاش رو که از استرس میجوید ول کرد و کمی بلند تر گفت:«تو اونجایی؟»
ثانیه ای نگذشته بود که خانمی از اونطرف تلفن با بی حوصلگی گفت:« آقای گِث رِدیک پاسخگو نیستن. قطع میکنم اگه کاری ندارین»
و بدون اینکه منتظر جواب باشه تلفن رو قطع کرد.
ابروهای بالا رفته اش رو جمع کرد و با یه پوزخند و لبخند کوچکی گفت:« اون احمق الان چیکار کرد؟»
دسته صندلی چرمی رو نوازش کرد و با دمپایی های ابریش چند بار تو اتاق قدم زد و به مکالمه چند ثانیه پیشش در فضای خالی تلفن، اون هم با خودش، فکر کرد.
اون صدا.. نفس کشیدن.. تیک تاک ساعت آشنا.
همشون از خودش بود اما خودش، نه . نبود.خودش هیچوقت انقدر بدبخت و ناامید نبود.
سرش رو تکون داد و با خودش فکر کرد که همه اونها فقط انعکاس صداها بودن..این توهم فقط تاثیر قرص ها بوده..دیوانه شدن منطقی تر بنظر میاد.
نفس عمیقی کشید و لب هاش رو که از استرس میجوید
و تلفنش رو روی میز، ول کرد .