آدم تا در طلبه شاعره
چندتا شاعر داریم که از موندن و حلاوت و رانی هلو کنار یار شعر خوب نوشته باشه؟
به کام تا نرساند مرا لبش چون نای
نصیحت همه عالم به گوش من باد است
یا
جان بر لب است و حسرت در دل که از لبانش
نگرفته هیچ کامی جان از بدن بر آید.
یا
دلبر که جان فرسود از او
کار دلم نگشود از او
نومید نتوان بود از او
باشد که دلداری کند
آدم تا در طلبه آدمه..
اون روزا که نوجوون بودم و شوق دانشگاه رفتن داشتم،موقع درس خوندن خسته که میشدم خودمو رو پل طبیعت تصور میکردم،رو بروی دانشگاه تهران،به استقلال فک میکردم.
تهران قبول شدم،باسر در دانشگاه تهران عکس گرفتم، رو پل طبیعت راه رفتم،به استقلال نسبی رسیدم،ولی! ته همه ی اینا گفتم خب که چی؟
این شد که دیگه آرزو نکردم.
تصمیم گرفتم فقط راه برم راه برم راه برم و وسط راه پیدا بشم... راه برم به مقصد دیدن گلای زرد کنار جاده.
این شد که اومدم بگم ما مقصود را نه در مقصد یافته ایم،که خونمون تو موجه، که آسودگی ما عدم ماست،که طالب بیقراریم تا که قرار آیَدَتِمان..
در طلب باشید..شاعر زندگی خودتون باشید :))