"والس در آستانه ی خانه ی معشوق"
یادم نیست چند سال پیش احتمالا کمتر از چهار سال پیش ویدیو والس گرینکو رو دیدم. وچیزی که باعث شد دوباره و دوباره ببینمش چهره ی بی تفاوت،مصمم،غم فروخورده ی چهره ی این آدم:یوگنی گرینکو! بود،شاید گرمایی که تو سرمای سوزناک روسیه داره از یه آدم ساتع میشه بود
خیلی دوست دارم برای چیزی که مینویسم قهرمان پیدا کنم و بگم بعد از دیدن این ویدیو آدم بااراده تری شدم یا بگم موج بیم کمتر آزارم داد.. نه! این سطر و خط ها قهرمان نداره حتی قرار نیست اثر فاخری رو بهتون معرفی کنم
___________
والس دل مردگی هام رو برام دلپذیرکرد!میتونین تصور کنین؟ من غم هام رو بین نوت های والس ریختم،با ضرباهنگ انگشتام رو میز مطالعه م به آنچه بین نوت ها ریخته بودم فکر کردم و گاهی خوشحال شدم که روزای بد رو به افول رفتن.و گاهی ناراحت که روزای بد چه بلایی سرم آوردن، گاهی خودمو برای گذشته سرزنش کردم گاهی خودمو درک نکردم و هی با خودم روبرو شدم..روبرو شدم روبرو شدم و نترسیدم.. رقص دونفره ی من و خودم!
___________
خبر خوب اینکه گرینکو آخرای ماه میاد تهران، شاید کنسرت شجریان یا زنده شدن فرهاد نمیتونست این خوشحالی رو بهم بده.
والس برای من یک قطعه بود که خودم با زبان زندگی روش خوندم،مث فرانسویا* :)))
اجرای زنده ی این موزیک شاید شبیه لحظه مرگم باشه که تو چن دقیقه چند سال برام مرور بشه،بی معنی شدنِ بُعد زمان برای تعریف گذشته!
..باید لحظه ی جالبی باشه،شایدم ترسناک و شوکه کننده
پی نوشت:هر وقت ننوشتم و مقاومت کردم بیشتر سرکش شدم،پس
مینویسم که آرام تر بشم. بازم برای این قطعه مینویسم،چون زیاد باید بگم و کمک میکنه بهتر خودمو بفهمم.
قطعه" والس گرینکو "رو حتما به صورت تصویری ببینید.