بی‌رنگ
بی‌رنگ
خواندن ۱۳ دقیقه·۵ سال پیش

ریویوی آثار نرگس آبیار

به بهانه مطالعات پایان‌نامه‌م نشسته‌م دارم مجموعه آثار چند کارگردان رو می‌بینم.

این پست به نرگس آبیار اختصاص داره و از رویکرد نقادانه‌ای پیروی نمی‌کنه. چرک‌نویس‌های حین دیدن فیلم رو با شما به اشتراک می‌گذارم.
فقط یادداشت‌های حاشیه فیلم دیدنمه.
تاکید دارم که یادداشت‌ها از زبان ادیبانه و نظم مشخصی پیروی نمی‌کنه. تخصصی نیست و فقط نظرمه.
فیلم‌ها به ترتیب تولید دیده نشده‌ن. صرفا چرک‌نویس‌های منه.

الف: شبی که ماه کامل شد.

نشانه‌های تکرار شونده‌ی فیلم آخر خانم آبیار مثل آینه رو درک نمی‌کردم. حالا کلاغ‌ها باز بهتر بودن. ولی آینه‌هه برام بی‌معنی بود. و همچنین اینکه توی تمام صحنه‌ها دوربین روی دست بود برام جالب نبود.
فیلم قرار بوده مستند داستانی یا شبه مستند باشه، حالا وقتی مستند داستانی ازش در نیومده دیگه نباید عناصری که در ساخت فیلم شبه مستند الزامیه رو به زور بچپونی توی فیلم که!
این دوربین روی دست قشنگ زورچپون شده بود توی تمام سکانس‌ها. درحالی که خیلی جاها باید ثابت می‌بود.

یه مقدار سیر و منطق حوادث برام قانع‌کننده نبود. البته اینکه واقعیت اصلی رو دستکاری کرده‌ن و فاصله زیادی با واقعیت ماجرا داره بی‌تاثیر نیست در زایل شدن منطق حادثه.
ولی به لحاظ تکنیک "قصه‌گویی" خوب بود. "نحوه"ی قصه‌گویی درست بود. محتوای قصه ایراد داشت.
اینکه فیلم از اون فیلم‌هاییه که یه سری تصاویرش توی ذهن رسوب می‌کنه و مخاطب متاثر میشه به‌خاطر همون تکنیک قصه‌گوییه.
جنبه رمانس فیلم باورپذیر نبود، اگزجره بود.
بازی شاکردوست چنگی به دل نمی‌زد. شاید به نسبت کارنامه خودش با یه سری فیلم‌فارسی زرد تجربه موفقی حساب بشه ولی همچنان بازیگر ضعیفیه. گزینه‌های بهتر برای این نقش وجود داشته قطعا.
در عوض هوتن شکیبا توی بعضی سکانس‌ها به طرز عجیبی باورپذیر بود. نه همه‌جای فیلم ولی کلا طبیعی بود. از کادر بیرون نمی‌زد. شاکردوست قشنگ از کادر بیرون می‌زد.
بازیگر نقش برادر فائزه به‌غایت نچسب بود. به‌غایت بد پرداخت شده بود توی فیلمنامه.
یه جاهایی از فیلم گسل کانتکست داشتیم.
وسط فیلم می‌رسیم به سال 84 یعنی جایی که پسره داره تو لوازم آرایش فروشی شماره میده کانتکست اجتماعی‌ش خیلی متفاوته با واقعیت نیمه اول دهه 80.
دهه 80 هنوز فرهنگ سنتی غالب بود، هنوز شماره رد و بدل کردن سخت بود، اینقدر آشکار نبود، رفتار عمومی دخترا در عین اینکه نسبت به دهه 70 خیلی خیلی جسورانه‌تر بود ولی هنوز به درجه‌ی امروز نرسیده بود و اون سکانس کاملا تو کانتکست دهه 90 داره رخ میده. بازنمایی‌ش اشتباهه.
صحنه‌های اکشن بد نبود.
و مهم‌ترین انتقادم به فیلم اینه که جمله‌ی "این فیلم بر اساس واقعیت ساخته شده" غلطه.
این فیلم "بر اساس" واقعیت نبود. یه اقتباس آزاد بود. یا یه نوع الهام‌گیری بود. شما وقتی اصالت متن مستند که در تاریخ معاصر رخ داده _و نه متن از ادبیات داستانی_ رو دستکاری می‌کنی دیگه حق نداری بگی بر اساس واقعیت بوده.
چقدر دیالوگ‌ها شعاری بود. چقدر نچسب بود. دیالوگ‌نویسی افتضاح. اصن دیالوگ‌های بین غمناز و فائزه منزجر کننده‌ست.
کارکترهای فرعی واقعا فاجعه بودن.
و اینکه فیلم "فضاسازی" نداشت.
مخاطب متاثر میشه ولی در نهایت دریافتی از اینکه فیلم در چه "فضایی" داره اتفاق میفته نداره.
نه فضای تهران نه فضای بلوچستان نه پاکستان. ذره‌ای گویایی از زمینه‌ای که فائزه رو به این سمت می‌کشه نداره.

یه چیز دیگه هم برام جالب توجه بود.
این فیلمای نرگس آبیار رسما کانون خشونت علیه کودکه.
برام سوال پیش اومد روحیه این بچه‌ها آسیب نمی‌بینه در جریان فیلم؟ توی تمام فیلم‌هاش یه سری بچه کوچیک هستن که دور و برشون چندین نفر دارن عربده می‌کشن. خب بزرگترها می‌دونن فیلمه. بچه درکی از معنای "فیلمه" نداره! اذیت میشه دیگه.

درمورد جنبه زنانه‌ی فیلم حرف نمی‌زنم چون می‌خوام یادداشت‌های اونو نگه دارم برای پایان‌نامه.

ب: نفس

فیلم نفس پر از آدرس‌های غلطه. پر از آدرس غلط.
جایزه برای شاگرد اولی زمان شاه باب نبوده! اونم توی یه خانواده زاغه نشین با فقر فرهنگی که بچه رو کتک می‌زنن. کانتکست کلا غلط بازنمایی میشه.

شخصیت‌پردازی بسیار خام و فکر نشده‌ست. پیرزنی که فکر می‌کنه مجری تلویزیون نگاهش می‌کنه چطور تشخیص می‌ده که "این چیزها برای قدیم بود الان هیچی پسرونه دخترونه نداره"
بچه‌ی کلاس اول دوم اونم قبل انقلاب شناختی از رابطه نداره که این بچه توی فیلم دغدغه داره پسر درس‌خون کلاس ازش خوشش بیاد و بعدش هم پسر فامیلشون.

تا جایی که پدر مادر ما گزارش داده‌ن از زمانه‌ی خودشون، از این معلم شیک و پیک مهربون اهمیت‌دهنده‌ها اون زمان به سختی پیدا میشده. اون‌هایی که مدارس داغون درس خونده‌ن هیچ وقت از این تیپ آدم‌ها از نزدیک ندیده بودن. داستان هم توی یه مدرسه‌ی داغون اتفاق میفته.

خانم آبیار گمونم کلا با پدیده‌ای به نام "تدوین" و "کات زدن" آشنایی ندارن. این دوربینه رو عین چی هی تاب می‌ده از این ور به اون ور.
این المان آینه هم باز توی این فیلمش خیلی بی‌ربط هی تکرار می‌شه.
سال 57 لباس عروسکی شیر برای تعزیه تولید میشده؟ همچین چیزی دیده‌ بودید شما؟

از این اسپری‌های آسم اون زمان بوده؟ (اینو نمی‌دونم‌ها. دارم می‌پرسم)

اساسا بین هیچ کدوم از اجزای فیلم نفس هیچ ارتباط دلالتمندی وجود نداشت.
میشه گفت خیلی رئال بود شاید بریده‌ای از خاطرات یه آدم واقعی یا تجربه‌ی زیست‌شده، ولی توی روایت کردن رئال بودن منافاتی با دلالتمند بودن عناصر نداره.
عناصر کار ذره‌ای دلالتمند نبود. شما هر کدومش رو از توی فیلمه دربیاری هیچی تغییر نمی‌کنه. سکانس شبنم مقدمی رو کلا دربیارید از فیلم ببینید چیزی عوض میشه؟
عنصر ایرج و قایق و قصه‌ها رو دربیارید.
فیلم شبیه یه فهرستی از نوستالژی‌های یه بچه متولد اواخر دهه پنجاه بود.
به هیچ کدوم از اجزای فیلم که "سبب" رخداد وقایع بودن عمیق پرداخت نشده بود. یه برش کوتاه از یه زندگی نبود، یه زندگی‌نامه به ابعاد 10-12 سال بود که اصلا برای فیلم سینمایی که شما دغدغه‌ت روایت جنگه لزومی نداره کل اون دوره رو روایت کنی! اصلا این فیلم رو برای چی ساخته بود؟ چه رابطه‌ای بین اسم فیلم و محتواش بود؟ چرا نفس؟
کلا فیلم که تموم شد من با یه سوال بزرگ مواجه بودم: خب حالا که چی؟
واقعا فیلم بیَخودی بود. حتی سمپاتی برانگیز هم نبود. حتی تکنیکی هم نبود. کلا معلوم نبود چی می‌خواد بگه. بی‌هدف بود و مشخص نبود تمرکز فیلم روی چیه؟ چی می‌خواد بگه؟

خیلی عمیق بخوایم فکر کنیم مثلا کشته شدن یه بچه بی‌گناه با خیال‌ها و افکارش؟ نمی‌شد جور دیگه‌ای روایت کرد؟

بعد زبان راوی زبان کودکه ولی سرسوزنی کودکانه نیست. علی‌اشرف درویشیان سیاه‌ترین قصه‌ها رو از زاویه دید کودک روایت می‌کنه بدون اینکه زبان کودکانه یا دایره واژگان کودک به سمت بزرگسالی کشیده بشه یا در درک ما از کودکانه بودن زبان راوی خللی ایجاد بشه.


یه چیز دیگه‌ای هم که من کلا توی سینما باهاش مشکل دارم narration ـه.
من نمی‌فهمم اصلا فیلم که عنصر دیالوگ و تصویر و دوربین و موسیقی رو داره و کلا از چندین جنبه داره همزمان بهره می‌بره نریشن می‌خواد چی کار؟ سینمای قوی از نظر من سینماییه که نیاز به نریشن نداشته باشه چیزایی که خودم با چشم خودم می‌بینم با "گفتن" شرح نده. اگر بدون گفتن گنگه باید نشانه‌هاش رو شفاف کنه.
نریشن در مدیوم سینما از نظر من حشو زائد و وراجیه.
اونم با این زبان ضایع غیر کودکانه و جزئیات غیر ضروری و non functional.

یه چیز دیگه‌ای که من درکش نکردم فلسفه‌ی این رفت و آمدها بین تهران و یزد و سایر شهرها بود. فقط سعی کرده بود به کانتکست‌های بومی ناخنک بزنه. این اصرار آبیار برای چنگ انداختن به سایر مناطق رو نمی‌فهمم. روایت کاملا کانتکست تهران رو تداعی می‌کنه ولی توی شهرهای دیگه اتفاق میفته و به جز ادای لهجه‌ی کاملا ناشیانه هیچ نشانه‌ی دیگه‌ای از کانتکست استان‌های دیگه نداریم.

کلا نفس از بیخ و بن وقت تلف کردن بود. از سر ناچاری دیدم به قرآن. ناچاری محض!
اگر درگیر پایان‌نامه نبودم امکان نداشت تا آخرشو ببینم.

ج: اشیا از آنچه در آینه می‌بینید له شما نزدیک‌ترند

هزار و یک دلیل برای انزجار از فرهنگ سنتی که گویا هرگز در ایران نمی‌میره در فیلم "اشیا از آنچه در آینه می‌بینید به شما نزدیکترند"

حالا فیلمو ببینید میگید اینا همه‌ش مال طبقات ضعیف و حاشیه‌نشینه ولی من خود به چشم خویشتن این وضعیت رو در خانواده‌های تحصیل‌کرده توی طبقات مختلف اعم از متوسط و مرفه و ضعیف همه جا دیده‌م.

و برخلاف تصور ما فرهنگ اقلیتی هم نیست. خیلی هم غالبه فقط دور از چشم ماست چون در زندگی زن‌های پستو نشین اتفاق میفته. من و شما تو خیابون و محل کار نمی‌بینیمشون.

یکی از دلایلی که واقعا نفرت دارم از ایران فرهنگ سنتی‌شه. مرد سنتی، زن سنتی، تربیت سنتی، معماری شهری فرسوده، روابط سنتی نگاه سنتی.
من از بنیان از این سنت‌ها بیزارم. بعضی مردم خیلی فانتری فکر می‌کنن وای نگو اینا اصالته فکر می‌کنن سنتی ینی موسیقی و گلدوزی حاشیه لباس.
ولی واقعا فرهنگ سنتی چنان مسمومه که اگر با از بین رفتنش گلدوزی و موسیقی هم از بین بره من مشکلی ندارم. با تمام وجود از این فرهنگ بیزارم.

Completed:
یعنی قشنگ دق می‌ده آدمو. یکی از ویژگی‌های فیلمساز ایرانی اینه که برای وقت مخاطب هیچ ارزشی قائل نیست. این اگر پنجاه بار از این پله‌های ساختمون بالا پایین رفته باشه و ساختمون 150 تا پله داشته باشه، عین 50 بارش روی تک تک پله‌ها رو ضبط کرده چپونده تو فیلم. شما هی فیلم رو ده ثانیه ده ثانیه بزنی جلو هیچی از دست ندادی!

یه بازنمایی خوبی توی فیلم بود یه تیکه‌ش. یه کارکتر فرعی بچه‌ش گم شده بعد مرده همه‌ش زنه رو مقصر می‌کنه.
نمیگه اگر بچه رو می‌دزدیدن چه خاکی به سرمون "می‌ریختیم"
میگه "به سرت می‌ریختی"
یه اشاره خوب دیگه‌‌ش مسئله استقلال مالی زن سنتی خانه‌دار بود که دائما بخاطر اینکه یه نفر داره هزینه‌ها رو تامین می‌کنه یا منبع درامد مستقل نداره منت به سرشه و وجودش سربار شمرده میشه. اساسا خانه‌داری و بچه‌داری مسئولیت حساب نمیشه که یه نفر دیگه اگر بخش مالی زندگی رو تامین می‌کنه مسائل خونه رو هم ببینه و فکر نکنه به خاطر کسی دیگه داره جون می‌کنه. رسما زن و بچه و تامین مخارجشون منت و لطف و اعضای خانواده‌ای که یارو خودش تشکیل داده "اغیار" شمرده میشن! این قسمت فیلم که یه تیپ زن دیگه در تضاد با کارکتر اصلی نشون داده می‌شد خوب بود. و نحوه برخورد مرد با زنی که خیلی بدیهی از خودش دفاع می‌کنه: "زبونتو کوتاهش می‌کنم"
این یه مصداق خشونت کلامیه.
توی دنیای واقعی اگر همچین دیالوگی اتفاق بیفته فقط یه حرف ساده نیست. حتی اگر خشونت فیزیکی‌ای صورت نگیره این جمله مصداق خشونت کلامی و روانی علیه زنه.
بخش زیادی از فیلم‌های ایرانی این نوع خشونت رو ایگنور می‌کنن یا در حاشیه مطرحش می‌کنن فیلمی که موضوع اصلیش این باشه نداریم. خشونت کلامی و روانی یکی از شایع‌ترین اشکال خشونته که زن‌ها حتی خودشون نمی‌دونن این رفتار خشونت‌آمیزه و هر روزه تکرار میشه و اثر پایدار داره.
فیلمسازهای ما دغدغه‌شون از خشونت فقط ضرب و شتم و اسیدپاشی و... است.
قطعا اون‌ها هم مهمه و قطعا باید درموردش حرف زده بشه. ولی خشونت کلامی که اینقدر رایجه عجیبه که هیچ نقشی توی دغدغه‌های فیلمسازهای ما نداره.
پیامدهای بلند مدت تحقیر و تهدید که باعث میشه زن تبدیل به یه مادر سرخورده و آسیب‌دیده باشه و یه شهروند که بدون هیچ علامت عیانی سرکوب شده بشه.
این قسمت فیلم توجهم رو جلب کرد که هیچ وقت این قضیه تاپیک اصلی نبوده و چقدر زیاده. چقدر همه‌مون درگیرشیم.

تکرار این جمله‌ی "پس آقات کجاس" که زن رو همواره نیازمند یه مرد می‌شمره و نگاه لیلا طوری که انگار خودشم می‌دونه بدون مرد نمیتونه ساده‌ترین کارای زندگی‌شو پیش ببره هم یکی دیگه از اون چیزایی بود که تو اعصابم بود. مردسالاری فقط به ضرر زنه نیست. مرده حتی وقتی کسی نمی‌شناسدش عملا زیر سواله.
لیلا تنها نشونی که از تحصیلکرده بودن نشون میده کتاب دست گرفتنه. که اون هم نمی‌دونیم چی می‌خونه. هیچ نشونی از زن مدرن نداره که به جز درس خوندن و مدرک گرفتن تحول دیگه‌ای رخ داده باشه توی شخصیتش یا دست کم یک مرحله پیشرفت نسبت به زن‌های قدیمی داشته باشه. کاملا یه زن با سبک زندگی قدیمیه. درسته که بازنمایی درستیه، ولی این سوال مطرحه که چرا شخصیت‌پردازی کارکتر زن اینقدر در طول فیلم ایستا و راکده. چرا هیچ جای فیلم در حد یه دیالوگ نشون نمیده که پیش خودش به این فکر کرده که خب به تو چه که مردم کجاست؟ بدون مرد حق بیرون اومدن از خونه ندارم؟
چرا هیچ کس نمیگه "چرا تنها اومدی یکیو با خودت میاوردی با وضعیت بارداری تنهایی خطرناکه" الزاما اصرار دارن که "مردش" باهاش باشه! این حجم عظیم انفعال دق می‌ده منو.

یه چیز دیگه درمورد حد فاصل نگاه خونواده به زن باردار و مواجهه غریبه‌ها جالب بود. اینم بازنمایی درستی بود که غریبه‌ها معتقدن بار شیشه داره، نزدیک‌ها یه چیزی هم طلبکارن. شوهرش میگه " ما از وقتی یادمونه تو دو نفر بودی" انگار زنه تنهایی با میل خودش دو نفر شده! یا مادرشوهرش میگه "من بچه‌داری‌هامو کرده‌م! بچه بزرگ کردم عین دسته‌ی گل هرکی می‌دید حظ می‌کرد" و هیچ توجهی به فشار استرسی که روی عروس باردارش وارد می‌کنه نداره. اینم نکته جالبی بود که خودش می‌تونست مبسوط تر بیان بشه و دختره اینو به زبون بیاره ولی کاملا بله چشم گو و اینکه غر شنیدن از هر ننه قمری وظیفه‌شه روبه‌رو شد با ماجرا!
یه چیز دیگه که برای من جالبه اینه که یه زن برای یه چیز عادی مثل بازار رفتن باید مخفی‌کاری کنه و دروغ بگه. جایی که توی بازار می‌خوره به سبدها می‌ریزن، اینو دقیقا نشون می‌داد و من خودمم تو زندگی‌م باهاش درگیر بوده‌م که اشیا باارزش‌تر از آدم‌هان و اگر کسی بفهمه ظرف شکستی دهنت سرویسه! جون آدمیزاد مفته فقط!
ولی واقعا چرا دروغ می‌گه به شوهرش که خونه سوسن بودم؟ راستشو می‌گفت که کمتر اذیت می‌شد.

فیلم خیلی فضای هایپر رئالیستیک بود ولی هایپررئال بودن به معنی بی قصه بودن نیست. فیلم خیلی ضعف قصه داشت.

یه مقدار هم منو یاد یکی دو تا فیلم که از عبدالرضا کاهانی دیدم انداخت.
خیلی داشت سعی می‌کرد بدون اینکه صراحتا به ماجرا اشاره بکنه بگه بچه‌هه قراره ناقص به‌ دنیا بیاد ولی چیز بدی نیست.
منتها یه مشکل جدی داشت. این قرار بود موضوع اصلی فیلم باشه ولی کلا پیرنگ فیلم و نشانه‌ها هیچ ربطی به همدیگه نداشتن! نه ماجرا روی بیان اینکه بچه قراره سندرم داون داشته باشه تاثیری داشت نه اون بچه‌هه که روی پشت بوم خونه روبه‌رویی سندرم داون داشت روی روال قصه تاثیر می‌ذاشت. قشنگ جدا از هم بودن. درمجموع نشانه‌ها با همدیگه ارتباط مستقیم نداشتن و عناصر فیلم دلالتمند نبود. خوشم نیومد. واقعا خوشم نیومد. شدیدا فیلم کسل‌کننده‌ای بود. فقط به در جامعه‌شناسی سینما می‌خورد که مثلا یه خارجی ببینه بدونه تو ایران ساختار فرهنگی اجتماعی چه شکلیه و بازنمایی‌ها درست و قابل اعتماد بودن. داشت درست بازنمایی می‌کرد. ولی خب نظریه بازنمایی به خودی خود نظریه دقیقی نیست و خیلی‌ها اصلا قبولش ندارن. بستگی داره جامعه‌شناسی که فیلم رو قرائت می‌کنه با بازنمایی موافق باشه یا نباشه.

همین دیگه.
نبینیدش. جذاب نیست. منم از مجبوری دیدمش:))
#نقد
@lonelytownn

یه چیزی هم برام جالب و سوال برانگیز بود. تدوینگر فیلم پیمان خاکساره!
من نفهمیدم همون خاکسار مترجمه یا تشابه اسمیه. ولی هرچی بود کات‌هاش از شبی که ماه کامل شد و نفس بهتر بود:))
مشکل تدوین این بود که لحظه‌های زائد رو از فیلم درنیاورده بود. فیلم یک ساعت و سی و سه دقیقه می‌کشت خودشو کلا 50 دقیقه مطلب دیدنی داشت.

Completed:
د: شیار 143

باید بگم شیار 143 از فیلم آخر آبیار خیلی قوی‌تر بود. باگ‌های کمی داشت. بی‌نقص نبود. ولی فیلم خوبی بود.
بخوام از نقص‌هاش بگم یکی مشکل لهجه بود، یکی گریزهای بی‌جا به تصاویر مستند بود که اصلا لزومی نداشت. یکی شخصیت‌پردازی ضعیف کارکتر شاهرخ بود. خیلی آدرس‌های بدی می‌داد درمورد این کارکتر. یه جاهایی بازی‌ها مصنوعی می‌شد. یه مشکل دیگه‌ش هم این بود که فیلم اونقدری که انتظار می‌رفت تصویر بعد از جنگ جامعی ارائه نداده بود.

ولی خیلی خوب قصه می‌گفت. و نیم‌ساعت آخر فیلم مریلا زارعی کولاک کرده. واقعا بازی رو تمیز درآورده. 45 دقیقه اول فیلم بازی‌ش برام جالب نبود.

یکی از نکات عالی فیلم نشانه‌گذاری خیلی عالی و رئالیسم جادویی نهفته زیرلایه‌ی فیلم بود.
جایی که الفت خواب می‌بینه وقتی چشم باز می‌کنه صدای اذان میاد یکی از عالی‌ترین نشانه‌گذاری‌ها بود که اتفاقا اگر مخاطب غیربومی فیلم رو ببینه متوجه نمیشه فیلم رئالیسم جادویی داره. خیلی ریز بود.
این از باورهای قدیمیه که خواب دم اذان صادقه‌ست.
برای همین گفتم شخصیت‌پردازی شاهرخ ضعیف بود چون جا داشت اون رئالیسم جادوییه رو قشنگترش کنه.
موسیقی نداشتن فیلم، فضای شبه مستند، اون حال و هوایی که فیلم می‌داد به شدت رئال بود.

و کلا یه چیزی می‌دونید؟
انتظار خیلی مرگباره. خیلی...
اون نمایی که از بالا فیلم‌برداری کرده بود وقتی پرچم رو تابوتو می‌زنه کنار شاهکار بود.

من تمام مدت فکر می‌کردم چی شد که فیلم نفس با اون فاجعه‌‌ی مزخرف کاندید اسکار شد و شیار 143 نشدن؟
فیلم خوبی بود. بعنوان یه فیلم ضد جنگ خوب بود. بین فیلم‌های آبیار این تنها فیلمی بود که حس کردم ادا درنمیاره و در عین اینکه متن، متن دفاع مقدسه ولی شعاری و ادا اصول نیست. دست کم نسبت به بقیه فیلم‌هاش!

سال‌هاست تمرکز سینمای ایران روی دفاع مقدسه، جوایز برای دفاع مقدسه و هنوز میلیون‌ها قصه‌ی نگفته توی این جنگ هست که راوی بلدِ کار نداریم بیاد بگه. شکارچی نداریم بیاد از پیامدهای جنگ بگه. از ناباوری نسل امروز به جنگ بگه.
اتفاقا جنگ ایران و عراق از اون ژانرهای خوبه که بخاطر راویان بد بی‌حیثیت شده و مخاطب اصلا بفهمه توی این حوزه‌ست سراغش نمی‌ره.

شیار 143 امتیاز 7 رو از من میگیره. راضی بودم از دیدنش. در حدی که شک کردم به اینکه فیلم مال نرگس آبیار باشه.







نرگس آبیارفیلمریویوشبی که ماه کامل شدشیار 143
نقد فیلم و کتاب. نظر شخصی. سواد اندک و حرف زیاد.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید