فیلم سرکوب یه فیلم تئاترگونهست. یه متن تئاتری که چرخشهای دوربین بهش اضافه شده
کل فیلم توی یه فضای ثابت اتفاق میفته و از دیوارهای خونه بیرون نمیره. موسیقی قوی فیلم یکی از چیزهاییه که خیلی به فضای فیلم و رنگ و حس و حالش میاد. جلوههای سمبلیک فیلم مثل باریدن بارون توی خونه، رنگ و لباس و گریم افراد.
داستان فیلم یه تعلیق زائد داشت که عملا در پیشبرد متن کارکرد خاصی نداشت. مفهوم "سرکوب" توی قصهی بدون کارکتر مستتر "خسرو" ملموستر بود. رد پای خسرو از اول تا آخر فیلم هست اما عملا بعنوان کلید گشایندهی قفل پرسشهای تو در تو، کارکرد فانکشنالی در فیلم نداره. بلکه حتی مفهوم سرکوب زنانهی فیلم رو به حاشیه میبره.
بازیهای نسبتا اغراق شده با فضای تئاتری فیلم همخوانی خوبی داره. بعضی عناصر اضافه هستن مثل بچهی پریسا که اوتیسم داره و ما نمیدونیم چرا توی فیلمه؟ اگر حذف بشه چه صدمهای به مفهوم میخوره؟
در آخر حتی نمیفهمیم خسرو چرا رفته بود و پرویز چرا اصرار کرده بود برگرده و برای چی خسرو کشته شد؟
پردازش شخصیت غایب پرویز _پدر خانواده_ پر از تناقضهای وحشتناکه. نه از جنس خاکستری بودن، از جنس شخصیتپردازی ضعیف. از یک سو یک پدر خوب میبینیم که خسرو _پسرش_ بهش اعتماد میکنه و جونشو میسپره دستش و بعد از عذابوجدان مرگ خسرو عکسش رو بغل میکنه میره اسکله گریه میکنه. از طرف دیگه پدری رو میبینیم که دخترهاش هیچ ارزشی ندارن، همهشونو دیوونه و بیمار کرده، همهشون دارو مصرف میکنن و حملات پنیک دارن و نهتنها به دلیل موقعیت شغلی و سیاسی پدر _که خیلی مبهم و نامفهوم بهش اشاره میشه_ بلکه از رفتار فردی و درونخانوادگیش آسیب دیدهن و مورد خشونت بودهن. تمام المانهای پدر بد، المانهای خشونت خانگی هستن که بهشون اشاره میشه و ماجرای کارکتر سیاسی پدر شدیدا کمرنگ باقی میمونه اما دخترها اذعان دارن که برای خشونت خانگی از پدر دلخور نیستن و تنها دلیل اینکه از پدر بیزارن بهخاطر شرایط شغلی و اجتماعی پدر و بلاییه که سر پسرش آورده. همه از ظلمی که پدر فارغ از موقعیت اجتماعیش، در فضای خصوصی به شخصیت اونها وارد کرده شکایت میکنن ولی دلیل نفرت رو اون نمیبینن.
حتی خودشون رو در معرض مردهای آزارگر قرار میدن و در بین مردهای غریبه دنبال ناجی میگردن. حتی پیشنهاد نمیکنن که خودشون بعنوان خواهر و شریکهای یک درد مشترک از هم حمایت کنن. بلکه همدیگه رو به مردانی که حتی نمیشناسن پاس میدن و میگن "با فلانی برو" یا "بگو بیاد بگیردت."
همچنین زبان زنهای قصه که بر کانسپت کالایی و شیءوارگی زن در جامعه ما صحه میذاره و بازتولیدش میکنه نکته جالب توجهیه.
مجموع این نشانهها، تصویر صادقی رو بازتاب میده از جامعه زنان ایرانی و سندرم استکهلم عادیسازی شدهی جاری در رگ و پی فرهنگ ایرانی و تربیت سنتی.
در مجموع فیلم بدی نبود. اگر چه متن قوی و فضا چندان رئال نبود، اما نوآوری و انحصار سبکی داشت که این قدم خلاف جریان موج کپیکاری سینمای ما سزاوار احترام بود.
پینوشت: من نمیدونستم رضا گوران از بچههای تئاتره و با رضا درمیشیان قاطی کرده بودمش. بعد هی فکر میکردم چقدر این کارش متفاوته:))) الان رفتم سرچ کردم به خودم احسنت گفتم بخاطر ذائقهای که از لحظه اول فیلم رد پای تئاترو بو میکشه:)))))))
به طرز مسخرهای از فضای تئاترگونه توی فیلم خوشم میاد??♀