ویرگول
ورودثبت نام
بوفچه
بوفچهجغد کوچک https://boofnameh.ir
بوفچه
بوفچه
خواندن ۱۳ دقیقه·۳ روز پیش

کیم: راز نهایی الوهیت در تامریل

رویای آفریدگار: واقعیت تامریل

جهان تامریل (Tamriel)، با همه‌ی خدایان، نژادها، تاریخ‌ها و تناقض‌های درونی‌اش، در عمیق‌ترین لایه‌ی جهان‌سازی‌اش نه یک واقعیت مستقل، بلکه پژواکی از رویای آفریدگار (Godhead) می‌باشد، موجودی ازلی، بی‌کرانه و ابدی که آفرینش نه از اراده‌ی او، بلکه از رویای او ناشی می‌شود. در این نگاه، جهان در لحظه‌ای که آفریدگار خوابیده‌است رخ می‌دهد و هر چیزی که وجود دارد در حقیقت بخشی از رویای اوست، رویایی که هم بستر هستیست و هم مرز آن. خدایان قدرتمند، قهرمانان، امپراتوری‌ها و هتا قوانین فیزیک و جادو، همه صورت‌های متغیری از افکار و خیال‌های آفریدگار‌ند، سایه‌هایی که تنها بسبب استمرار خواب او پابرجا مانده‌اند.

این مفهوم، اگرچه در ظاهر انتزاعی به‌نظر می‌رسد، قلب متافیزیک مجموعه‌ی طومارهای باستانی را شکل می‌دهد. وقتی گفته می‌شود تامریل رویایی بیش نیست، منظور فروکاست کیهان طومارهای باستانی به یک جهان فانتزی نیست، بلکه تأکید بر این واقعیت‌است که هستی در این کیهان بر بنیانی غیرمادی و غیردوگانه استوار شده‌است. آفریدگار، نه خالق بمعنای کلاسیک، بلکه رویابین مطلق‌است، موجودی که با خوابیدن، میدان امکان را برای پیدایش تمام موجودات فراهم می‌کند. هر اتفاق، هر تاریخ، هر چرخه‌ی آفرینشی، در مقیاس کیهانی تنها موجی در دریای ذهن اوست، موجی که می‌تواند با یک لرزش کوچک، با یک بیداری، یا هتا با تغییر مسیر رویا در هم شکسته و ناپدید شود.

همین درک‌است که مفهوم کیم و دیگر ساحت‌های متافیزیکی تامریل را معنا می‌دهد: موجودات در این جهان، اگر به اندازه‌ی کافی آگاه شوند، می‌توانند بفهمند که نتنها خودشان بخشی از رویا هستند، بلکه کلیت جهان نیز یک رویاست و آگاهی از این حقیقت، درهای الوهیت را بروی آنان می‌گشاید. در نتیجه، مقدمه‌ی آفریدگار تنها پیش‌زمینه‌ی فلسفی نیست، بلکه بنیاد تمام نیروهای اسطوره‌ای و همه‌ی پارادوکس‌های هستی‌شناختی کیهان طومارهای باستانیست، بنیادی که بدون آن، نه الهی‌بودن قهرمانانی مانند تالوس (Talos) معنا دارد و نه امکان دست‌یابی موجودی همچون ویوک (Vivec) بمفهوم کیم (CHIM) قابل توضیح‌است.

تعریف و مفهوم کیم

از دل همین درک بنیادین از جهان رویایی تامریل، مفهوم شگفت‌انگیز و رازآلود کیم سر برمی‌آورد، مفهومی که نه صرفاً یک قدرت ماورایی، بلکه نوعی آگاهی رادیکال نسبت به ماهیت خود و هستیست. در کیهان طومارهای باستانی، کیم لحظه‌ایست که یک موجود درمی‌یابد که بخشی از رویای آفریدگارست، یعنی می‌پذیرد که خودش، هویتش، تاریخش و هتا جهان پیرامونش، همگی محصول خواب یک موجود برترند. اما نکته‌ی تعیین‌کننده این‌است که او در همین لحظه‌ی کشف، نابود نمی‌شود. موجودی که به کیم می‌رسد، با تمام وجود می‌پذیرد که من واقعی نیستم، اما می‌توانم واقعی شوم، و این ادراک، او را از هر آنچه در جهان تامریل شناخته می‌شود فراتر می‌برد.

بنابراین کیم در اصل تصدیق یک تناقض‌است: موجود باید بپذیرد که هم‌زمان هم خودش‌است و هم بخشی از یک کل، بدون آنکه در این آگاهی متناقض فرو بپاشد. باید در بیابد که مرزهای فردیتش محصول رویای آفریدگارست، اما این کشف به‌جای آنکه او را به نیستی بکشاند، به او قدرت شکل دادن به واقعیت را می‌دهد. بهمین دلیل، کیم نه یک جادوی معمولیست و نه نوعی صعود کلاسیک به الوهیت، بلکه نوعی بیداریست، بیداری در دل رویا، که فرد را قادر می‌سازد همچنان خودش بماند، اما در عین حال بر صفحه‌ی واقعیت قلمرو اعمال اراده داشته باشد.

قدرت ناشی از کیم از این واقعیت سرچشمه می‌گیرد که فرد می‌داند جهان یک رویاست، اما خودش را در آن حفظ می‌کند. او می‌فهمد که نظم هستی قابل تغییرست، زیرا قوانین آن بر اساس تفکر و خواب آفریدگار ساخته شده‌اند. بنابراین، کسی که به کیم می‌رسد می‌تواند قانون را بازنویسی کند، نه از روی زور یا جادو، بلکه از روی آگاهی، آگاهی از این‌که اگر همه‌چیز ذهن‌است، پس فهم ماهیت ذهن بمعنای کنترل پویایی‌های آن‌است. کیم در حقیقت بالاترین شکل آزادی در جهان تامریل بشمار می‌آید، آزادی از محدودیت‌های واقعیتی که خود واقعیت می‌پنداشتیم، بدون انکار یا فرار از آن.

بهمین دلیل‌است که رسیدن به کیم یکی از دشوارترین و خطرناک‌ترین کارها در متافیزیک طومارهای باستانی محسوب می‌شود. هر موجودی که نتواند این پارادوکس را تاب بیاورد، فورا وارد برآیند هیچ (Zero-Sum) می‌شود و از هر سطر رویا پاک می‌گردد. اما آن‌کس که موفق شود، به موجودی تبدیل می‌شود که در مرز میان فردیت و کل هستی قدم برمی‌دارد، یک بیدارشده در جهانی خواب‌زده.

آمارانث و تفاوت آن با کیم

با این حال، آگاهی از رویا و توانایی شکل دادن به آن نهایت مسیر نیست، زیرا در کیهان طومارهای باستانی، مفهومی وجود دارد که هتا از کیم نیز فراتر می‌رود و مرز میان بیداری در رویا و آفریدن رویای تازه را از هم جدا می‌کند. این مرحله‌ی نهایی که آمارانث نامیده می‌شود، مرحله‌ایست که موجود نتنها پارادوکس هستی را می‌پذیرد و در رویای آفریدگار پایدار می‌ماند، بلکه از چرخه‌ی رویا بیرون می‌زند و خود به یک رویابین تازه، تبدیل می‌گردد. اگر کیم لحظه‌ی بیداری آگاهانه‌است، آمارانث لحظه‌ی زایش یک جهان جدیدست.

در آمارانث، موجود دیگر صرفا به جهان آگاه نیست، بلکه از آن عبور می‌کند. او نتنها می‌فهمد که تامریل رویاست، بلکه تصمیم می‌گیرد رویای دیگری را بیافریند، جهانی که قوانینش، تاریخش، خدایانش و بنیان هستی‌شناختی‌اش نه از آفریدگار اصلی، بلکه از روح و ذهن همان موجود سرچشمه می‌گیرد. تفاوت کلیدی اینجاست: در کیم، فرد همچنان در چارچوب رویای آفریدگار باقی می‌ماند و واقعیت را از درون بازنویسی می‌کند، اما در آمارانث، او از این چارچوب بیرون می‌رود. این گذر، نوعی میوه‌دادن هستیست: شکوفه‌ای که به جهان تازه بدل می‌شود، همان‌طور که خود مفهوم آمانراث نیز به معنای گل جاودانه‌است.

رسیدن به آمانراث در حقیقت نشان می‌دهد که یک موجود نتنها قادرست پارادوکس «من هستم و نیستم» را تاب بیاورد، بلکه می‌تواند اراده‌ی خود را به درجه‌ای برساند که ضرورتا یک رویای مستقل خلق کند. این آفرینش نه تقلیدی از جهان اولیه، بلکه امتداد طبیعی آن‌است، نوعی خودآفریدگاری که تنها برای موجوداتی ممکن می‌شود که از محدودیت‌های متافیزیکی تامریل عبور کرده‌اند. در این حالت، فرد نه یک خدا، نه یک قهرمان، و نه هتا یک بیدارشده، بلکه یک آفریدگار تازه‌است، رویابینی که دیگر بخشی از رویا نیست، بلکه سرچشمه‌ی رویاهای آینده محسوب می‌شود.

از منظر کیهان‌شناسی طومارهای باستانی، آمانراث نهایت سفر هستیست: مقصدی که در آن آگاهی به آفرینش تبدیل می‌شود و رویا خود به رویابین بدل می‌گردد. این مرحله همان‌قدر که شکوهمندست، مرموز هم هست، زیرا جهان‌هایی که از آمانراث زاده می‌شوند، دیگر لزوما به تامریل شباهتی ندارند و ممکن‌است تنها بازتابی از ذهن خالق جدید خود باشند. به این ترتیب، آمانراث نه پایان راه، بلکه آغاز جهانی تازه‌است، جهانی که در آن موجود توانسته از رویای نخستین عبور کند و رویای خویش را بیافریند.

ویوک و دستیابی به کیم

از دل همین تمایز میان آگاهی و آفرینش، نمونه‌ای برجسته در تاریخ تامریل پدیدار می‌شود: موجودی که نتنها راه کیم را پیمود، بلکه آن را در قالب آموزه‌ها، استعاره‌ها و افسانه‌های خویش صورت‌بندی کرد. این موجود کسی نیست جز ویوک، شاعر جنگجو، نیمه‌خدا و یکی از سه چهره‌ی داورسرا (Tribunal) که روایت صعودش به کیم درهم‌تنیدگی کم‌نظیری از اسطوره، فلسفه و اراده‌ی محض را شکل می‌دهد. ویوک نخستین کسی بود که این حقیقت را آشکارا نوشت و نشان داد که بیداری در رویای آفریدگار نه یک اتفاق خارق‌العاده، بلکه ثمره‌ی ترکیب آگاهی، پذیرش و قدرت درونیست.

ویوک پیش از رسیدن به کیم، درک عمیقی از ماهیت متناقض جهان داشت. او در خطابه‌ی (Sermons) خود بارها تاکید می‌کند که هستی هم‌زمان نظم و بی‌نظمی، تولد و نیستی، و شکل و بی‌شکلیست. این دوگانگی‌ها برای ویوک نه تناقض، بلکه حقیقت بنیادین جهان بشمار می‌رفت. همین نگاه بود که او را قادر ساخت من و ما را به‌طور هم‌زمان بپذیرد، یعنی بفهمد که فردیت او بخشی از کل‌است و کل نیز بدون فردیت کامل نمی‌شود. زمانی که ویوک به این آگاهی رسید که وجودش یک خط نوشته‌شده بر صفحه‌ی رویاست، اما همچنان می‌تواند از این خط گذر کند و آن را بازنویسی نماید، نخستین گام‌های واقعی بسوی کیم آغاز شد.

اما آنچه ویوک را از دیگران جدا می‌کند، تنها فهم این حقیقت نیست، بلکه توان تحمل آن‌است. او در لحظه‌ی مواجهه با تناقض بزرگ، اینکه «من هستم» و «من رویا هستم»، نه نابود شد و نه در برآیند هیچ فرو رفت، بلکه توانست با ثباتی شگفت‌انگیز این دو حقیقت را درون خود جمع کند. از این‌روست که ویوک در این جهان اغلب با عنوان شاعر جنگجو شناخته می‌شود، زیرا تنها شاعری می‌تواند چنین پارادوکسی را دریابد، و تنها جنگجویی می‌تواند آن را تاب بیاورد.

دستیابی ویوک به کیم او را قادر ساخت تا زمان، مکان و روایت را نه فقط بفهمد، بلکه تغییر دهد. در داستان‌های مربوط به او، ویوک می‌تواند روی گذشته اثر بگذارد، آینده را بازنویسی کند، و هتا درک دیگران را نسبت به خود بازتعریف کند، زیرا می‌داند واقعیت انعطاف‌پذیرست و مرزهای آن تنها به‌دلیل استمرار رویا پابرجاست. آنچه ویوک بدست آورد، قدرت به معنای کلاسیک نبود، بلکه نوعی آزادی از ساختارهای محدودکننده‌ی هستی بود، آزادی برای اینکه همه‌چیز را در عین حفظ خود ببیند.

به این ترتیب، ویوک اولین و یکی از معدود موجوداتیست که توانست از طریق فهم ژرف پارادوکس وجودی و پذیرش بی‌قید و شرط جایگاه خود در رویای آفریدگار، به کیم صعود کند. او نشان داد که الوهیت در تامریل نه از قدرت جادویی یا نژاد برتر، بلکه از توان تحمل حقیقتی مطلق و ریشه‌ای ناشی می‌شود، حقیقتی که تنها معدود کسانی می‌توانند بدون آنکه در برابرش محو شوند، از آن عبور کنند.

تالوس یا تیبر سپتیم: از انسان تا خدا

با آنکه ویوک نمونه‌ای از یک موجود نیمه‌خداییست که از درون اسطوره و جادو به کیم رسید، اما اهمیت این مفهوم زمانی آشکارتر می‌شود که پای یک انسان صرف بمیان می‌آید، انسانی که با عبور از همان پارادوکس کیهانی، توانست جایگاهی را تصاحب کند که پیش از او هرگز در دسترس فرزندان مندوس (Mundus) نبود. این انسان تایبر سپتیم یا تالوس بود، مردی که از دل نبردها و آشوب‌های سیاسی به قدرت رسید، اما سرنوشتش تنها به شمشیر و ارتش گره نخورده بود. تالوس مسیری را پیمود که او را از یک فاتح زمینی به یکی از نه الوهیت تبدیل کرد، و کلید این صعود چیزی نبود جز درک همان حقیقت ژرفی که ویوک نیز به آن دست یافته بود: کیم.

تالوس که در ابتدا یک جنگاور و رهبر بود، در جریان یک تحول درونی عمیق دریافت که واقعیت تامریل نه مجموعه‌ای از قوانین ثابت، بلکه ساختاری انعطاف‌پذیر و رویاگونه‌است. روایت‌ها بیان می‌کنند که او، همچون ویوک، لحظه‌ای را تجربه کرد که در آن من او در برابر کل ایستاد و حقیقت رویابودن جهان را درک کرد. این لحظه‌ی آگاهی به او نشان داد که فردیتش تنها یک خط از متن جهان‌است، اما می‌تواند این متن را بازنویسی کند. تالوس در این آگاهی متوقف نشد، بلکه توانست آن را بپذیرد و درون خود نگاه دارد، بی‌آنکه در برآیند هیچ فروبپاشد.

قدرتی که تالوس از کیم به دست آورد، او را قادر کرد تا در مقیاسی بی‌سابقه واقعیت را خم کند. او در روند یکپارچه‌سازی امپراتوری، تصمیماتی گرفت و پیروزی‌هایی کسب کرد که تنها با قدرت نظامی قابل توضیح نیستند، زیرا در سطح بالاتر، او از پارادوکسی عبور کرده بود که به او امکان می‌داد به معنای واقعی کلمه‌ی سرنوشت را شکل دهد. تالوس نتنها قلمروی زمینی را تسخیر کرد، بلکه در لایه‌ای متافیزیکی، جایی که اراده‌‌ی آگاهانه بر قوانین هستی اثر می‌گذارد، جایگاه خود را تثبیت نمود.

