نامه را برای کسی که دور است مینویسند،احتمالا خودم را یک جای دور جا گذاشته ام ...چه میدانم..شاید هم خودم را به یک جای دور تبعید کرده باشم
هر کِی و هر کجا که هستی میخواهم بدانی که همه جا را دنبالت گشتم،اگر امکان سفر در زمان هم وجود داشت هر کِی هم دنبالت میگشتم و بگذار در گوشت بگویم که تو را یکجا،یک جا جانگذاشتم.
ذره ذره گم شدی،رفتی...باید نامه ام را ریز ریز کنم و هر تکه را به جایی بفرستم جانم.
تو نمیدانی با چه غصه ای مینویسم ولی بدان حتی شده لابه لای تمام کتاب هایی که خواندم بگردم،و حروف را از هم جدا کنم و لابلایش تو را جستجو کنم چنین میکنم،شده از کف خیابان های تهران ،شده از برگه های به زور پرشده ی حل تمرین،شده عکست را از چشم این و ان جمع میکنم،اسمت را از تمام دهان ها جمع میکنم...تورا باز میگردانم.
فقط...یار دور مانده زودتر بیا،بیا که میترسم آمدنت حل مراد نکند جانم...میترسم از همین ترس جان بدهم جانم...
کاش اداره های پست میان زمانی وجود داشتند که بتوانم نامه ام را پست کنم که حداقل بگویم دوستت دارم و نمیدانی و باید بدانی...که اگر بدانی همه چیز عوض میشود.
از حال ماهم اگر جویا باشی ز پی تو آنقدر خراب و مست گشته ایم که خسته ایم... که خسته ایم...
لطفا مثل باران بهاری که نمیگوید کی بی خبر در بزن و سرزده از راه برس... برس لطفا...برس که اگر اینبار پیدا نشوی اسمم را عوض میکنم میگذارم نیلوفر..
باعشق و دلتنگ تو