M-EN
M-EN
خواندن ۱۱ دقیقه·۸ ماه پیش

پهلوی از زبان پهلوی / مصطفی الموتی: حقیقتا مقام سلطنت در همه کارها دخالت می‌کرد

تهران- ایرنا- «مصطفی الموتی» از رجال سیاسی دوره پهلوی در خاطراتش درباره سقوط رژیم می‌نویسد: «شاید اگر مثلا مطبوعات قدرت داشت خیلی از تندروی‌ها جلویش گرفته می‌شد، اگر مجلسین قدرت داشتند خیلی از تندروی‌ها جلویش گرفته می‌شود ولی نه به آن سیستم هرج‌ومرج که اصلا نشود کاری بکند.»

صرف‌نظر از نگاه‌های سیاه و سفید درباره خانواده و حکومت پهلوی، بررسی روایت‌های دقیق از افرادی که خود درون این سیستم بوده و زیر و بالای آن را از نزدیک لمس کرده‌اند، تصویر واقعی‌تری از این حکومت به دست می‌دهد.

پژوهش ایرنا در سلسله گزارش‌هایی، تلاش دارد زوایای کمتر دیده شده حکمرانی پهلوی را از زبان مقام‌ها و مدیران این حکومت بازخوانی کند. پیش از این، گزارشی از کتاب «من و خاندان پهلوی» تألیف احمدعلی مسعود انصاری، گزیده‌ای از مصاحبه ارتشبد «حسن طوفانیان» با پروژه «تاریخ شفاهی هاروارد»، خلاصه‌ای از کتاب «خاطرات پرویز راجی» آخرین سفیر پهلوی در انگلیس با عنوان «در خدمت تخت طاووس»، گزارشی از کتاب «خاطرات شاپور بختیار» آخرین نخست‌وزیر دوران پهلوی، بازخوانی از کتاب «خاطرات ابوالحسن ابتهاج» اقتصاددان و از مدیران شاخص سازمان‌ها و نهادهای اقتصادی و اداری پهلوی، روایتی از کتاب «خاطرات عبدالمجید مجیدی» از مدیران شاخص اقتصادی در دوره پهلوی دوم، خاطرات «فرح دیبا» آخرین همسر محمدرضا پهلوی، گزارشی از کتاب «خاطرات علی امینی» نخست‌وزیر دوره پهلوی و از خاطرات «اسدالله علم» ارائه شد.

آقای مصدق گفتند که آقای هژیر تو قسم بخور به ناموس مادرت که این انتخابات آزاد است و آقای هژیر هم مانده بود که چه بگوید، بگوید آزاد است؟ بگوید آزاد نیست؟

همچنین «خاطرات جعفر شریف امامی» ، «شکنجه‌گران می‌گویند» و نیز «خاطرات مهرانگیز دولتشاهی» سیاستمدار دهه ۴۰ و ۵۰ شمسی با سابقه سه دوره نمایندگی مجلس شورای ملی، سفیر ایران در دانمارک و فعال حقوق زنان از دیگر کتاب‌هایی بود که مورد بررسی قرار گرفت.

اینک نگاهی می‌اندازیم به خاطرات «مصطفی الموتی» یکی از مهره‌های صحنه سیاست ایران در دوره پهلوی دوم آنچنان که خودش در همین خصوص می‌گوید: «بنده از سال ۱۳۲۱ تا سال ۱۳۵۷ تقریباً حدود ۳۵ سال در کار سیاست ایران بودم؛ چه به عنوان روزنامه‌نگار که در تمام مدت این کار اصلی من بوده است و بعداً هم آن احزاب در ایران تشکیل شد، عضو حزب ملّیون بودم، عضو حزب ایران نوین بودم و بالاخره عضو حزب رستاخیز، مدتی در زمان مرحوم دکتر اقبال معاون نخست‌وزیر بودم و بعد هم در ۱۵ سال دوران نمایندگی مجلس مدتی رئیس کمیسیون برنامۀ مجلس بودم و مدت ۵ سال رهبر اکثریت مجلس شورای ملی که از بیش از ۲۲۰ نماینده تشکیل می‌شد و بالاخره در آخرین روزهای رژیم سابق عضو دفتر سیاسی و هیئت اجرائیه حزب رستاخیز و نایب رئیس مجلس».[۱]

مصدق: ما آمدیم به شخص شاه متوسل شویم که در این مملکت یک انتخابات آزاد برگزار بشود

انتخابات مجلس در دوره پهلوی همواره با حرف و حدیث‌های زیادی همراه بوده است از جمله انتخابات دوره شانزدهم مجلس به دلیل دخالت عوامل دولتی در چیدن مهره‌های مجلس، اعتراض گسترده مخالفان را برانگیخت. یکی از این مخالفان دکتر محمد مصدق بود. در اعتراض به برگزاری انتخابات مجلس شانزدهم، دکتر مصدق با فراخوان در روز ۲۲ مهرماه ۱۳۲۸ش عده‌ای از مردم را به تجمع در مقابل کاخ مرمر کشانید و تعداد ۲۰ ‌نفر از یاران او به مدت چهار روز در کاخ متحصن شدند. [۲] مصطفی الموتی در همین ارتباط می‌گوید: «من آن‌وقت چون سردبیر روزنامۀ داد بودم و روزنامۀ داد هم با شادروان دکتر مصدق همکاری می‌کرد ما هم با ایشان در این جریان شرکت داشتیم. آن روز صبح یادم می‌آید ما رفتیم منزل آقای دکتر مصدق و عدۀ زیادی از مردم هم آمدند و ایشان اعتراض داشتند به انتخابات ایران و ضمن این‌که مردم جمع شدند صحبت کردند».[۳]

مصطفی الموتی، دکتر محمد مصدق و مظفر بقائی کرمانی
مصطفی الموتی، دکتر محمد مصدق و مظفر بقائی کرمانی

الموتی در ادامه خاطراتش به حرکت دکتر مصدق به سمت کاخ مرمر و اعتراض او به نحوه برگزاری انتخابات اشاره می‌کند و می‌گوید: «وقتی ایشان آمدند دم دربار که رسیدند آقای هژیر وزیر دربار بود ایشان آمد به استقبال آقای دکتر مصدق گفت آقای دکتر مصدق شما چه فرمایشی دارید؟ و نظرتان چیست؟ ایشان گفتند که آقای هژیر تو قسم بخور به ناموس مادرت که این انتخابات آزاد است و آقای هژیر هم مانده بود که چه بگوید، بگوید آزاد است؟ بگوید آزاد نیست؟ گفت آقای دکتر مصدق می‌دانید که من وزیر دربارم و در کار انتخابات دخالتی ندارم ولی گفت آقای هژیر شما که می‌دانید انتخابات آزاد نیست و ما آمدیم که به شخص شاه اعلی‌حضرت متوسل بشویم و بخواهیم که در این مملکت یک انتخابات آزادی برگزار بشود».[۴]

برادر پروفسور رضا اعلام کرد که من تعجب می‌کنم اعلی‌حضرت در یکی از کتاب‌های خودشان مرقوم فرمودند کشورهای یک حزبی، یعنی کشورهای دیکتاتوری، چطور ایشان این مملکت را به آن جهت دارند می‌برند

مداخلات شدید دربار در کار احزاب ملیون و مردم

در زمان نخست‌وزیری «منوچهر اقبال» دو حزب «ملیون» به رهبری خود اقبال و حزب «مردم» به رهبری «امیراسدالله علم» تشکیل شد؛ احزابی که به گفته بیشتر منابع «بله قربان گو» بودند و انتخاب اقبال و علم هم به رهبری این دو حزب مُهر تاییدی بر این گفته است. الموتی در همین ارتباط گفته است: «مرحوم اقبال و مرحوم علم هر دو از نزدیکان شاه بودند و همه می‌دانند که خیلی به شاه وفادار بودند؛ نسبت به شاه فداکار بودند و طبیعتاً این دو تا حزب هم متمایل به سلطنت بودند، مدافع سلطنت بودند و عناصر طرفدار سلطنت هم در هر دو حزب عضویت داشتند».[۵]

اگرچه گفته می‌شود احزاب باید از قدرت حکومت‌ها به نفع مردم استفاده کنند و مستقل باشند اما در خصوص حزب ملیون و مردم مشخصا اینگونه نبود. به گفته الموتی «این احزاب آن‌طوری که باید و شاید آزادی کامل نداشتند؛ یعنی به هر حال جدا از رژیم که نبودند ولی مداخلاتی هم از طرف رژیم در کار این احزاب می‌شد خیلی شدید».[۶] برای نمونه الموتی در ادامه به چگونگی اخراج «نصرت الله کاسمی» دبیر کل حزب ملیون از سوی شاه اشاره می‌کند و می‌گوید: «آقای دکتر کاسمی هم نطقی ایراد کرده بود در حزب ملّیون و اسامی تمام سران حزب مردم را که اکثراً از ثروتمندان فئودال‌ها بودند منتشر کرده بود که این حزبی که آقای علم معتقدند حزب رنجبران هستند این‌ها هستند سران آن، این فئودال است آن سرمایه‌دار است، آن مقاطعه‌کار است این‌چنین است با اسم با رسم این‌ها اسم سی چهل نفر از این‌ها را منتشر کرده بودند ... در چنین شرایطی ما با آقای دکتر اقبال از این شهر به آن شهر می‌رفتیم برای ایراد نطق، ما وقتی وارد سنندج شده بودیم در سنندج من دیدم آقای دکتر اقبال خیلی عصبانی و ناراحت ... من دیدم ایشان خیلی نگران و مضطرب است علت را جویا شدم یک تلگرافی به من نشان داد، من وقتی تلگراف را خواندم حقیقتاً یکه خوردم دیدم تلگرافی است از آقای سرلشکر نصیری فرمانده گارد که در نوشهر اعلی‌حضرت هم در نوشهر بودند که به آقای دکتر اقبال مخابره کردند که اعلی‌حضرت همایونی فرمودند که آقای دکتر کاسمی را از کابینه اخراج کنید».[۷]

چیز عجیب و غریبی شده بود این حزب رستاخیز

محمدرضا پهلوی در ۱۱ اسفند ۱۳۵۳ خورشیدی در کاخ نیاوران در کنفرانسی رادیو–تلویزیونی به مخاطبان خود تولد یک حزب نوظهور را نوید داد! بعد از آن بود که در جلسه‌ای دیگر با حضور چهره‌های سیاسی کشور «گفتند که مثلاً اسم، یک اسمی چیزی رستاخیزی هم می‌توانیم بگذاریم، این کلمه رستاخیز هم از همان‌جا به وجود آمد».[۸]

در نخستین گام، «امیرعباس هویدا» به سمت دبیرکل حزب رستاخیز انتخاب شد و او «هیئت ۵۰۰ نفری را دعوت کردند در سالن وزارت کار توی راه شمیران». الموتی در مورد این جلسه می‌گوید: «در آن جلسه آقای رضا، برادر پروفسور رضا پا شد اعلام کرد که من تعجب می‌کنم اعلی‌حضرت در یکی از کتاب‌های خودشان مرقوم فرمودند که کشورهای یک حزبی، یعنی کشورهای دیکتاتوری، چطور ایشان این مملکت را به آن جهت دارند می‌برند که گفته شد بله این یک حزبی هست ولی در داخل حزب جناح‌های مختلف خواهد بود و به این دلیل این با آن احزاب فرق دارد. به هر حال یک جوابی این شکلی به ایشان داده شد».[۹]

این حزبی که آقای علم معتقدند حزب رنجبران هستند این‌ها هستند سران آن، این فئودال است آن سرمایه‌دار است، آن مقاطعه‌کار است این‌چنین است با اسم با رسم این‌ها اسم سی چهل نفر از این‌ها را منتشر کرده بودند

محمدرضا پهلوی با اعلان انحلال همه احزاب و تأسیس حزب رستاخیز نیروهای سیاسی کشور را با بُهت روبه رو کرد و بیشتر آنها معتقد بودند که این حزب کارآمد نیست اما به نظر می‌آمد کسی جرات اظهارنظر نداشت. مصطفی الموتی در همین خصوصمی‌نویسد: «روی‌هم‌رفته حزب رستاخیز وقتی تشکیل شد چون از تمام گروه‌ها دعوت شده بودند طبیعتاً نمی‌توانستند همفکری و همگامی داشته باشند. آدم‌هایی دیدم من چون عضو هیئت اجراییه آن بودم بعد عضو دفتر سیاسی هم شدم، همیشه شاهد این اختلاف فکری در داخل هیئت اجراییه حتی دفتر سیاسی بودم. چون گروه‌های مختلف بودند هیچ با هم، یک عده مال حزب مردم بودند مال حزب ایران نوین بودند، حزب پان ایرانیست بودند، یک عده با ساواک ... خلاصه یک چیز عجیب و غریبی شده بود این حزب رستاخیز».[۱۰]

آخر شما در جبین این کشتی (شاپور بختیار)، نور رستگاری می‌بینید؟

یکی از مهمترین تصمیماتی که در حکومت محمدرضا پهلوی همواره موضوع بحث و گفت‌وگو بوده، انتخاب «شاپور بختیار» در روزهای پایانی رژیم به عنوان نخست‌وزیر بود. الموتی در مورد نحوه این انتخاب از زبان شاه می‌گوید: «بعد از مطالعاتی بالاخره آقای شاپور بختیار را فکر کردم».[۱۱]

البته بختیار به عنوان فردی مخالف در همان زمان هم آنچنان مورد تایید نبود تا آنجایی که به گفته الموتی یکی از سناتورها خطاب به شاه می‌گوید که «آخر شما در جبین این کشتی نور رستگاری می‌بینید که ایشان را پیشنهاد می‌کنید؟» و «ایشان گفتند والله من این را فکر کردم. اگر به نظر شما کسی دیگری می‌رسد ممکن است او را بیاورید».[۱۲]

حقیقتاً مقام سلطنت در همه کارها دخالت می‌کرد

از سال‌های پس از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ می‌توان دخالت مقام سلطنت و دربار را در کشور بیش از اندازه دانست تا آنجایی که بیشتر نخست‌وزیران و وزیران عملاً آن قدرتی که می‌بایست نداشتند. این گفته‌ها را حتی خود سیاستمداران پهلوی هم تایید کرده‌اند. الموتی به عنوان یکی از این افراد قدرت نخست‌وزیران در مقابل سلطنت را ناچیز می‌داند و بیشتر آنان را سرسپرده معرفی کرده است. در همین خصوص می‌گوید: «آقای دکتر اقبال ... نسبت به مقام سلطنت تسلیم بود ... یکی از ایرادهایی که خب به ایشان وارد بود این بود که در مقابل مقام سلطنت ضعیف است. ولی نخست‌وزیرانی هم که بعد از ایشان آمدند نشان دادند که در آن‌ها هم همان است تغییری نکرده».[۱۳]

باید قبول کرد واقعیت را که شرایط جوری بود که حقیقتاً مقام سلطنت در همه کارها دخالت می‌کرد و این‌ها هم اگر آن واقعیت را قبول نمی‌کردند ادامه کار نمی‌توانستند بدهند و از ایشان تسلیم‌تر فرض کنید آقای هویدا بود، آقای علم بود

الموتی گفته است که «خب تنها می‌شود گفتش که آقای دکتر مصدق و آقای دکتر امینی یک مقدار این وضع را نداشتند. دکتر مصدق که خب به نحو فوق‌العاده‌ای ولی خب دکتر امینی. ولی بقیه نخست‌وزیرانی که بعد از دکتر اقبال آمدند مثل آقای علم، مثل آقای منصور، مثل آقای شریف‌امامی این‌ها همه در همان حد بودند».[۱۴]

البته الموتی واقعیت را قبول می‌کند و معتقد است که نخست‌وزیران راهی در پیش نداشتند. لذا می‌گوید که «باید قبول کرد واقعیت را که شرایط جوری بود که حقیقتاً مقام سلطنت در همه کارها دخالت می‌کرد و این‌ها هم اگر آن واقعیت را قبول نمی‌کردند ادامه کار نمی‌توانستند بدهند و از ایشان تسلیم‌تر فرض کنید آقای هویدا بود، آقای علم بود».[۱۵]

بالاخره خود همین قدرت مقام سلطنت موجب سقوط رژیم شد

سقوط حکومت پهلوی در بهمن ماه ۵۷ همواره با حرف و حدیث‌های زیادی مواجه بوده و دیدگاه‌های مختلفی در مورد آن بیان شده است؛ به نحوی که علل و زمینه‌های مختلف برای آن در نظر می‌گیرند. مصطفی الموتی به عنوان یکی از چهره‌هایی که در این حکومت سال‌ها در سیاست حضور داشت، علل ضعف و سقوط پهلوی را اینگونه بیان می‌کند: «امروز باید حقیقت را قبول بکنیم که همین اشتباهات که همۀ ما حقیقتاً باید قبول بکنیم هرکدام به سهم خودمان مقداری اشتباهات را مرتکب شدیم که مقام سلطنت این‌قدر در ایران قوی شد و بالاخره خود همین قدرت موجب سقوط رژیم شد دیگر».[۱۶]

مصطفی الموتی در دیدار با شاه، نفر چهارم از سمت چپ
مصطفی الموتی در دیدار با شاه، نفر چهارم از سمت چپ

او می‌گوید: «شاید اگر مثلاً مطبوعات قدرت داشت خیلی از تندروی‌ها جلویش گرفته می‌شد، اگر مجلسین قدرت داشتند خیلی از تندروی‌ها جلویش گرفته می‌شود. ولی نه به آن سیستم هرج‌ومرج که اصلاً نشود کاری بکند».[۱۷]

پی‌نوشت

[۱]تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد، به کوشش حبیب لاجوردی، مصاحبه با مصطفی الموتی، نوار شماره ۱

[۲] غلامرضا مصدر رحمانی، کهنه سرباز (خاطرات سیاسی ـ نظامی)، تهران، موسسه خدمات فرهنگی رسا، ۱۳۶۶، ص ۲۱۴

[۳] تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد، به کوشش حبیب لاجوردی، مصاحبه با مصطفی الموتی، نوار شماره ۱

[۴] همانجا

[۵] همانجا

[۶] همانجا

[۷] همانجا

[۸] نوار شماره ۲

[۹] همانجا

[۱۰] همانجا

[۱۱] نوار شماره ۳

[۱۲] همانجا

[۱۳] همانجا

[۱۴] همانجا

[۱۵] همانجا

[۱۶] همانجا

[۱۷] همانجا


منبع: ایرنا

پهلوی
مکانی برای مطالعه خبرنامه الکترونیکی، ارتباط با ادمین: mten.admn@gmail.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید