زندگی خیلی مضحکه.
ماهایی که تمام عمر مث اسب کلهمون تو کتاب بود و بکوب درس خوندیم نه گشت و گذاری نه فسق و فجوری نه هیچی، به اونایی که رفتن دنبال این کارا میگیم خوش به حالت.
اونایی که رفتن عشق و حال به ما میگن خوش به حالت کاش منم اون موقع این کارا رو میکردم.
میخوام بهتون بگم آدمیزاد بالا بره پایین بیاد، چه شرق و چه غرب، در کلیه جهات اصلی و فرعی، موجودی است لفی خسر. شما هر کار کنی آخرش ناراضیای. هررر کاری میکنی تهش میگی کاش مسیر برعکسشو رفته بودم.
نتیجتا میخوام بهتون بگم من چه بهتون توصیه کنم بچسبید به درس و مشق چه بهتون توصیه کنم بچسبید به عشق و حال، در هر دو حالت آخرش بازم میگید کاش یه کار دیگه کرده بودم. چون ما از علق (میگن کمترین و بیارزش ترین و بیخاصیت ترین فرم انسان همین «علق» هست. نازلترین شکل لختهی خون) زاده شدیم که تا ابدالدهر معالعسر زندگی کنیم، معلوم نیست بالاخره بعدش یسر بیاد یا نیاد یا وعده سر خرمن باشه. ولی همه این مسیرو طی میکنیم که از هر طرف رفتیم لفیخسر بمیریم. (حالا بماند که با علم کامل به این مسئله، باز هم این آدمیزاد لفی خسر میزاد و یکی دیگه رو به سرنوش لفی خسری خودش دچار میکنه).
یعنی این لفی خسر بودن ذاتی آدمیزاد مثل دریایی میمونه که همهی رودها بهش میریزن.
چاره چیه؟ انگیزش و مثبت اندیشی و فلان همه پشم! اصلا با این روشها جواب نمیده. اینها مثل دراگ میمونه. فقط بیحست میکنه و هشیاریتو به عمق تلخی حقیقت فلج میکنه. باید باید باید این حقیقت رو بپذیری. باید با بیهودگی زندگی مواجه بشی و بعدش همت کنی همین بیهوده رو بالاخره زندگی کنی. باید لفی خسر رو بپذیری و عسر رو زندگی کنی و صدات هم درنیاد. تنها رسالت و فضیلت ما در اینه که بهترین خودمون رو بازی کنیم. با این تفاصیل اساسا مقایسه کردن خودمون با اونی که یه مدل دیگه داره زندگی میکنه فایده نداره. چون ما اصلا ورقهامون مثل هم نیست و نمیتونه هم باشه.
بعد از تمام اینها، یگانه تدبیر موجود اینه که فقط زندگیتونو بکنید. ماجرای زندگی اینه که ما اصلا هیچ حق انتخابی در ورقهایی که میاد دستمون نداریم. هی این ورقها رو بر میزنن هر دفعه یه چندتاش دست ماست. دست خراب میاد، دست خوب میاد، دست محشر میاد، ورق تکراری هم میاد.
شما تنها کاری که باید بکنید اینه که تمیزترین بازیای که با این دست ممکنه رو ارائه بدید. فقط با هرچی دستتونه بازی کنید. این ورق قرار نیست تا ابدالدهر دستت بمونه. حتی اگر نخوای بازی بکنی هم، این میز time upداره. هرچی دستت باشه باید بندازی وسط.
زندگی مثل پوکر نیست وسطش فولد کنی بکشی کنار. زندگی چار برگه. اول و آخر هرچی دستته میندازی زمین، بعد هزار دست بازی کردن امتیازا رو جمع میبندی.
زندگی دقیقا چاربرگه. اولش میخواستم بگم حکم. ولی دیدم چاربرگ از حکم آسونتره. اصلا یه بازی احمقانهایه. خیلی مضحکه. خیلی احساس بیمعنایی داره. مسخرهس ولی خوش میگذره. این مسخره بودنش، این سادگی مفرط و احمقانه بودنش، کری خوندنهای وسط بازی و اینکه همین بازی احمقانه گاهی خیلی عجیب میشه نمیدونی باید باهاش چی کار بکنی، همه ایناش شبیه این زندگی تخماتیکیه که دست ماست.
ولی بیشترین شباهت زندگی با چاربرگ، مدل امتیازدهی و مشخص شدن برنده و بازندهشه.
برنده رو نمرهی نهاییش مشخص میکنه. با این ورقی که الان دستته نمیتونی حدس بزنی سرنوشت این بازی قراره چی بشه. هی بر میزنن،ورق میدن، کلی بازی میکنن، خاجها رو میشمرن، برو دست بعد. باز دوباره از اول.
حکایت ماست.
نتیجتا، بعله. زور نزنید. برای این زندگی زور زدن بیفایده ست. آخرش ما ورق رو تعیین نکنیم. نهایت زوری که ما توش میتونیم تعیین کننده باشیم اینه که با چه چیدمانی و با چه ترتیبی ورقها رو بندازیم.
اینکه ورقهای کف زمینو بشمریم حفظ کنیم که ورقهای دستمون رو اشتباهی حروم نکنیم.
اینکه سرعت عمل داشته باشیم توی بازی.
ما فقط همینقدر شانس داریم که تمیزترین بازی مقدور در این راند رو ارائه بدیم. همین.
زور نزنید. زندگی کنید. اول و آخرش قراره ناراضی و لفیخسر باشیم. فکر نکنید بقیه انتخابها از اینی که الان دستمونه بهتر بود.
والسلام.
#درس_زندگی
*****
پ.ن: میتونید روزانهنویسیهای من رو در t.me/nocturnalista بخونید. اونجا بیشتر آپدیت میشه اگر علاقه داشتید.