ویرگول
ورودثبت نام
ماعزخانقشمی
ماعزخانقشمی
ماعزخانقشمی
ماعزخانقشمی
خواندن ۱ دقیقه·۴ ماه پیش

اتفاقی در اردو گاه ترسناک

دیروز من به اردوگاه جنگلی از ط رف دبیریتان بادوستانم رفتم منو دوستانم از ارردوگاه خسته شده بودیم تصمیم گرفتیم از اردوگاه کمی دور شویم بوی خیلی خوبی پیچید انگار بوی غذابود خیلی خوب بود گشنمون بود بو رو دنبال کردیم از پارک اردو گاه خیلی دور شدیم به رستورانه متروکه ای رسیدیم بوی بدی میومد و خیلی کثیف بود من ترسیده بودم گفتم بهتره بریم دوستانم قبول نکردن مردی ترسناک عجیب امد سفارش گرفتن من کلی ترسیدم خواستم فرار کنم بدون دوستانم چون انها قبول نکردن کمی بعد که از جایم بلند شدم در رو قفل کردن از اشپز خانه که در بزرگی داشت صدای جیغ و اره میومد در رو باز کردم ببینم چه خبره بگم درو باز کنین می خوام برم درو باز کردم وشمانم گرد شد از ترس لرزیدم باورم نمیشد جنا،زه هایی پر از خون که شکمشان باز شده بود فرارکردم به دوستانم گفتن باور نکردن و خندییدن همان مرد امد با چاقو به دوستانم حمله کرد در را با تمام قدرت باز کردم با چشمانی پر از اشک. فرار کردم به اردوگاه برگشتم به معلم توضیح دادم. ان هم باورش نشد و بقیه به من خندیدن ماه ها گذشت من هنوز در همان شوک مانده بودم کسی باورش نمیشد شب ها خوابم نمی برد و وقتی کمی چشمانم را ‌می بستم خواب ان را میدیدم تا اینکه یک شب انقدر بوی جن،ازه بد و زیاد بود که وزارت بهداشت به انجا رفت انجا را تخلیه کرد و هیچوقت نفهمیدن گوشتان غذا ها گوشتان انسان بودن

این داستان بر اساس واقعیت است.

وزارت بهداشت
۰
۰
ماعزخانقشمی
ماعزخانقشمی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید