ویرگول
ورودثبت نام
بوفچه
بوفچهجغد کوچک https://boofnameh.ir
بوفچه
بوفچه
خواندن ۴ دقیقه·۴ روز پیش

هکس‌تک و انقلاب باشکوه ویکتور

آتش نوین بشر: هکس‌تک بمثابه ماهیتی پرومتئوسی

هکس‌تک در ظاهر نوعی مهندسی پیشرفته، اما در جوهره، بازآفرینی همان کاری بود که پرومتئوش در اساطیر یونانی انجام داد: ربودن آتش خدایان و هدیه‌دادن آن به انسان. پرومتئوس با این کار نتنها ابزار پیشرفت بشر را فراهم کرد، بلکه نظم الهی را نیز به چالش کشید. دقیقا همین طور، هکس‌تک نتنها نیرویی تازه در اختیار انسان قرار می‌داد، بلکه مرز میان قدرت طبیعی و قدرت الهی‌-جادویی را از میان برمی‌داشت. آرکین که پیش‌تر تنها در دست ساحران، موجودات باستانی یا نیروهای کیهانی بود، اکنون در قفسی از کریستال نشسته و تحت فرمان انسان درمی‌آمد، یا دست‌کم چنین بنظر می‌رسید.

اما اگر در اسطوره‌ها آتش پرومتئوس روشنایی آورده بود، در رون‌ترا هکس‌تک هم روشنایی بود و هم سایه. این نیرو امکان ساخت درمان‌های نوین، فناوری‌های حمل‌ونقل پیشرفته و حتی سلاح‌هایی با دقت بی‌سابقه را فراهم می‌کرد، اما بهمان اندازه می‌توانست نابودی، انفجار و آشفتگی به بار بیاورد. همان گونه که آتش می‌توانست خانه‌ای گرم کند یا شهری را در کام شعله بکشاند، آرکین نیز می‌توانست بنا بر نیت و نحوه‌ی هدایتش، یک شارینش را به شکوفایی یا سقوط بکشاند. این دوگانگی باعث می‌شد هکس‌تک نتنها یک اختراع، بلکه یک آستانه‌ی شارینشی باشد، مرزی که انسان با عبور از آن دیگر هرگز به گذشته برنمی‌گشت.

با این حال، آنچه هکس‌تک را حقیقتا به یک عنصر پرومتئوسی تبدیل می‌کرد، نه قدرتش، بلکه سرقت‌بودن آن بود. جیس و ویکتور نیرویی را که ذاتا بخشی از ساختار کیهانی بود، از جایگاه طبیعی‌اش جدا کردند و وارد نظم انسانی ساختند. این همان کاری بود که همواره در اساطیر با مجازات همراه بوده‌است، از مجازات پرومتئوس گرفته تا هشدارهایی که در جهان‌های افسانه‌ای درباره‌ی دست‌بردن در قدرت‌های الاهی داده شده. بنابراین هکس‌تک نتنها یک پیروزی علمی، بلکه نوعی نافرمانی مقدس بود، اقدامی که در ظاهر بشردوستانه جلوه می‌کرد، اما در عمق خود تهدیدی برای توازن جهان داشت.

با ظهور هکس‌تک، انسان دیگر موجودی صرفا طبیعی نبود. اکنون انسان قادر بود به کمک این نیرو مرزهای جسم، سرعت، قدرت و هتا زندگی و مرگ را بازتعریف کند. استفاده از هکس‌تک برای درمان، تقویت نیروها یا ساخت رابط‌های انرژی، نمونه‌هایی از این فراتررفتن انسان از وضعیت پیشین خود بود. همین توانایی برای عبور از محدودیت‌های طبیعی بود که هکس‌تک را از سطح یک اختراع بالا می‌برد و آن را به نیرویی شبه‌الهی تبدیل می‌کرد، نیرویی که می‌توانست تکامل انسان را از دست طبیعت به دست فناوری بسپارد.

اما درست همان‌گونه که پرومتئوس می‌دانست آتش، انسان را وارد چرخه‌ی بی‌پایانی از مسئولیت و خطر می‌کند، جیس و ویکتور نیز ناچار به مواجهه با پیامدهای یافته‌ی خود شدند. کنترل آرکین نیازمند بلوغ اخلاقی، ساختارهای سیاسی جدید و توانایی درک رفتار موجودی نیمه‌زنده بود، اما هیچ‌یک از این‌ها در پیلتوور وجود نداشت. این نارسایی‌ها هکس‌تک را از آتش پرومتئوسی به آتشی بی‌سرپرست تبدیل کرد، آتشی که اگر نادانسته با آن تعامل می‌شد، بسرعت از خادم به مخدوم بدل می‌گشت.

در ادامه‌ی این روند، هکس‌تک نتنها توازن نیروهای جهان، بلکه توازن درونی انسان را نیز برهم زد. بمحض آنکه بشر طعم قدرت آرکین را در سطح صنعتی چشید، دیگر هیچ محدودیت قدیمی معنا نداشت. پروژه‌هایی که در گذشته تابو یا غیرممکن محسوب می‌شدند، ناگهان در دسترس قرار گرفتند: دستکاری بدن، ساخت سلاح‌های فرابشری، مداخله در ساختار زمان و فضا، و هتا تلاش برای تبدیل انسان به موجودات ارتقایافته. این بلندپروازی‌ها دقیقا بازتاب همان غروری بود که در اسطوره‌های پرومتئوسی نکوهش شده‌است، غروری که می‌گوید: «اگر می‌توانیم، پس باید.»

نهایتا، آنچه هکس‌تک را به آتش نوین بشر تبدیل کرد، این نبود که چقدر قدرت دارد، بلکه این بود که چقدر ساده می‌توانست معنای انسان‌بودن را تغییر دهد. پرومتئوس در اسطوره‌ها آتش را داد، اما پیامدش این بود که انسان تبدیل شد به آنچه پیش‌تر نبود: سازنده، مخترع، جنگاور. هکس‌تک نیز همین گونه بود، نتنها فناوری را تغییر می‌داد، بلکه خود انسان را بازتعریف می‌کرد. از لحظه‌ی ظهور آن، دیگر بدن، طبیعت، زمان و حتی مرگ قطعیت پیشین خود را نداشتند.

و شاید همین نکته بود که ویکتور، بیشتر از هر دانشمند دیگری، درک می‌کرد: آتش را می‌توان به انسان داد، اما هیچ‌کس نمی‌توانست انسان را مجبور کند بداند چگونه باید با آن آتش زندگی کند. و این ناآگاهی، همان بهای سنگینی بود که شارینش‌ها همواره برای سرقت قدرت‌های الاهی پرداخته بودند.

اما درست همان‌طور که آتش پرومتئوس راه را برای یک شارینش تازه گشود و در عین حال بذر رنج‌های بی‌پایان بشر را نیز کاشت، هکس‌تک نیز در لحظه‌ی تولدش حامل دو آینده‌ی متضاد بود: آینده‌ای که در آن انسان می‌توانست از محدودیت‌های طبیعی رها شود و مرزهای دانش، درمان و قدرت را درنوردد، و آینده‌ای که در آن همان رهایی به دام تبدیل می‌شد، دامی که در آن انسان، مسحور قدرتی فراتر از توان اخلاقی و روانی خویش، دیگر نمی‌دانست کجا باید بایستد و کجا باید بازگردد. از این رو، هکس‌تک نتنها آغاز عصر نوین علم، بلکه آغاز عصر مسئولیتی بودکه هنوز بشر برای آن آماده نبود، عصری که در آن هر گام بسوی نور، سایه‌ای بهمان اندازه در پشت سر می‌گستراند، و جهان رون‌ترا باید می‌آموخت که با آتشی زندگی کند که هم ناجیست و هم پیش‌درآمد فاجعه.

۰
۰
بوفچه
بوفچه
جغد کوچک https://boofnameh.ir
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید