من معتقدم ناجیِ فرهنگِ جهان، #ادبیات است و هنر. یعنی اگر فلاسفه و نظریه پردازان علومانسانی، صبح تا شب برای نجاتِ بشر از ابتذالِ معنا، تئوری و راهکار بدهند، باز محتاجِ ادبیاتاند و هنر. چرا؟! معنا؛ در نهایت باید احساسِ انسان را در اجتماع برانگیزد. قریب به اتفاق، تمام حرکتهای جمعی انسان، در نتيجهی برانگیخته شدنِ احساسات جامعه بوده و خواهد بود. تصمیمات و تغییراتِ سیاسی وقتی منتهی به نتیجه میشوند که حرکتِ عامهی مردم و مقبولیت حداکثری آن جامعه را با خود داشته باشد. عزمِ جمعی برای ايجاد تغییرات سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و در غایت خودش، به ثمر رساندن یک انقلاب، صرفاً با تئوریهای فلاسفه و اساتید علوم انسانی حاصل نمیشود. حرکتِ تودهها، حاصل از احساسات جريحه دارِ عامهی مردم است. یک نظریهی فلسفی(سیاسی_اجتماعی) وقتی جهانشمول میشود که بتواند احساسات توده را برانگیزد. اگر فلاسفه و جامعهشناسها به این نتیجه برسند که جامعه برای بقا و نجات از شرایط فعلی فرهنگ از یک بحرانِ خاص، نیاز به عزم و حرکت جمعی در آن مَقوله دارد، باید بتواند احساسات توده را قلقلک بدهد، چرا که منطق به تنهایی موجب حرکت نمیشود. انسان به خوبی میداند که بدونِ آب زنده نمیماند ولی تا احساس تشنگی نکند، به دنبال آب نمیرود. #هنر و ادبیات، تفکرِ صاحب اثر یا ایدئولوژیِ مکتبِ مادرش را، از طریق برانگیختن احساسات منتقل میکند و چون احساس مخاطب را درگیر کرده، تاثیر گذار تر و ماندگارتر است. حالا چرا نجات دهنده در گور خفته است؟ امروز آنچه( متونِ مثلاً ادبی، عکسهای رنگی و گوگولی، دابسمشها و...) که در فضای مجازی و گاه در فضای مکتوب و فضای نمایشی، به عنوان آثار ادبی و اقسام هنر ارائه میشود، نه تنها دیگر محتوای قائم به #اندیشه ندارد، حتی از فُرم هم فقیر شده است. احساساتی چون عشق را در سطحیترین حالت خودش، بی آنکه باعثِ رشد و حرکتِ مخاطب بشود، در فقرِ محتوا میجوشاند.
حالا اگر این آثار خالی از معنا، با توجیهِ داشتنِ طرفدار، معیار بشود؛ آیا میتوان انتظارِ ظهورِ #شاهنامه و ابولقاسم فرودسیِ دیگری را برای زنده کردنِ زبان و فرهنگ، حماسه سرایی و اسطوریسازی از حماسههای ملی را داشت؟! آیا میتوان از آثار ادبی و هنری امروز به جریانسازیِ اندیشه و حرکتِ جمعیِ به سمتِ اندیشه و رشدِ جامعه رسید؟!
محسن تقیزاده