گاهی یک ویدیوی کوتاه 15 ثانیهای بدجور به فکر میاندازدم. خود ویدیو نه، بلکه انتشارش، نحوهی انتشارش، متنی که رویش هست، اموجیهایی که روی آن اضافه شده.
میرویم صفحات مجازی آدمهایی که نمیشناسیم میجوریم و میجوریم و ویدیوی رقصیدنشان را برمیداریم، در استوری میگذاریم و مسخره میکنیم، یک آدم را که به حال خودش دارد از لحظهاش لذت میبرد و آن طور که بلد است میرقصد با جوکهای بینمک احمقانه تحقیر میکنیم و گمان میکنیم تمام آن آدم را از رقصیدنش _که به زعم ما زشت و ابلهانه است_ شناختهایم. انگار که تمام مردم وظیفه دارند مثل گروه تخصصی کوریوگرافی جنیفر لوپز برقصند و اگر ذرهای از این کمتر باشد باید جلوی دوربین ظاهر نشوند، دیده نشوند، نرقصند، اصلا حضور نداشته باشند، دوخته شوند به صندلیهایشان، اصلا بروند بمیرند.
ما ملتی هستیم که میل داریم هرچه را دوست نداریم تخریب کنیم، حتی زندگی خصوصی افراد را مثله کنیم، حذفشان کنیم، کنار بگذاریمشان، بدنشان را و شیوهای که سلولهای اعصابشان به موسیقی واکنش میدهد سانسور کنیم. حتی وقتی به ما آسیبی نزدهاند.
اگر کسی موهای بلند فر و یک سبیل دستهموتوری داشته باشد ما حتما باید بخندیم.
چرا؟ به چه چیز باید بخندیم؟
چرا مردم را به حال خودشان نمیگذاریم؟ چرا نمیرویم به قبر پدر خودمان بخندیم که از همه چیز خندهدارتر است با این گوسالههایی که تحویل جامعه دادهاند و فکر هم میکردند تولهسگشان قرار است ماتحت دنیا را با افتخاراتش جرواجر کند. آیا فکرش را میکردند که قرار است مثل یک تپه پهن تازه فرو ریخته از رودهی گاو ولو شویم یک گوشه و به زندگی مردم بیدلیل و بیهدف و بیدستآورد بخندیم؟
حتی وقتی خندهمان نمیآید چون زیرش چند تا اموجی اشکریز از فشار خنده میبینیم به مغزمان دیکته شود حتما باید به این تصویر بخندیم و یک حرفی درموردش بزنیم.
دارم به رقص دو مرد میانسال با تیپ دلخواه خودشان _که به من ربطی ندارد و آسیبی نه به من و نه به جریان رفتاری و فرهنگی جامعه نمیزند_ تماشا میکنم و لذت میبرم که چقدر خوشند.
تصور میکنم همین آدم با همین ظاهر و همین حالت رقص حتما عزیز کسیاست. حتما یک جایی فرزندی یا شاید همسری از دیدن همین رقص ساده و معمولی دلش غنج میرود، دست میزند و دلش شاد میشود، سوت میکشد و پا به پایش با یک رقص معمولی دیگر جلو میآید، در جای خودشان بپر بپر میکنند و بدون فکر کردن به هیچ دوربین پدرسگی آن دور و بر اجازه میدهند هورمونهای خانواده اپینفرین از برخورد پاشنههایشان با زمین آزاد شود و سگ سیاه افسردگی جاری در رگ و پی متولدین زمینهای سیاه خاورمیانه را چند دقیقهای کیش کنند یک گوشهی دیگر.
یک صفحهی دیگری هست، یک مرد جوان است که اتفاقا بد هم نیست. ساده و معمولی است. ویدیوهایش را به اندازه آنچه که از تجربه و شنیدههایش درمورد دیده شدن پستهایش فهمیده سئو میکند، هشتگ میزند "رقص پسر". کلیه محتوای پیجش رقصیدن در عروسیهای مردم است.
مطمئن نیستم، احتمال میدهم شغلش باشد. در عروسی مردم برقصد و پولش را بگیرد. نمیفهمم چه فرقی بین این جوان با آن کسی که پول میگیرد و در عروسی کیبورد میزند وجود دارد؟ نه تفاوتی میبینم و نه ننگی.
او تلاش میکند اینگونه بازاریابی کند، یک پیج کثافت با یک ادمین رذل بیهمهچیز ویدیوهای او را بدون آیدی میگذارد و با تمسخرش فالوور میگیرد و تبلیغات و پول کلان میسازد، جوان رقصنده مهجور میماند و تحقیر میشود و حتی گوشهای از این دیده شدن برای کمی گرم شدن بازارش و یک لقمه نان درآوردن بهش نمیماسد. محتوا را او تولید میکند اما یکی دیگر ازش استفاده میبرد به لجنبار ترین شکل ممکن.
احتمالا در درازمدت چیزی جز سرخوردگی نصیب جوان بینوا نخواهد شد.
حرفی برای گفتن ندارند، میگردند یک زن سن و سالدار را که عکسهای زیادی از خودش با یک لباس و یک ژست گذاشته پیدا میکنند، معرفیش میکنند و کامنتهای مخرب جماعت مریض را به سمتش هدایت میکنند. ویرانش میکنند بدون آنکه بدانند چه بلایی ممکن اسن بر سر شخصیت و عزت نفسش بیاورند.
یک لحظه گمان نمیکنند شاید استفاده از اینستاگرام را بلد نباشد؟ یا عکس دیگری برای اشتراک گذاری ندارد؟ شاید راه دیگری برای استفاده و همسو شدن با نسل جدید پیدا نکرده؟ اصلا به ما چه؟ مگر ضرری به ما زده؟ چرا هیچ کس نمیرود یقهی یکی از آن نکبتهایی را بگیرد که با سواستفاده از کودکانشان گدایی توجه میکنند؟ چه تفاوتی بین آرات و کودکان کار هست؟ چرا او خوب است و یک مشت احمق معتقدند پدرش دارد آیندهاش را میسازد در حالی که کودک را وادار به کاری میکند که خودش عرضهاش را نداشته و جیب خودش را با سواستفاده از آرات پر میکند؟ چرا این انگل کودکآزار را به سخره نمیگیرند و تشویقش میکنند؟
چرا ضعیفان بیآزار را بیشتر لگدمال و سرکوب میکنند و زبالهها را تشویق و قدرتمندتر میکنند؟
من جماعتی اینچنین تهی و مسموم را نمیفهمم. آدمهای موجسوار خالی از مغز و فهم و تحليل و فردیت را نمیفهمم.
ننگ بر تک تک کسانی که در پرورش و تربیت این جماعت نقش داشتهاند و هیچ چیز از آدمیت بهشان نیاموختهاند.
با همین فرمان و روال تک تک ما یک ماشین سرکوبیم، یک دستگاه سانسوریم، یک دیکتاتوری دو پاییم، یک هیتلر خانگی هستیم، یک ماشین بازتولید کلیشههای مریض و جنسیتزده و نژاد پرستیم، یک نازی هستیم که هرچه با خطکش ما متفاوت است در کورهی آدمسوزی پر شده با هیزم کلمات و خندهها و لایکها و share هایمان میاندازیم.
ما هیولاییم. هیولاهایی که از زشتی جهان شکایت دارند و خدا را صدهزار مرتبه شکر که دستی در قدرت نداریم. ما همه مستعد و آمادهایم برای اینکه از هرآنچه بیزاریم بدتر شویم.
این ما هستیم. مهم نیست شرقی یا غربی، جهان اولی یا جهان سومی، این طرز فکر و رفتار که مثل اسفنجهای احمق از شبکههای اجتماعی جذب کردهایم یک رفتار نازیستی است. چه یک اینفلوئنسر ایرانی انجام دهد، چه یک احمق زرد انگلیسی زبان در لسآنجلس چه در یونان و اسپانیا، چه در چین و هند.
این یک پدیدهی منحصر به مردم من نیست، یک بیماری جاری در یک کل واحد است. کرونای فرهنگی است. آدمیتمان را میکشد و چال میکند و پوستهی احمق مردارخوارمان را روی زمین، نفسکشنده در میان مردم رها میکند.
اما من این نقد را شدیدتر به مردم خودم وارد میکنم، زیرا میدانم در دیگر کشورهای جهان آموزش سواد رسانه و تفکر انتقادی کم یا بیش در دسترسشان هست، اولویتشان است و در سیستم آموزشی نگرانش هستند.
در ایران چه؟ اصلا سواد رسانه چیست؟ اصلا کسی مگر نگران فهم و شعور فرزندان من و شما هست؟ ما یک مشت حیوان بیارزشیم که کارمان پر کردن جیبهای مافیای آموزش در جستوجوی موفقیت و خوشبختی است. اگر تمام مردم روی لبهی مرگ باشند آزمونهای جیب پر کن لغو نمیشوند، هزینههای آموزش کم نمیشود، حتی جانمان، پوستهی بیرونمان که منبع درآمد این جماعت است ارزشی ندارد چرا گمان میکنید نگران فهم و شعور و آدم بهتری شدنمان هستند؟
زهی خیال باطل.
من این نقد را بیشتر از هرکس به مردم سرزمین خودم دارم چون میان این مردم زندگی میکنم، چون بقیه جاهای دنیا به من مربوط نیست، چون مردم من حتی جای خالی این قسم از آموزش را احساس نمیکنند و خودشان از تن سپردن با موجهای بیمقصد و بیسرانجام راضیاند. چون جوانی و هوش و استعداد و خلاقیت بسیاری از آدمها میان این جماعت که از درک تفاوتها وحشتدارند حرام و سرکوب شد.
چون درک تفاوتها هوش و شعور و آموزش میخواهد که جای هر سه در میان مردم سرزمین من خالیاست و هر بار با دیدن bully شدن یک نفر، کودکی خودم را به یاد میآورم که شوق نوشتنم، صدای خوشآهنگم، میلم به performance در میان یک مشت گوساله پاره پاره و تمام اعتماد به نفس و خودباوریم پر از زخمهای چرکین شد. که حق ابراز خودم را همانطور که هستم، عالی یا متوسط یا ضعیف نداشتم. باید شبیه دیگران میشدم، جوری که آنها دوست داشتند میبودم حتی اگر دیگران و سلیقهشان در سطح کیفی فاضلاب بود.
چرا فکر میکنید bully شدن من و شما بد است اما برای کسی که نمیشناسیم و فقط تصویری از او دیدهایم بد نیست؟ چرا فکر میکنید دردش نمیآید؟ چون شما دردش را نمیبینید؟ چون نزدیکش نیستید؟
این فکر را میکنید چون نابالغید. چون قدرت تصور حال و روز آن آدم را بیرون از یک کادر و 15 ثانیه استوری جهتیافته ندارید. چون اصلا چیزی از انسانیت برایتان باقی نگذاشتهاند. همه چیز شما، قدرت تفکر شما لای فرهنگ سراپا تمسخر و تحقیر به باد رفته و نابود شده.
قلبمان مُرده، شعورمان مُرده، تفکر انتقادیمان مرده است. آدمیت، خلاقیت، شرف و شخصیتمان مرده است. کرونای فرهنگی داریم. ژنمان با زهرآلود بودن همگام شده و با سمی بودنمان خو کردهایم.