ویرگول
ورودثبت نام
MAMMAD
MAMMAD
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

برای اسم داستان به کمک نیازمندیم (روایت یک داستان عاشقانه کاملا کلیشه ای)


فصل 1:

از ماشین پیاده شدم وقتی که خدمتکارم در رو برام بست کیف رو به دستم داد و گفت مواظب باشید ارباب جوان.مطمئن هستید که لازم نیست من با شما بیایم؟

گفتم نه نیاز ندارم، میخوام توی مدرسه مثل یک پسر عادی باشم و راه افتادم....

پا داخل مدرسه که گذاشتم مثل هر روز همهمه ها و پچ پچ ها شروع شد

-هی اونو میبینی.اون ایچیرو ناکاموراست.هر روز با ماشین مخصوصس میاد مدرسه و میره!!

-اینو که همه میدونن.من شنیدم ک توی خونشون بالای 100تا خدمتکار دارن که 20 تاش مال اونه.

-وااای!!خیلی جذابه.نه؟تازه پولدارم که هست.قیافشم که حرف نداره.همه چیز تمام! اگه میتونستم میخواستم یه روز باهاش ازدواج کنم.

-شششششش،بلند نگو الان صداتو میشنوه....البته درسته که خیلی جذابه و همه چی داره و اون که همه چی داره نمیاد به منو تو نگاه کنه که....

و بالاخره به کلاسم رسیدم.داخل که شدم بچه ها هنوز زیر چشمی نگاهم میکردن و پچ پچ میکردن.کیفم رو روی زمین گذاشتم و کتابم رو از توش در اوردم و خواستم که مشغول مطالعه شم یکی از دخترا اومد جلو و گفت:امممم....ناکامورا سان ب-برای امروز بعدازظهر کاری ندارین میخواین که با ما نهار بخورین؟...

از اونطرف میزم هم یه پسره گفت: اگه امروز وقتت خالیه میخوای بیای به تمرین بسکتبال؟

-نخیر1ناکامورا سان میخواد با ما به کتابخونه بیاد مگه نه...

-کی گفته اون قراره که با ما.......

از روی صندلیم بلند شدم و با صدای بلند گفتم:اهم...خیلی از همتون عذر میخوام و خیلی خوشحالم که منو دعوت کردین ولی امروز وقت من پره نمی تونم جایی برم.و بعد به سمت در رفتم.وقتی به در رسیدم ناگهان به کسی خوردم.برگه هایی که توی دستش بودن ریخت

گفتم معذرت میخوام و رفتم که برگه هارو بردارم.وقتی سرم رو بالا اوردم دیدم صورتش داره توی نور میدرخشه.گفت:واقعا متاسفم.صدمه که ندیدین، ناکامورا کون؟

من که غرق در تماشای اون بودم با مِن مِن گفتم:نه خیلی ممنون.شما خوبید سوزوکی سان؟

سوزوکی که حالا کمی قرمز شده بود گفت:خیلی ازتون ممنونم.راستی امروز بعد از مدرسه کاری دارین؟من یه کافه ی خوب پیدا کردم.قهوه هاش خیلی خوشمزن.اگه تونستین میخواین با هم بریم؟

من که از خوشحالی تو پوست خودم نمیگنجیدم با خوشحالی گفتم:امروز وقتم پره ولی میتونم خالیش کنم.

سوزوکی گفت:واقعا!؟خیلی خوشحال شدم.پس تا بعد.

هنوز از خوشحالی نیشم باز بود که ساعتم از بالای تختم افتاد روی سرم.

(نوت یا پانویس یا پاورقی یا هرچی:در داستان میبینیم که یک سری پسوند وجود دارد.اگر معنیشونو نمیدونید من اینجا براتون نوشتم:(در اصل کپی کردم.با تشکر از مرجع)

سان :بعد از اسم میاد و برای مخاطب قرار دادن خانم/آقا یی که قابل احترامه.

کون :بعد از اسم پسرایی میاد که کاملا با اونها احساس راحتی میکنیم.

ساما :احترام خیلی زیادی.درحد بانو یا سرورم که هم برای آقابون به کار میاد هم برای خانومای مقام بالا.

چان :معمولا برای دخترا استفاده میشه.بعد از اسم کسی که کوچیکه میاد و برای نشون دادن صمیمیته.

سنپای :آخر اسم سال بالایی های مدرسه یا باتجربه تر ها توی محیط کار میاد و برای خانم و آقا یکیه.

سنسی:استاد یا معلم یا هر خانم/آقایی که بهت چیزی یاد بده.)

اگه خوشتون اومد با لایک و فلو میتونید به من کمک کنید و مشوق بنده شوید و اگر نظری نقدی پیشنهادی چیزی دارید ممنون میشم بشنوم.


ممد دختری در مزرعه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید