بخوام خلاصهش کنم دلم برا اون حسام که شر و ور مینوشت و با کلی ذوق پابلیش میکرد تنگ شده.
دلم واسه اون حسامی که با همه دوست و نزدیک میشد بدون توجه به اینکه یارو ساندیسیه یا نه تنگ شده.
دلم واسه اون موقع که خوشحال میشدم بلدم صدامو تغییر بدم تنگ شده
واسه اون موقع ها که واسه خندیدنم فقط یه ترک دیوار لازم بود و نیازی نبود که کسیو اذیت کنم
واسه اون حسامی که تا صبح بیدار نمیموند
واسه اون حسامی که تو هر پیامش ۶۰ تا ایموجی خنده و قلب بود
واسه اون حسامی که بزرگترین ترسش این بود که از بپرسن عاشق شدی؟
واسه اون حسامی که بی ادب نبود...
واسه اون حسامی که کم پیش میومد حوصلش سر بره و با خلاقیتش همیشه یه سرگرمی واسه خودش درست میکرد
دلم واسه اون حسام کوچولو تنگ شده.