پندار در فارسی واژهای است که دارای دو برداشت متفاوت است: وَهم و خیال، و توهمی که از مرز خیال گذشته و به واقعیت پیوسته است. همهی پندارهای بشری این گونهاند. روزگاری حقایق در پردهی وهم و خیال بودهاند، اما وقتی که با محک علمی و فیزیکی تجربه شدهاند، به قلمرو واقعیات درآمدهاند. منظور از برگزیدن واژهی پندار، برای مترجم چنین برداشتی را نشان میدهد: واقعیات و دانشهایی راستین که امروز در حجاب و پرده هستند و فردا در قلمرو امور فیزیکی و علمی وارد میشوند.
لادن جهانسوز
متن بالا در واقع توضیحی است بر انتخاب واژهای که برای ترجمهی عبارت "Illusions" توسط مترجم این اثر، خانم جهانسوز، به کار رفته است. به عقیدهی من، مطالعهی هر کتابی در زبان مبدا آن اثر، اصالت و حس خالق اثر را به بهترین شکل برای خواننده حفظ میکند؛ گرچه این نظر حالتی ایده آل گرایانهای به خود دارد، اما برای درک بهتر یک اثر لازم است، بگذریم که معدود کسانی هستند که در بهترین حالت، به زبان بیگانهای غیر از انگلیسی مسلط باشند، آن وقت میتوان از آثار همچون موراکامیای را به زبان ژاپنی تا آثار فرانسه و روس خواند و کیف کرد!
بهرحال، من هم برای اولین بار، ترجمه شدهی این کتاب را خواندم و تا به حال هیچ اثری از ریجارد باخ نخوانده بودم و شاید به زودی به سراغ کتاب اصلی بروم تا هم ابهاماتی که بخشی از آن به دلیل ذاتِ ترجمه خوانی پیش میآید را مرتفع کنم و هم با لحن و ادبیات داستانی این نویسنده آشنایی پیدا کنم. بگذریم و برویم به سراغ کتاب: از هر نظر با داستانی نمادگونه که هر گوشهی آن کنایه یا استعاره از مفهومی حقیقیست مواجه شدم؛ مشخص است که نویسنده اطلاعاتی در مورد پرواز و هواپیما دارد! این را میگویم چون کارم همین (با کمی لبخند). به نظر من دونالد میتواند بخشی از وجود ریچارد باشد، در واقع به تعبیری دانای کل و مسیحی که روشنگر و ناجی و استاد برای اوست و در بخشهایی از داستان متوجه میشویم که این مرد از این شغل ناجیگری کنارهگیری کرده، آن هم به دلیل قدر ناشناسی مردم، در مورد این که مردم استعاره از چه چیزی در وجود یک انسان میباشد هم میتوان تفکر کرد و بحث، ولی در کل داستانی معماگونه با مفاهیمی عمیق و قابل تامل دارد که من را وادار کرد در مدت یک روز این کتابه صدوشصت صفحهای را بخوانم، با تمام سوالاتی که برایم پیش آمد و میدانم بخشی از آن به دلیل نقص در ترجمه یا بهتر بگویم ترجمهی تحت اللفظی است، من در ترجمه تخصصی ندارم و قطعا به خاطر حفظ تمامیت متن این طور ترجمه شده (با کمال احترام به مترجم)، پس نظری بر ترجمه ندارم.
موضوعی که نظرم را جلب کرد این بود که در این کتاب توسط نقش اول داستان و به وسیلهی یک کتاب، که راهنمای ناجی معرفی شده، به نوعی فال گرفته میشود، کتابی که با هربار باز کردن آن با توجه به موقعیت و وضعیت فال گیرنده پاسخی به او میدهد و او را راهنمایی میکند، که در نوع خود به فرهنگ ما ایرانیها شبیه است. در داستان تصویرسازی های جالبی در خلال مراودات شخصیتها ساخته و پرداخته میشود که خود جای تامل دارد و میتوان گفت، زیباست. جالب است که به ایدهی جهانهای موازی در این کتاب اشاره میشود و کمی هم به تئوری آن از دیدگاه نویسنده، در قالب مراودات شخصیتهای داستان، پرداخته میشود.
انگار میخواهد بگوید که هرآنچه میخواهی را به دست خواهی آورد، اگر آن را به گونهای پندار و باور کنی که انگار آن چیز متعلق به توست، که البته با تلاش و ممارست میتوان آنچه خواستنی است را دستیافتی کرد.
_امیدوارم از خواندن این کتاب لذت ببرید و دیدگاه خود را با من در همین صفحه به اشتراک بگذارید_