میم ابن میم
میم ابن میم
خواندن ۲۴ دقیقه·۳ سال پیش

وَ مَا أَدْرَاكَ پوتین؟

ولادیمیر ولادیمیرویچ پوتین
ولادیمیر ولادیمیرویچ پوتین

زمانی که در حال نگارش این متن هستم دومین روز از جنگ روسیه و اوکراین رو به پایان است و احتمالا طی دو یا سه روز آینده تکلیف آن مشخص خواهد شد. قصد دارم در این نوشته برداشت خودم را از دلایل شروع این جنگ و اثراتی که در کوتاه به جا خواهد گذاشت را به طور خلاصه شرح دهم؛ همچنین با توجه به این که کارشناس و دانش علمی این موضوع را ندارم احتمال نقص و اشتباه دور از ذهن نیست و در صورت مشاهده خوشحال می‌شوم من را نیز در جریان بگذارید.




ماه مارس 1990 سه کشور استونی، لتونی و لیتوانی در بحبوحه بحران اقتصادی اتحاد جماهیر اعلام استقلال کردند این اتفاق در واقع آخرین میخ بر تابوت اتحاد 15 جمهوری جماهیر شوروی بود و همانطور که مشخص بود دیری نمی‌پایید که کشورهای مهم‌تر و بزرگتری نیز اعلامیه استقلال خود را دیر یا زود در رادیو و تلویزیون خود با غرور بخوانند. با توجه به این نکته که اتحاد جماهیر موظف بود در برابر استقلال کشورهای عضو عکس العمل نشان دهد که طبیعتا با خشونت همراه بود دیری نمی‌پایید که شوروی با یک جنگ خونین داخلی مواجه می‌شد پس در نتیجه نهایتا در تاریخ هشتم دسامبر 1991 طی دیدار مخفیانه بوریس یلتسین رئیس جمهوری فدراسیون روسیه، لئونید کراوچوک، رئیس‌جمهور جمهوری سوسیالیستی شوروی اوکراین و استانیسلاو شوشکویچ، رئیس‌جمهور جمهوری سوسیالیستی بلاروس شوروی، پیمانی مبنی بر استقلال این کشورها امضا و فدراسیون روسیه به عنوان جانشین اتحاد جماهیر شوروی تعیین گردید.

در این میان لازم است نکته‌ای را در خاطر داشته باشیم یکی از سیاست‌های شوروی جهت کنترل اقوام و مردم جمهوری‌های مختلف و جلوگیری از درخواست آن‌ها جهت استقلال، به هم زدن یکپارچگی آن مناطق بود به عنوان مثال نقشه و مرزبندی کشورهایی همچون اوکراین طوری تهیه و تنظیم شد که بخشی از مردم روس طبار نیز داخل آن قرار بگیرند و یا حتی این موضوع در مورد جمهوری آذربایجان و ارمنستان نیز صدق می‌کند در واقع علت اصلی جنگ قره باغ و به عبارت دقیق‌تر ریشه اختلاف دو کشور در مورد این مناطق نیز از همین نشأت می‌‎گیرد (شوروی برای کنترل جمهوری آذربایجان و همچنین ضعیف نگه داشتن جمهوری ارمنستان، بخش‌های ارمنی نشین منطقه قره باغ را در اختیار یا به عبارت بهتر تحت قلمرو آذربایجان قرارداد.)

پس از فروپاشی طی یک روند یک تا دو ساله تمامی 15 جمهوری اتحاد جماهیر شوروی استقلال یافتند اما این تازه آغاز راه بود؛ اکثر این کشورها از جمله خود روسیه از نظر اقتصادی در ضعف کامل به سر می‌بردند و بوریس یلتسین، رئیس جمهور آن زمان فدراسیون روسیه تمامی تلاش خود را به کار برد تا بتواند شرایط اقتصادی روسیه را بهبود بخشد. (به عنوان مثال یکی از کارهایی تصمیم به انجام آن گرفت، پیوستن روسیه به بازار آزاد بود اما احتمالا از این نکته غافل بود یا آن را ناچیز به حساب می‌آرود که طبعیت از این سیاست اقتصادی خود تورم زاست و بایستی خود را آماده می‌کرد)

شرایط روسیه در میدان دیپلماسی نیز چندان تعریفی نداشت؛ بوریس یلتسین به یک فرد دائم الخمر مبدل گشته بود که برای او جا و مکان معنا نداشت، مهم نبود در دفتر خود در کرملین مست باشد و یا در دیدار با عالی‌ترین مقامات کشورهای مختلف، او همیشه مست بود.

بوریس یلتسین در کنار بیل کلینتون رئیس جمهور وقت ایالات متحده
بوریس یلتسین در کنار بیل کلینتون رئیس جمهور وقت ایالات متحده

روسیه در اوج بحران اقتصادی به سر می‌برد وضعیت نیروهای نظامی نیز چندان تعریفی نداشت، ارتشی بی رمق، تجهیزات قدیمی و بروز نشده (تازه اگر از کار نیفتاده بودند) در کنار ریاست یلتسین دوران سیاه و تباهی برای روسیه رقم زد.

این شرایط، موقعیتی طلایی و نایاب را برای ایالات متحده و بلوک غربی اروپا فراهم کرد؛ از جهت نظامی و سیاسی روسیه همچون برده‌ای مطیع در دستان ایالات متحده قرار داشت از نظر اقتصادی نیز که مطمئن بودند فعلا روسیه در بحران در حال غرق شدن است و هر از چند گاهی دستش را می‌گرفتند تا بتواند نفس بکشد و به دست و پا زدن ادامه دهد؛ اما این پایان ماجرا نبود کشورهای غربی نگران بودند و همواره سایه یک کشور قدرتمند به نام شوروی حتی پس از فروپاشی را بر روی کشورهای خود احساس می‌کردند پس لازم بود تمامی اقدامات احتیاطی جهت کنترل و مطیع ماندن روسیه انجام دهند؛ به همین منظور در صدد آن برآمدند که روسیه را در محاصره (هر چند که همواره این موضوع را رد می‌کردند) نظامی خود قرار دهند.

با توجه به اینکه کشورهای آسیای میانه چندان توفیقی (در آن برهه زمانی) برای آن‌ها نداشت (به دلیل عدم وجود کشور تأثیرگذار و مهم برای غرب در آن منطقه و در کنار آن فاصله آن کشورها با مسکو، پایتخت روسیه) پس تمرکز خود را روی بلوک شرق اروپا گذاشتند و در این برهه تاریخی بود که پای ناتو به میان کشیده شد.

پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو)
پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو)

پیش از اینکه ادامه دهیم لازم است به پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) نگاهی بی‌اندازیم؛ سازمان پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) در 4 آوریل 1949 با محوریت ایالات متحده آمریکا و عضویت 11 کشور اروپای غربی و آمریکای شمالی شامل کانادا، هلند، بلژیک، لوکزامبورگ، فرانسه، دانمارک، ایسلند، ایتالیا، نروژ، پرتغال و انگلستان تشکیل گردید که کمی بعدتر آلمان غربی، ترکیه و یونان نیز به آن اضافه شدند. هدف از تشکیل این پیمان جلوگیری از اشاعه نفوذ کمونیسم به پیکره سیاسی، اجتماعی و اقتصادی دولت های یاد شده بود، بر اساس مواد 5 و 6 منشور ناتو، این اتحادیه تنها وظیفه داشت تا در قالب تز امنیت دسته جمعی (همه علیه یکی) به محافظت از امنیت کشورهای عضو (که عمدتاً اروپایی بودند) در برابر تهدیدات شوروی کمونیست بپردازند.

پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، حیات ناتو نیز در معرض تهدید قرار گرفت و دیدگاه افراد به دو گروه تقسیم شد. دیدگاه گروه اول چنین بود که ماهیت وجود ناتو را حفاظت کشورهای عضو آن (بخصوص کشورهای بلوک غربی اروپا) در برابر شوروی و پیمان ورشو (یک پیمان نظامی بین کشورهای اروپایی بلوک شرق بود. این پیمان در ۱۴ مه سال ۱۹۵۵ به امضای هشت کشور اروپایی شوروی، آلبانی، آلمان شرقی، بلغارستان، چکسلواکی، رومانی، لهستان و مجارستان رسید) می‌دانست و حال که دیگر شوروی وجود نداشت پس دیگر برای کشورهای عضو تهدیدی وجود نداشت و ادامه این پیمان بی معنا بود.

اما گروه دومی نیز وجود داشتند که بر این نظر بودند که علیرغم فروپاشی شوروی، تهدیدات به طور کامل از بین نرفته و به طور دقیق تهدید اصلی (که احتمالا منظورشان روسیه بوده) همچنان وجود دارد و نه تنها که نباید این پیمان لغو شود بلکه لازم است به سمت شرق نیز گسترش پیدا کند. سال 1991 این موضوع در طی یک جلسه با حضور تمامی اعضا در شهر رم دیدگاه گروه دوم مورد پذیرش قرار گرفت و این نقطه را می‌توان آغازی فصلی جدید برای ناتو به شمار آورد.

در همان سال سیاست جدید ناتو مورد انتقاد و مخالفت یلتسین که در آن زمان رئیس جمهوری روسیه به شمار می‌رفت، همراه شد اما همانطور که قبل‌تر به آن اشاره شد روسیه ضعیف‌تر از آنی بود که بتواند بر روی مواضع خود پافشاری کند و از طرف دیگه سیاست شخصی یلتسین بنای تقویت و تحکیم روابط با غرب (خاصه آمریکا) را داشت به همین منظور به مخالفت و بیانیه بسنده کرد و دیری نپایید که حتی ورق هم برگشت! فدراسیون روسیه حمایت خود را از درخواست عضویت لهستان اعلام کرد.

در نهایت نیز در سال 1997 طی یک مجموعه مذاکرات فی مابین روسیه و ناتو، روسیه بر عضویت لهستان، مجارستان و جمهوری چک در پیمان ناتو صحه گذاشت و از طرف دیگر، سران ناتو نیز موافقت خود را با تشکیل شورای مشترک دائمی ناتو-روسیه (pjc) اعلام نمودند تا به وسیله آن، این نهاد (ناتو) برای اولین بار به روسیه اجازه می داد تا در فرآیند تصمیم گیری در ناتو پیرامون مسائل بالکان شرکت نماید.

اما مسائل در این نقطه به خوبی خوشی رفع نشد به دلیل اینکه، حضور روسیه در این شورا بر پایه‌ی اصل رای بدون وتو بود و از طرف دیگر اکثریت اعضا در طرف مقابل روسیه قرار داشتند. عملا حضور روسیه در این شورا به صورت نمادین بود تا تأثیرگذار؛ به عبارت دیگر می‌توان گفت که خواسته‌های دیگر اعضا خواسته و یا ناخواسته بر روسیه تحمیل می‌شد؛ در نهایت دیری نپایید که این شورا کارایی اندک خود را نیز از دست داد و با خروج روسیه، منحل شد.

به سال 2000 می‌رسیم؛ یک تاکسیران که بعدتر به عنوان افسر کا.گ.ب مشغول به خدمت شد حال زمام قدرت را در دست دارد او کسی نیست جز ولادیمیر ولادیمیرویچ پوتین. تا سال 2000 با عضویت سه کشور مجارستان و جمهوری چک و لهستان به پیمان ناتو همچنین بی ثمر بودن شورای ناتو-روسیه و در نهایت حمله این سازمان به بلگراد (عملیات نظامی ناتو علیه یوگسلاوی در جریان جنگ کوزوو) بدون هماهنگی و در جریان گذاشتن روسیه عملا روابط این دو (روسیه و ناتو) روز به روز رو به سیاهی پیش رفت. شلختگی سیاست روسیه در مورد این سازمان نیز بی دخیل نبود، روزی با عضویت لهستان در ناتو تمام قد مخالفت می‌کرد و روز دیگر علاوه بر آن به عضویت دو کشور دیگر نیز روی خوش نشان می‌داد.

حال پوتین با توجه گذشته ده ساله روسیه قصد داشت از تجارب آن درس بگیرد و به بازسازی روابط کشورش با ناتو بپردازد. حملات تروریستی سپتامبر 2001 به عنوان یک کاتالیزور برای این موضوع عمل کرد و با کمک‌های اطلاعاتی روسیه به ناتو در جریان حمله به افغانستان و همچنین باز گذاشتن حریم هوایی روسیه برای عبور هواپیماهای ناتو جهت دسترسی به افغانستان، روابط این دو را به اوج رساند. کار به جایی رسید که تلاش‌های افرادی همچون برلوسکنی نخست وزیر ایتالیا برای جلب نظر اعضای گروه 8 کشور صنعتی جهت عضویت روسیه در ناتو، اظهارات گرهارد شرودر صدراعظم آلمان مبنی بر لزوم تجدید نظر در سیاستش نسبت به چچن و مسأله عضویت روسیه در ناتو و همچنین تأکید تونی بلر بر ضرورت پی ریزی یک نظام امنیتی وسیع تر با حضور روسیه را نیز به همراه داشت. بازگشایی دفتر ناتو در مسکو از جمله مواردی بود که نشان می‌داد همه طرف‌ها خواهان عبور از آن فضای تیره و مه آلود به یک فضای آفتابی با نسیم بهاری بودند. در نهایت نیز در 28 می 2002 تمامی این موارد منجر به تشکیل «شورای ناتو-روسیه» موسوم به NRC گردید.

نگاه شورای روسیه-ناتو در شورای pjc به صورت 1+19 (19 کشور عضو + روسیه) بود و در پیمان جدید به صورت 20 که یعنی هرچند روسیه در این پیمان نیز از داشتن حق وتو محروم بود اما از طرف دیگر با او همانند دیگر کشورهای عضو نگاه می‌شد و مشارکت آن در ناتو بیش از پیش پر رنگ و صرفا محدود به منظقه بالکان نبود؛ حال موضوعاتی همچون مبارزه علیه تروریسم، تکثیر تسلیحات کشتار جمعی، مدیریت بحران های منطقه‌ای، عملیات حفظ صلح، دفاع موشکی ضد بالستیک و عملیات جستجو و نجات نیز به موضوعات اصلی همکاری طرفین اضافه شده بود.

روسیه خاطرات تاریک و ناخوشایند دهه پایانی قرن بیستم را به فراموشی سپرده بود و با عدم مخالفت جدی با ورود 7 جمهوری دیگر اروپای شرقی یعنی اسلوواکی، اسلوونی، استونی، لتونی، لیتوانی، رومانی و بلغارستان به این سازمان که طی اجلاس پراگ در نوامبر 2002 صورت پذیرفت، مانع از آن شد تا شیرینی حاصل از ماه عسل جدید حاکم بر روابط مسکو و بروکسل به تلخی گراید. از طرف دیگر روسیه در این میان از آسیای میانه نیز غافل نشد و با اقدام‌های پیشگیرانه همچون پیمان‌های امنیتی شانگهای و پیمان امنیت دسته جمعی (CSTO) راه‌های حضور احتمالی ناتو را بست.

گرجستان
گرجستان

به سال ۲۰۰۸ می‌رسیم اینجا گرجستان، جنگ بین استقلال‌طلبان اوستیای جنوبی و نیروهای گرجستان به اوج خود رسیده بود. اوستیای شمالی بخشی از روسیه به حساب می‌آمد و اوستیای جنوبی بخشی از گرجستان، نیروهای جدایی طلب اوستیایی جنوبی و ارتش گرجستان از سال 1989 (زمانی که شوروی در اوج ضعف به سر می‌برد) با یکدیگر درگیر شده بودند و هر از چند گاهی شعله این اختلافات و درگیری طرفین به اوج می‌رسید و چندی بعد مجددا آرام می‌شد تا اینکه در نهایت سال ۲۰۰۸ طرفین به آتش بس رضایت دادند و دیری نپایید و در تاریخ ۷ اوت ۲۰۰۸ همان سال نیروهای ارتش گرجستان در یک عملیات غافلگیرانه، شهر چخینوالی را تصرف کردند. فردای آن روز یعنی در ۸ اوت ۲۰۰۸ میلادی ارتش روسیه در واکنش به حملهٔ ارتش گرجستان، بخشی از نیروهای خود را در مرز با اوستیا قرار داد. سپس تانک‌های ارتش روسیه وارد شهر چخینوالی شدند؛ دمیتری مدودوف علت این اقدام را حمایت و محافظت از شهروندان روس طبار ساکن آن مناطق دانست و استقلال طلبان با کمک روسیه در این جنگ پیروز شدند؛ کار به همین جا ختم نشد و روسیه بلافاصله این منطقه را به عنوان یک جمهوری خود مختار (یا به عبارت دیگر کشور مستقل) به رسمیت شناخت. اما این پایان کار نبود روسیه علاوه بر اوستیای جنوبی اعلام کرد که مردم منطقه ابخازیا نیز دیگر خواهان گرجستان نیستند و به همین منظور آن منطقه را نیز به عنوان یک کشور مستقل به رسمیت شناخت.

پس از این اتفاقت بود که فعالیت شورای روسیه-ناتو به حالت تعلیق درآمد و روسیه نیز به تلافی این کار تهدید به قطع کامل همکاری روسیه با ناتو کرد و به غیر از موضوع افغانستان تمامی همکاری‌های دو طرف به حالت تعلیق در‌آمد. ناتو نیز در طرف مقابل سعی کرد با حمایت هاي معنوی، پشتیبانی خود را از گرجستان به صـورت ضمنی اعلام کند. ایجاد کمیسیون ناتو -گرجستان و برگزاري نشست مقامات عالی رتبه ناتو در سپتامبر 2008 در تفلیس (پایتخت گرجستان) نمایشی از حمایـت معنـوی از گرجـستان بـود و البته به همین موضوع نیز ختم شد چرا که در دسامبر همان سال از عملیاتی کردن عضویت گرجستان و اوکراین خودداری کردند.

با وجود تشدید تنش میان ناتو و روسیه، دیری نپایید که روابط طرفین رو به بهبودی نهاد و علیرغم اخراج دو دیپلمات روس از هیات نماینـدگی روسـیه در ناتو به اتهام جاسوسی (که تا حـدي روابـط دو طـرف را تحـت تـاثیر قـرار داد) ولـی بـه تـشدید اختلافات منجر نشد. در نهایت در 27 ژوئن 2009 و یـک سـال پـس از حـوادث گرجـستان، سرگئی لاروف در نشست شوراي ناتو - روسیه در سطح وزیران امور خارجه شرکت کرد و طی آن طرفین تصمیم به آغاز همکاری نظامی گرفتند.

اوکراین، کیف 2014
اوکراین، کیف 2014

به سال 2013 می‌رسیم، رئیس جمهوری وقت، ویکتور فدوروویچ یانوکویچ، تصمیم به عدم امضای پیمان تجاری-اقتصادی با اتحادیه اروپا می‌گیرد که در نتیجه آن موجی از اعتراضات و خشم عمومی مردم، سرازیر خیابان‌ها شده و وی در نهایت در سال 2014 از قدرت برکنار می‌شود این اتفاق برای روسیه که همواره خود را برادر بزرگ‌تر اوکراین می‌دانست به هیچ وجه قابل قبول نبود در نتیجه بلافاصله شبه جزیره کریمه را که متعلق به اوکراین بود اشغال و در ابتدا علت آن را محافظت از شهروندان روس طبار دانست و پس از مدت کوتاهی با برگذاری یک همه پرسی، کریمه را ضمیمه خود کرد. در کنار کریمه روسیه شروع به حمایت اطلاعاتی و نظامی به جدایی طلبان شرق اوکراین، مناطق دونستک و لوهانسک که به آن‌ها دونباس نیز اطلاق می‌شود کرد.این موضوع به هیچ وجه برای کشورهای غربی خوشایند نبود و بسته‌های تحریمی سنگینی را علیه روسیه وضع کردند و برای اولین بار پس از جنگ سرد روسیه مجددا باید آماده‌ی دست و پنجه نرم کردن با تحریم‌های اقصادی می‌شد.

این پایان کار نبود، ناتو در اعتراض به اشغال غیر قانونی کریمه و همچنین حمایت از جدایی طلبان شرق اوکراین، به صورت یک طرفه همکاری نظامی و اقتصادی خود را با روسیه به حالت تعلیق در آورد و از طرف دیگر حضور نظامی خود در کشور لهستان را قوت بخشید. باراک اوباما، رئیس جمهور اسبق ایالات متحده نیز مبلغ 1 میلیارد دلار جهت تقویت زیرساخت‌های نظامی به کشورها بلوک شرق اروپا تخصیص داد.

تلاش اوکراین برای پیوستن به اتحادیه اروپا و ناتو به منزله خطری جدی برای روسیه به حساب می‌آمد و این موضوع برای روسیه غیر قابل قبول بود و به عبارت دیگر روسیه این اتفاق را برای خود تهدیدی می‌دانست و به قول پوتین، "دولت‌های غربی در تلاش هستند ما را به حاشیه برانند .... در رابطه با اوکراین آن‌ها از خط عبور کردند" یا به قول سرگئی لاوروف، "اهمیت ژئو پلیتیک کریمه براي روسیه مانند جزایر مالویناس برای انگلیس و کانال پاناما براي آمریکا است. اوکراین و کریمه چنین جایگاهی براي روسـیه دارد"

جزایر مالویناس یا فالکند به مجموعه جزایری گفته می‌شود که در جنوب آرژانتین واقع شده‌اند و همچنان محل منازعه و جنگ میان آرژانتین و انگلیس می‌باشد.

جنگ روسیه و اوکراین
جنگ روسیه و اوکراین

حال به سال 2021 رسیده‌ایم اوکراین بیش از پیش مشتاق پیوستن به ناتو و روسیه لحظه به لحظه خشمگین‌تر و بیمناک‌تر از این اتفاق است. روسیه نیروهای نظامی خود را در مرزهای اوکراین مستقر می‌کند. آمریکا شروع به هشدار و تهدید می‌کند. اوکراین هشدارهای آمریکا را نادیده می‌گیرد. روسیه و آمریکا برای چندمین بار بایکدیگر مذاکره می‌کنند، روسیه می‌گوید درخواست‌های ما مشخص است، آمریکا می‌گوید کشوری را مجبور به پذیرش و یا عدم پذیرش نمی‌کند شرایط لحظه به لحظه بحرانی‌تر می‌شود روسیه مواضع جدید تری می‌گیرد، او خواهان بازگشت به سال 1997 و مذاکره می‌باشد این بدین معنی است که به غیر از لهستان، مجارستان و جمهوری چک، می‌بایست تمامی کشورهای بلوک شرق از ناتو خارج شوند.

آمریکا بار دیگر هشدار می‌دهد اوکراین بار دیگر نادیده می‌گیرد. بامداد پنج شنبه 5 اسفند 1400، پوتین فرمان حمله به اوکراین را صادر می‌کند....

آیا جنگ برای روسیه توجیه داشت؟

  • با توجه به شخصیتی که پوتین دارد او تمامی عواقب و هزینه‌های جنگ را به خوبی می‌دانسته و قطعا خود را برای آن آماده کرده بود، احتمالا او می‌دانست در صورت سکوت در برابر اوکراین احتمالا بزودی باید منتظر عضویت گرجستان و همچنین انقلابی جدید در بلاروس باشد. پوتین از دست دادن اوکراین را عملا به منزله از دست دادن دست برتری در قدرت بازدارندگی در برابر غرب می‌دانست و این موضوع برای او غیر قابل تحمل بود. پوتین خواهان جنگ نبود چرا که در غیر اینصورت در همان ابتدا که آرایش نیروهای خود را چیده بود به اوکراین حمله می‌کرد او ترجیح می‌داد کشورش هزینه‌ی اقتصادی متحمل نشود اما برای او راه گریزی نمانده بود.
  • هرچند که از بعضی از مواضع او همچون یکی دانستن اوکراین و روسیه را نیز نمی‌توان به راحتی گذشت و این موضوع عملا به معنی عدم مستقل دانستن اوکراین است. (که البته در همین هنگام و اندکی دورتر چین، ویتنام را حتی به عنوان یک کشور هم به رسمیت نمی‌شناسد و بخشی از چین واحد می‌داند)
  • از طرفی نقش آمریکا را نباید نادیده گرفت، حمله رسانه‌ای که علیه روسیه ترتیب داده بود، روسیه (به عبارت دقیق‌تر پویتن) را در وضعیت یا حمله و یا خفت قرار داد. آمریکا با تحریک دائمی روسیه و همچنین پوشش رسانه‌ای سنگین شرایطی را رقم زد که در صورتی که پوتین به اوکراین حمله می‌کرد او را یک متخاصم خون خوار پیرو خط هیتلر معرفی می‌کردند و اگر با این همه تجهیزات استقرار یافته لب مرز و انجام دو سه رزمایش ناگهان همه یگان‌ها را باز می‌گرداند پوتین به عنوان شخصیتی پوچ، ترسو، دروغگو و لاف زن معرفی می‌شد.
  • این موضوع برای خوده پوتین مقداری شخصی نیز می‌باشد، پوتین شخصیتی اقتدارگراست و بر این نظر است که تنها اوست که توانسته و می‌تواند روسیه را به دوران شکوه و اوج (اعم از نظامی، سیاسی و اقتصادی) برساند و به همین دلیل برای چنین شخصی وجود کشوری به نام اوکراین که به صورت دموکراتیک رئیس جمهور خود را انتخاب کرده‌اند و در ادامه آن به درخواست اکثریت مردم خواهان عضویت در یک نهادی غیر از مجموعه روسیه هستند چندان خوشایند نیست چرا که او همواره اوکراین را جزئی از روسیه می‌داند، فرهنگ اوکراین و روسیه را یکی می‌داند حال فرض کنید چنین مردمی چنین حکومتی دارند، مردم روسیه چه فکری به ذهنشان خطور خواهد کرد؟

آیا کشورهای دیگر نیز در موقعیت روسیه قرار گرفته‌اند؟

پاسخ این سوال "آری" است. هر کشوری اطراف خود را بنا به موقعیت قرارگیری دشمن و عوامل دیگر، حیاط خلوت خود می‌داند؛ و برای آن کشور، امنیت کشورهای حیاط خلوت و تحت نفوذ بودن یا لااقل نزدیک بودن آن کشورها را جز امنیت خود می‌داند.

  • به عنوان مثال آمریکا منطقه آمریکای جنوبی را حیاط خلوت خود می‌داند و در زمانی که شوروی قصد داشت سلاح‌های اتمی خود را در کوبا مستقر کند شرایط به گونه‌ای پیش می‌رفت که همه چی مهیای آغاز جنگ جهانی سوم بود (به قولی انگشتان هر دو طرف آمریکا و شوروی آماده فشردن کلید پرتاب موشک بود).
  • در جریان جنگ سوریه، ترکیه که دل خوشی از کردها نداشت، قوای نظامی خود را وارد بخش‌هایی از سوریه کرد و از طرف دیگر با حمایت از عناصر تروریسی سعی در سرکوب کردهای مناطق شمالی سوریه و هم مرز با خود را داشت تا به نوعی امنیت بلند مدت این مناطق را برای خود تضمین کند.
  • در جریان حمله عربستان به یمن، عربستان همواره یمن را بخشی از خود می‌دانست و طی چندین مرحله تلاش کرد که این کشور را به خود ضمیمه کند که هر بار در این امر شکست خورد در آخرین تلاش خود، دولت یمن تمامی مردم داوطلب را به سلاح تجهیز کرد که در نهایت عربستان موفق شد صرفا بخش‌هایی از شمال یمن را به تصرف خود در آورد و پس از آن با روی کار آمدن علی عبدالله صالح به ریاست جمهوری یمن و تعمیق روابط خود با یمن از این جهت توانست این بار یمن را به عنوان حیاط حلوت خود تحت نفوذ خود داشته باشد و پس از بهار عربی (بیداری اسلامی) و جنگ‌های داخلی پی در پی یمن و در زمانی که قدرت به دست انصار الله یمن افتاد، زمانی بود که مجددا متوجه شد یمن را در شرف از دست دادن می‌بیند و به همین منظور با تشکیل ائتلافی و به بهانه حمایت از مردم یمن جنگی را آغاز کرد که تا به همین لحظه ادامه دارد.
  • برگردیم به سوریه پس از آنکه جبهه مقاومت (ایران، حزب الله، روسیه و سوریه) به پیروزی‌های مهمی دست یافتند و موقعیت خود را تثبیت کردند این موضوع برای اسرائیل قابل قبول بود به همین منظور به صورت حملات هوایی پراکنده مواضع نیروهای سوری یا به عبارت بهتر محور مقاومت به جز روسیه را مورد هدف قرار می‌دهد.
  • پاکستان همواره افغانستان را حیاط خلوت خود می‌دانست و امینت افغانستان را برای خود تهدید به حساب می‌آورد؛ از نظر پاکستان، امنیت و ثبات در افغانستان به منزله پیشرفت اقتصادی این کشور و در حاشیه قرار گرفتن پاکستان است پس در زیرزمین‌های کراچی اجازه ساخت سلاح می‌دهد در مدارس این شهر به علمای تندروی طالبان اجازه تدریس، در نهایت هم اجازه عبور آن‌ها را از مرزهای خود به سمت افغانستان می‌دهد و حال که حتی طالبان به قدرت رسیده‌اند نیز دست از پا ننشسته و در حال ایجاد اختلاف میان جناح‌های داخلی طالبان است (به عبارت دقیق تر جبهه ملا عبدالغنی براد و جبهه حقانی). برای پاکستان مهم نیست چه کسی در رأس قدرت باشد، مهم این است که افغانستان ثبات نداشته باشد.

زیباست، نه؟! همین الان که در حال نگارش این نوشته هستم و شما مخاطب عزیزم کمی بعد تر در حال مطالعه آن، کشورهایی هستند که با استدلال‌هایی مشابه پوتین و روسیه در حال حمله و بمباران کشور دیگری هستند و احتمالا چون آن قدر برای ما تکراری شده‌اند دیگر به چشم نمی‌آیند و یا چون کشور متخاصم روسیه نیست تحت پوشش رسانه‌ای شدید قرار ندارد و به قلدری هر چه تمام تر در حال ادامه تجاوزشان به کشور دیگر می‌باشند.

آیا راهی برای جلوگیری جنگ وجود داشت؟

پاسخ این سوال نیز "آری" است، در صورتی که اوکراین بی پروا به سمت غرب گرایش پیدا نمی‌کرد و با چنگ و دندان به غرب تمسک نمی‌جست و از طرفی روابط خود را با روسیه در وضعیت مطلوب نگه می‌داشت و در واقع به عنوان یک کشور بی‌طرف رضایت هر دو طرف غرب و شرق را جلب می‌کرد طبیعتا جنگی رخ نمی‌داد. این هوشمندی اوکراین بود که می‌توانست توازن بین غرب و شرق را برای خود ایجاد کند اما به جای اینکار با این امید که ناتو و آمریکا پشت او خواهند بود از این کار سرباز زد و طبیعتا نتیجه‌ی کار خود را دید. ایالات متحده پازل خود را چیده بود، روسیه نیز تکلیفش با خودش مشخص بود و این اوکراین بود که قربانی خوش خیالی خود شد. همه کشورها حق آزادی انتخاب‌های خود دارند اما بعضی از کشورها باید هوشمندانه انتخاب‌های خود را انجام دهند. تا این لحظه خسارت قابل توجهی به زیرساخت‌های اوکراین وارد نشده است و فقط خدا می‌داند تا به کی وضعیت به این صورت ادامه پیدا می‌کند. جنگ حتی محدود هم هزینه قابل توجه برای طرفین در پی خواهد داشت.

موضع ایران در برابر این جنگ چگونه بود؟

ایران متأسفانه و یا خوشبختانه در شرایط بسیار پیچیده‌ای قرار دارد؛ ایران همانند بسیاری از کشورها امکان محکوم کردن قاطع حمله روسیه را نداشت به این دلیل که با انجام این کار به طور قطع به یقین حمایت روسیه را به عنوان یک متحد (این موضوع که آیا واقعا روسیه برای ایران می‌تواند متحد باشد یا خیر خود مسئله‌ی دیگری است) و از آن مهم‌تر در مذاکرات برجامی را از دست می‌داد. توجه داشته باشیم که روسیه پل ارتباطی ایران با ایالات متحده در مذاکرات است و در صورت از دست دادن این پل ارتباطی خدا می‌داند که چه کشوری می‌توانست این وظیفه را عهده دار شود و در کنار آن هیچ بعید نبود که روسیه در طرف مقابل ایران قرار گرفته و لیستی از خواسته‌های خود را به ایران تحمیل می‌کرد که احتمالا تعداد بسیاری از آن‌ها نه تنها در برجام نبود بلکه احتمالا از ذهن کشورهای غربی نیز نگذشته بود و این خود مشکل روی مشکل ایجاد می‌کرد.

با توجه مشکلات عدیده‌ای که ایران با غرب دارد حتی با محکوم کردن این حمله به شدیدترین شکل ممکن هم به دلیل ملاحظات و عدم اعتماد میان طرفین احتمالا حتی اندکی از کدورت‌های میان ایران و کشورهای غربی کم نمی‌کرد و ایران بار دیگر شرق و غرب را روبروی خود قرار می‌داد.

از طرف دیگر امکان حمایت از روسیه (جدای از درست بودن یا نبودن این اتفاق) باز هم به نفع ایران نبوده و نیست با این اتفاق به احتمال خیلی زیاد پس از پایان جنگ، ایران نیز به لیست کشورهای تحت تحریم امریکا و غرب اضافه می‌شد کما اینکه همین الان هم چندین شخصیت و شرکت بلاروسی به دلیل همراهی این کشور در جنگ به فهرست تحریم‌های غرب اضافه شدند این تنها مشکل نبود، ایران به طبع حمایت خود از روسیه تلویحا استقلال دو منطقه دونتسک و لوهانسک را نیز باید به رسمیت می‌شناخت و این برای کشوری که خود هر چند وقت یکبار توسط نیروهای تحت خارجی در معرض تهدید تجزیه قرار دارد (هر چند که این گروهک‌ها ناتوان باشند و حتی توان برداشتن قدمی نیز نداشته باشند) اصلا خوب نیست. پس در نتیجه می‌بایست طوری جهت گیری کند که به قول معروف نه سیخ بسوزد و نه کباب. (اینکه حال چرا ایران شرایط را طوری رقم که تحت چنین وضعیتی قرار گیرد خود بحثی جدا دارد.)

فاتحان این جنگ چه کسانی خواهند بود؟

جمله‌ی معروفی در زمینه جنگ وجود دارد که می‌گوید: " تنها فروشندگان اسلحه برنده واقعی جنگ هستند"

اگر شرایط به همین صورت به پیش‌ برود احتمالا طی روزهای آینده شاهد سقوط کیف خواهیم بود که در نگاه اول این یعنی پیروزی روسیه اما باید دید در بلند مدت روسیه به اهداف خود مبنی بر غیر نظامی کردن اوکراین یا به عبارت بهتر مطیع کردن اوکراین خواهد رسید یا خیر از طرف دیگر آیا روسیه از پس تحریم‌ها برخواهد آمد یا خیر.

شاید تنها برندگان واقعی این جنگ را حتی پیش از آغاز آن بتوان آمریکا و انگلیس دانست؛ آمریکایی که از کیلومترها دور تر منتظر چنین روزی بود تا تحریم‌های خود را به سمت روسیه و متحدانش گسیل کند. موضوعی که شاید خود آمریکا سال‌های سال دنبال آن می‌گشت تا علتی برای تحریم پیدا و جامعه جهانی را اقناع کند را، خود روسیه به آمریکا داد حال کارت بازی دست آمریکاست و او می‌تواند با کمک‌های هر از چندگاهی خود از ادامه یافتن این جنگ اطمینان یابد، از مشغول بودن روسیه مطئمن باشد و با آسودگی خاطر تمرکز خود را بر روی خاور دور یعنی چین بگذارد.

اما برنده دیگر را انگلیس می‌توان برشمرد، کشوری که پس از خروج از اتحادیه اروپا با مشکلات عدیده اقتصادی و مهاجرتی دست و پنجه نرم می‌کرد و کرونا نیز عملا مشکل روی مشکل شده بود و شرایط او را روز به روز بدتر می‌کرد عملا با جنگ اوکراین موهبتی به او داده شد، حال کشورهای اروپایی مجبور هستند برای امنیت خودشان در موارد بسیاری انعطاف نشان دهند و انگلیس نیز می‌تواند نفس راحتی کشیده و اقتصاد خود را با گرفتن امتیازات بیش‌تر (حتی به صورت موقت) از روپا از شرایط بحرانی نجات دهد.

البته که موارد فوق تنها حدس و گمان است و شاید میهن پرستی مردم اوکراین ورق را برگرداند و امریکا و اروپا و کشورهای دیگر نیز ناگهان کمک‌های تسلیحاتی خود را به سمت اوکراین بفرستند و این روسیه باشد که حال علاوه بر تحریم‌ها باید یک شکست تحقیر آمیز را نیز همواره به دوش بکشد.

این جنگ چه اثراتی خواهد گذاشت؟

شاید بتوان از جمله مهم‌ترین پیام‌های این جنگ را "اتکا به خود" دانست، تا زمانی که وارد یک معاهده نشده‌ایم (چه در زندگی شخصی و البته کلان‌تر بین کشورها) هیچگونه اعتمادی نبایست به طرف مقابل داشته باشیم و از طرف دیگر حتی در معاهده و قراردادها نیز همواره باید آماده راه گریز و دفاع از خود را داشته باشیم چرا که اوکراین در زمان تحویل کلاهک‌های هسته‌ای خود به روسیه (هر چند که امکان عملیاتی کردن آن را نداشت)، هم از غرب و هم از روسیه تعهد تضمین امنیت دریافت کرد اما دیری نپایید که یکی از طرف‌های همان توافق به خودش حمله کرد و طرف دیگر هم جز دعا و نیایش و محکوم کردن چیزی برای ارائه نداشت. شاید مهم ترین درس این جنگ این باشد که توازن میان شرق و غرب و در کنار آن اتکا به خود، بهترین راه حل برای پیشگری از رخ دادن دوباره چنین اتفاق‌هایی باشد.

هیچ بعید نیست که بسیاری از کشورها در روابط خود با روسیه و همچنین امریکا تجدید نظر و نگاه محتاطانه‌تری در آینده داشته باشند.

بسته به نتیجه‌ای که در این جنگ بدست خواهد آمد این احتمال وجود دارد که در همین روزها رقابت تسلیحاتی سنگینی در خاورمیانه مجددا شکل بگیرد که در نگاه بد بینانه می‌توان آغازی برای دستیابی به سلاح‌های کشتار جمعی همچون بمب اتم دانست.

سخن پایانی

جنگ هیچوقت زیبا نیست، نه زمانی که به نفع ماست و نه زمانی که برعلیه ماست؛ امیدوارم جهانیان با گفتگو مشکل خود را حل کنند. (هر چند که خیلی بعید به نظر می‌رسد.)

ممنون از اینکه وقت گذاشتید و مطالعه کردید این نوشته یک فرد است که به حوزه‌ی روابط بین الملل و تاریخ علاقه دارد و این امکان وجود دارد کاستی‌هایی در آن وجود داشته باشد خوشحال میشم جهت بهبود این نوشته و نوشته‌های بعدی، راهنمایی‌ام کنید.


منابع:

گروه هفت - ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

روﺳﯿﻪ و ﻧﺎﺗﻮ : از ﺷﺮاﮐﺖ اﺳﺘﺮاﺗﮋﯾﮏ ﺗﺎ رﻗﺎﺑﺖ اﺳﺘﺮاﺗﮋﯾﮏ

روسیه و چالش گسترش ناتوبه شرق

ولادیمیر پوتین - ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

کانال VisualPolitikEN

بمباران یوگسلاوی توسط ناتو - ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

ویکتور یانوکویچ - ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

جنگ روسیه و گرجستان - ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

پیمان ورشو - ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

روسیهروابط بین المللاوکراینجنگ
دانشجوی سابق، جا مانده از دانش از نظر خود شاغل و علاقه‌مند به نوشتن با قلبی شکسته که دوایی برایش نیافت
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید