امدنت شروع و پرواز و اوج
رفتنت پايان و غرق شدنم در موهاي پر موج
امدنت شد پناه
رفتنت كرد تباهم پناه
بي پروا بال ميزدم در چارچوب پناهت
امن ترين جاي دنيا به اغوشت داشت شباهت
نبودنت هر روز دارن تو رو به يادم ميارن و به رخم ميكشن
لحظه هاي بي تو بودن منو هر لحظه به لحظه ميكشن
با عكسات چه دوراني دارم دلبر
با يادت چه روزگار پر باران و بوراني دارم دلبر
با نبودت چه تن عرياني دارم دلبر
نيستي چه خاك خورده اغوشم
بي پناه و روان پريش و بي انديشم
كه هر جا ميرم دنبال تو ميگردم جوري كه انگار بعد تو فقط ميخوام تو اين دنيا نباشم
از تو فقط موند يه عكس برام
كه الان با همون زندگي ميكنم و شده نون شب برام
عضوي از من و حرف زدن باهاش شده جزوي از من پناه
چه شبايي كه بي تو سپري شد
چه روز هايي كه خواب بودم تا شب شه
من سعي مردم تا هر كاري كنم تا چشمات فقط منو ببينه
نيستي انگار الان دوست دارم فقط نفسام قطع شه
چقدر از تو بنويسم تا باورت شه و برگردي پناه
چرا اين همه مدت بدون من سر كردي پناه
چشمام خيره به بيرون و خيس خورده شيشه هاي پنجره پناه
نميخواي برگردي؟ برگرد داره ميميره تار هاي ناكوك حنجرم پناه
ته ريشم دلتنگ لمس دستاي توعه پناه
خوشحالي و زندگي من دست توعه پناه
هر شعرم جمله هاشو نقطه هاش پر جسارته پناه
از تو مينويسم ميلرزه حنجرم پناه
سكوت حق من نيست اما لاجرم پناه
نباشي مرد نيستم اگه واقعا نميرم و نرم پناه
پرواز رو يادم رفت و بد شكسته ساغرم پناه
نم نمك ميزند پشت در يار با يار و من فقط سرگردونم پناه
ويلونم
اندوهم تويي
عشقم روحم تويي
نيستي حيرون تو اين دالونم پناه
پناه تنها ترياق من تويي
به مورفين اغوشت به سفيديه چند تاره موي سرت دچارم
منو از اين منجلاب نجاتم بده
تو رو قسم به دوتا چشماي هميشه جنگلت پناه
تيرم اما خرداد ميرم
زماني كه ساعت به وقت رفتن و چشمات بستس
ميرم يه شب از پيشتون قسم به پاييز كه تمام جسم و حسم خستس
قلبمو ميدم،قلبتو به قلبم اسارتگاه كن پناه
دورمو درست بچين و خودمو ارامگاه كن
مرگمو تابوتمو از نوازش جنازم اگاه كن پناه
روي سنگ مقبرم يادداشت با تو
بنويس عاشق اما بي گناه
رو سياه و بي سرپناه و بي پناهم بي تو پناه
كف دستات پر كن خاكمو محكم مشت كن برو
نگاه نكن به من با جسارت پشت كن برو اما مشتتو باز نكن
بذار زير چونت نيمه شب بخواب
من به همين راضيم با همين كار نور به قبر من بتاب پناه
پناه پناه پناه پناه
فاصله بين ابرو و چشمات تا چال گونت تا شعر هاي بي حد و مرز و بي قانون من
هر دو تو رو به رخ من ميكشن پناه
هر دو دارن نفسامو كم كم ميكشن پناه
بي قرار و بي قرار و بي قرارم پناه
چيزي نمونده ازم يه روح توي انتظارم پناه
من اينجا درد ميكشم بي تو هي چه سينه سوخته ام
بي تو تنم چه بيوه ست
لبامو لال كردم و دوختم
قرض ميگيرم چندتا دست
دوتا دست كمه براي بغل كردنت پناه
درسته مهتاب سحر، دستم جا نميشد و درست نميتابيد ولي بعد تو پسروت شبا درست نميخوابيد
از هر تكراري خستم جز داشتنت پناه
كار هر شبم همينه از خدا خواستنت پناه
دهليز و سرگردون لا به لاي تاره موهاتم هنوز چرخ ميزنم خاك گرفتم پناه
موهاتو وا كن وقتي مياي به ديدنم اگه بياي امشب با خودم تو رو به دامان مادرم ميبرم كه سيرتش عينه خاكه
مجنونه من،معشوق من بيا
موهاتو برام وا كن پناه
بيا تنمو با تنت ادغام كن پناه
اگه نيومدي امشب با دستات منو توي ملاء عام اعدام كن پناه
همين امشب اعلام كن پناه
پناه
چشمام خيره به بيرونو خيس خورده شيشه هاي پنجره پناه
نميخواي برگردي؟ برگرد داره ميميره تار هاي ناكوك حنجرم پناه
چقدر از تو بنويسم تا باورت شه و برگردي پناه
چرا اين همه مدت بي من سر كردي پناه
از تو مينويسم ميلرزه حنجرم پناه
ميشه برگردي پناه…؟