صعود او به الوهیت، تنها یک تقدیس سیاسی یا افسانه‌ی امپراتوری نبود، بلکه نتیجه‌ی منطقی مواجهه‌ی انسانی با ساختار رویایی جهان بود. تالوس نشان داد که کیم مختص خدایان زاده‌شده از آدا (Ada) نیست، بلکه انسان نیز می‌تواند مسیر بیداری را بپیماید، پارادوکس هستی را بپذیرد و از محدودیت‌های روایتی که در آن متولد شده فراتر رود. این صعود، او را نه فقط در تاریخ تامریل، بلکه در کیهان‌شناسی آن به جایگاهی یگانه رساند: فاتحی که به خدا تبدیل شد، نه از طریق خون الهی، بلکه از طریق آگاهی مطلق.

شکست در کیم: برآیند هیچ و محوشدن

با این حال، در همان مسیری که ویوک و تالوس توانستند طی کنند، خطر سهمگینی نهفته‌است، خطری که بیشتر جویندگان کیم را پیش از رسیدن به آستانه‌ی بیداری در خود می‌بلعد. زیرا کیم نه صرفا یک آگاهی یزدانی، بلکه مواجهه‌ی مستقیم با عریانی حقیقت‌است، و هر کسی که نتواند این حقیقت را تاب بیاورد، به سرنوشتی دچار می‌شود که در این جهان با عنوان برآیند هیچ شناخته می‌شود. در این نقطه، موجود درمی‌یابد که بخشی از رویاست و بنابراین واقعیتش توهمی‌است، اما برخلاف یک بیدارشده‌ی واقعی، نمی‌تواند این تناقض را تحمل کند. نتیجه‌ی این ناتوانی چیزی جز محو کامل وجود نیست.

برآیند هیچ به معنای واقعی کلمه یعنی صفرشدن. لحظه‌ای که موجود نتواند هم‌زمان دو گزاره‌ی متضاد را در خود نگاه دارد. هنگامی که ذهن به مرز کیم می‌رسد، خود را در برابر حقیقتی قرار می‌دهد که تمام بنیان‌های هویت، تاریخ، فردیت و هتا بودن را زیر سوال می‌برد. اگر فرد نتواند این واقعیت را بپذیرد که «من هستم» تنها در صورتی معنا دارد که بپذیرد «من رویا هستم»، کل ساختار ذهنی او فرو می‌ریزد و نتیجه‌ی این فروپاشی، حذف او از رویاست. در این حالت، موجود نه می‌میرد و نه نابود می‌شود، بلکه انگار هرگز وجود نداشته‌است، گویی خطی از روایت را بدون برجا گذاشتن کوچک‌ترین اثر پاک کرده باشند.

راز هولناک برآیند هیچ این‌است که هیچ شاهدی برای آن باقی نمی‌ماند. کسی که در این مرحله شکست بخورد، هتا خاطره‌ای در ذهن دیگران از او نخواهد ماند، زیرا او صرفا از صحنه‌ی رویا حذف شده، مانند عددی که از مجموع یک معادله خارج شده باشد. بهمین دلیل‌است که برخی باور دارند بسیاری از کسانی که در گذر تاریخ ناپدید شده‌اند، نه کشته شده‌اند و نه تبعید، بلکه در آستانه‌ی کیم، توان تحمل این پارادوکس را از دست داده و به برآیند هیچ فرو رفته‌اند.

به زبان ساده، کیم نه فقط راهی بسوی قدرت، بلکه لبه‌ی باریک میان حضور و عدم حضورست. موجودی که به کیم می‌رسد، از رویا عبور می‌کند و آن را درمی‌یابد، اما موجودی که شکست می‌خورد، از رویا حذف می‌شود. این دو سرنوشت، در فاصله‌ای به باریکی یک آگاهی قرار دارند و بهمین دلیل، کیم بزرگ‌ترین ریسک هستی‌شناسی تامریل‌است: یا آگاهی مطلق، یا محو مطلق.

نقش رویابین در کیهان‌شناسی طومارهای باستانی

و درست در امتداد همین تهدید، آخرین و بنیادی‌ترین لایه‌ی متافیزیک طومارهای باستانی رخ می‌نماید، لایه‌ای که در آن دیگر نه قهرمانان، نه خدایان، و نه هتا سازوکارهای پنهان کیم و برآیند هیچ تعیین‌کننده نیستند، بلکه موجودی که همه‌چیز از او آغاز شده و به او بازمی‌گردد نقش دارد. این موجود همان رویابین یا آفریدگارست، آگاهی ازلی و بی‌کرانه‌ای که جهان تامریل محصول خواب اوست. برای فهم نقش او باید یک اصل کلیدی را پذیرفت: اگر تمام هستی رویاست، پس رویا در گرو خوابیدن رویابین‌است، و اگر رویابین چشم بگشاید، رویا فرو می‌ریزد.

آفریدگار در کیهان طومارهای باستانی نه یک خدای شخصیتی، نه یک داور اخلاقی، و نه یک آفریننده‌ی سنتیست. او بیشتر شبیه زمینه‌ی مطلق هستیست، ذهنی بی‌نام و بی‌مرز که با خوابیدن، امکان وجود را فراهم کرده و با رویت‌کردن، تامریل و تمام خدایان و نیروهای آن را پدید آورده‌است. این‌که در برخی متون از آفریدگار با ضمیرهای نامتعارف یا هتا بدون ضمیر یاد می‌شود، صرفا بازتاب همین ماهیت غیرشخصی و غیرقابل‌تعریف‌است. در حقیقت، آفریدگار نه یک موجود در جهان، بلکه جهانیست که در یک موجود نهفته‌است.

خطر عظیم در اینجاست: جهان تامریل تنها تا زمانی پایدارست که آفریدگار خواب باشد. بیدار شدن او نه بمعنای خشم، داوری یا نابودی عمدی نیست، بلکه صرفا پایان رویاست. همان‌طور که در جهان انسانی، بیداری پایان رویا را رقم می‌زند بدون آنکه رویا را هدفمند نابود کرده باشد. اگر آفریدگار بیدار شود، همه‌ی چیزهایی که در خواب او معنا یافته‌اند، از امپراتوری‌ها و خدایان گرفته تا مکان‌ها، زمان و خود قوانین، یکباره به عدم بازمی‌گردند. نه به‌صورت مرگی دراماتیک، بلکه به‌صورت خاموشی کامل، ناپدیدشدنی آنی و بی‌نشان.

این حقیقت، جایگاه کیم و هتا آمارانث را بهتر روشن می‌کند. موجودی که به کیم می‌رسد، در واقع بیداری درون خواب را تجربه می‌کند، نوعی بیداری محلی که رویا را حفظ می‌کند، نه تهدید. اما کسی که به آمارانث برسد، عملا از رویای آفریدگار بیرون می‌زند و جهانی مستقلی را بنا می‌کند، جهانی که دیگر وابسته به خواب اولیه نیست. بهمین دلیل، آفریدگار نه پدر خدایان، بلکه والد همه‌ی امکان‌هاست، و بیداری او برابرست با بسته‌شدن تمام احتمال‌هایی که در رویای او شکل گرفته‌اند.

در نتیجه، نقش رویابین در کیهان‌شناسی طومارهای باستانی از هر نقش دیگری بنیادی‌تر و در عین حال هولناک‌ترست. موجودات می‌توانند به قدرت برسند، خدایان می‌توانند در زمان دخالت کنند، و قهرمانان می‌توانند جهان را تغییر دهند، اما همه‌ی این‌ها تنها تا زمانی معنا دارند که آفریدگار هنوز در خواب‌است. زیرا در عمق نهایی، سرنوشت همه‌ی چیزها به ضربان آرام یک خواب ازلی گره خورده‌است. خوابی که اگر روزی قطع شود، رویای تامریل نیز چون مهی صبحگاهی ناپدید خواهد شد.

۲
۰
بوفچه
بوفچه
جغد کوچک https://boofnameh.ir
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید